حسگرهای فعال دیر یا زود واکنش نشان میدهند؛ اگر عکاس باشید یکجور، اگر بنّا باشید یکجورِ دیگر. اینستاگرام و نویسندگی چه رابطهای با هم دارند؟
داستاننویسها هم همینطورند. گاهی تابشِ آفتابِ صبح، کجخلقی رانندۀ اتوبوس، صحبتهای خالهزنکیِ خالهخانمباجیها در صف نانوایی و… ممکن است به جزئی از داستانی که مشغولِ نوشتنش هستیم تبدیل شود.
ما در واقع همه چیز را ناخودآگاه با فیلتری از مهارت و کار و بارمان میبینیم.
تا امروز بیش از ۴۰۰ فریم عکس در حساب اینستاگرامم منتشر کردهام. ۴۰۰ فریم چه تغییری در من ایجاد کرده است؟
بگذارید موقعیت را شرح بدهم:
داستاننویس در مواجهه با یک رویدادِ کوچک یا بزرگ حسگرهایش را فعال میکند. حسگرها مغز را به کار میاندازند و تصویر را با جزئیات در ذهن ثبت میکنند. در حالتِ ویژه، داستاننویسِ خبره فوراً یادداشتبرداری میکند (تبدیل مشاهده به کلمه).
بعد چه میشود؟ به این ترتیب او تصویر را به مصالحی برای ساختِ یک تصویرِ نو تبدیل میکند؛ تصویری که قرار است احساسات، عواطف، حالات، زمان و مکانی بهانتخابِ نویسنده داشته باشند.
اینستاگرام و نویسندگی
اینستاگرام و نویسندگی چه تأثیری روی هم دارند؟
وقتی یک نویسنده بهجای ثبتِ آنی تصویر در ذهن یا روی کاغذ، عمق دادن به مشاهده، تبدیلِ دیدهها به کلماتِ بارور و اندوختنِ مصالحِ مفید فوراً دوربین یا گوشی موبایلش را جلوی چشم میگیرد، عملاً «دیدِ نویسندگی» را عقیم میکند. او در دم همه چیز را قربانی ثبتِ یک تصویر میکند.
آنچه میگویم میوۀ انتشارِ همان ۴۰۰ فریم عکس است. اینستاگرام و نویسندگی چندان رفیقِ راهِ هم نیستند. اینستاگرام دید نویسندگی را قربانی میکند و در عوض ممکن است کمی جلوهفروشی نصیبِ نویسنده کند و بس.
عکس و ایده
شاید بگویید یک قطعه عکس میتواند جرقۀ یک ایده و سوژۀ نو باشد و همۀ ادعای من دربارۀ رابطۀ ناجورِ اینستاگرام و نویسندگی را خط بزنید.
در اینصورت به شما خواهم گفت ایدهها و سوژهها اگرچه بهنظر ناگهانی میآید، محصولِ فرایندی ذهنیاند. ایدهها و جرقههای ذهنی در حقیقت چیزی جز مجموعهای از تجربههای زیستی، مشاهدات، شنیدهها و خواندهها نیستند؛ مجموعهای که در فرایندی ذهنی ترکیب میشوند و چیزی نو میسازند.
فاکنر میگوید ایدۀ «خشم و هیاهو» را از پسربچهای گرفت که روی درخت میشاشید. قطعاً یک رمانِ 300-400 صفحهای با یک صحنه یا یک قطعه عکس شکل نمیگیرد و پشتش میلیونها تصویرِ دیده و هزارها اتفاقِ تجربهشده نهفته است.
کاراترین ابزارِ نویسنده
همچنان کاراترین ابزارِ نویسنده کلمه است و اگر میلیاردها سالِ دیگر بگذرد تغییری نمیکند. شما میتوانید به یک آشپزِ خبره بگویید برو نان بخر، خشکش کن، آسیابش کن و با آردش شیرینی بپز. در این صورت او شما را مسخره میکند و میگوید میتوانم از ابتدا آرد بخرم.
تبدیلِ حس، موقعیت و تحلیل و تخیّلِ ذهنی به عکس (در واقع کشتنِ اینها با فشردنِ شاتر) برای یک نویسنده نتیجهای جز پاک کردنِ ذهنش ندارد.
گویی دوربین همان اسلحۀ عجیبِ مردانِ سیاهپوش است که حافظه را ریست میکند. درست برخلافِ یادداشتبرداری که هر لحظهای مساویست با درگیری ذهن برای یافتنِ کلماتِ بهتر، اثرگذارتر، بهیادماندنیتر و با امکانِ شرح و بسط دادنِ بیشتر.
مصالحِ اصلیِ هر نویسنده کلمه است. هیچ تعصبی در کار نیست، همان که گفتم: شما برای شیرینی پختن قطعاً مرحلۀ خریدِ نان و آسیابکردنش را انتخاب نخواهید کرد.
یعنی عکاسیکردن بد است؟
من از نوجوانی دوربین حرفهای داشتم و روزگاری عکسهای خوبی میگرفتم.
