فهرست بلندبالایی از شعارهای بدون کاربرد کتابخوانی وجود دارد.
چرا شعار انتخاب میکنیم؟ بهگمانم در جلساتِ تصمیمگیری در وزارت ارشاد و خانۀ کتاب هرگز چنین سؤالی درست مطرح نمیشود. فکر نمیکنم بدبینانه باشد اگر بگویم همهچیز از عادت و عرف پیروی میکند.
قبلاً هم دربارۀ شعارها در حاشیه بر کتاب و همینجا چیزهایی نوشتهام. نیازی به تکرارِ حرفهای پیشین نیست. اما شعارِ بیست و چهارمین هفتۀ کتاب بهانهای شد تا دوباره انگشت روی بیسلیقگیها بگذارم.
«ایران میخواند» شعاری گنگ است و ماهیتی خبری دارد. نتوانسته حتی به هدلاینی معمولی نزدیک بشود. گویندهاش ناشناس است. گویندۀ ناشناس طبیعتاً قابل اعتماد نیست، بهخصوص اگر حکم بدهد. معلوم نیست «ایران» چه چیزی میخواند، آواز؟ شعر؟ کتاب؟ سرود؟ و چرا؟
فایده کجاست؟
شعار باید «بارِ معنایی» بر ذهنِ مخاطب سوار کند. از این گذشته، «ایران میخواند» هیچ خبرِ جذابی نیست چون جمله موفق نمیشود «فایده» را جا بیندازد. ما همواره به مخاطب میگوییم کتاب بخوان، کتابخوانی خوب است، اما چه چیزی داریم به او نشان بدهیم؟ شعارِ ما چطور موفق شده روی یک فکت تکیه کند و از کلیگویی و زیادهگویی رها شود؟
شعارهای بدون کاربرد کتابخوانی
بهکارگیری جملۀ آرمانگرایانهای مثلِ «ایران میخواند» همانقدر بیاثر است که بگوییم «ایران 32 میلیون هکتار بیابان دارد». اما اگر بتوانیم ارتباطِ معنایی بینِ بیابانها، افزایششان، مصرفگرایی شهری و خطرِ کمآبی بسازیم، آنوقت شعاری قابلِ قبول و کارآمد خواهیم داشت.
«ایران میخواند» خالی از مفهومِ «اثر»، «فایده» است و پیشفرضها و گزارههای ذهنی مخاطب را انگولک نمیکند. جملهایست صرفاً برای رفعِ تکلیف، جملهای مثلِ همقطارانِ دیگرش که بیش از یک هفته -آن هم فقط لابهلای صفحات خبری- دوام نداشتهاند. نهایتاً مردم در بیلبوردهای شهری شعار هفتۀ کتاب را میخوانند و فراموشش میکنند.