پیشرفتم در عکاسی خوب بود. ولی میدانستم کارِ اساسیام نوشتن است، بنابراین ناخودآگاه عکاسی به حاشیه رفت. اگر میخواستم عکاسی حرفهای باشم، قطعاً فرصت و مجالِ لازم برای پرورشِ کلمات نداشتم.
هر راهی که انتخاب میکنیم لاجرم از راههای دیگر و اقتضائات و امتیازاتش دور میمانیم. اینستاگرام و نویسندگی میتوانند معاملهای مختصر و مفید با هم داشته باشند اما رفاقت؟ نه!
یک سیبزمینی را به آشپزِ رستورانی سنتی بدهید. او برایتان قیمه درست میکند. آشپزِ یک فستفود برایتان سیبزمینی سرخکرده آماده میکند. کارخانۀ تولید چیپس آن را به چیپس تبدیل میکند. و مادرتان با آن کوکو یا کتلت یا آبگوشت میپزد.
داشتنِ حسِ زیباییشناسی فوقالعاده است، اما در هم تنیدنِ مهارتها و تخصصها ما را به اقیانوسی با عمقِ بندِ انگشت تبدیل میکند.
اگر میخواهیم داستاننویسِ خوبی باشیم
میتوانیم از عکاسیکردن لذت ببریم، اما جنسِ لذتمان با یک عکاس برابر و همگون نخواهد بود. همانطور که ممکن است او گاهی چیزی بنویسد، اما لذت و مشقتهای یک داستاننویس را تجربه نخواهد کرد.
برخوردِ یک نویسنده با عکاسی و دوربینِ عکاسی نباید با برخوردِ یک عکاس همانند باشد. در این صورت او دیگر نویسنده نیست و پیش از هر چیز مهمترین ابزارش یعنی کلمات را کنار گذاشته است.
چند نمونه
موقعیتهای زیادی برایم پیش آمده که به این موضوع فکر کردهام. گربهای را دیدم که خودش را به پلاکِ ماشینی میمالید. از نظرِ یک عکاس شاید قابِ زیبایی میشد، اما اگر قرار بود مثلِ یک عکاس با آن برخورد کنم، نمیتوانستم جزءجزء حرکاتِ گربه و موقعیتِ ماشین، و تابشِ آفتاب و احساسی که منِ داستاننویس میتواند تصور و خلق کند را بپرورانم.
یا وکیلی را دیدم که نشسته بود و موکلش جلوی رویش اسکناس میشمرد تا دستمزدش را بپردازد. یک لحظه گفتم کاش دوربین داشتم.
بلافاصله از زاویۀ دیدِ یک عکاس بیرون آمدم و سعی کردم احوالاتِ وکیل و موکل را تخیل کنم، و موقعیت را، و صدای اسکناسها را، و صدای اطراف را، و هر آن چه که میتوانست یک موقعیتِ ویژه بسازد.
مطمئناً اگر در آن لحظه دوربین داشتم، حالا هیچچیز از آن صحنه در یادم زنده نبود.
تفاوت در همینجاست.
دسترسی به دیگر مطالب درباره نویسندگی
دربارۀ نوشتن
میخواهید مطالب مفید آموزشی دربارۀ نویسندگی و نوشتن بخوانید؟ میخواهید نوشتن را شروع کنید؟
درسته!
برای نویسنده ها خیلی نکته درستیه!
باید حواسشون باشه…
اما برای برخی عوام الناس که قرار نیست داستان نویس باشند چی؟ آدم هایی که همین فریم عکس باعث میشه بشینن و به کپشن هاشون حداقل فکر کنن و چند کلمه مجبور میشن بنویسن…
ولی درکل واقعا حرفتون رو قبول دارم.
دوماه آموزشی که توی تهران بودم، تجربه کردم. روزایی که گوشی نداشتم که فرت و فرت از هرجایی که تو تهران می رفتم عکس بگیرم.
اونجا بود که ذهنم بیشتر به کر افتاد و درباره مکان هایی که می رفتم کلمه می ساختم و به جای ثبت تصویری خاطره مجبور بودم ثبت نوشتاری خاطره کنم…
به خانه خودتان خوش آمدید!
نویسنده میتواند همه ابزارهای مدرن زندگی را به جزیی از وسایل کارش تبدیل کند، ولی به هر حال قربانی شدن ایده و اندیشه و انسان در عص شبکههای اجتماعی، به نظر میرسد موضوعی جدی است.
ممنونم از شما 🙂
سلام. وقتتون بخیر. راستش من میخوام به دنیای نوشتن وارد بشم و شروع کنم به داستان نویسی و اگر خدا خواست نویسندگی …. میخواستم بدونم برای شروع چه توصیه هایی دارید ؟! ممنون میشم راهنمایی کنید…
سلام
بهترین توصیه: بخوانید. بهترین آثار جهان از جمله آثار کلاسیک و آثار مدرن را بخوانید. و سعی کنید هر روز در دفتری شخصی و روی کاغذ تمرین نوشتن کنید.