چرا کتاب بخوانیم و چرا رمان بخوانیم سؤال خیلیهاست. بارها با این سؤالها مواجه شدهام. دانستنِ فایده کتابخوانی حقِ هر آدمیست.
پیشتر هم گفتهام، کتابخوانی باید نیازی را رفع کند وگرنه بیثمر است. حالا این نیاز ممکن است نیازی کوتاهمدت، میانمدت یا بلندمدت باشد. نیازی فکری باشد یا نیازی معیشتی یا مکانیکی.
یک مهمانی جالب
محکمترین دوستیهای من خارج از جهانِ ادبیات است. بنابراین رفت و آمدها و مهمانیهایی هم که دعوت میشوم،
معمولاً ربطی به ادبیات و نویسندگیام ندارند. مدتی قبل منزلِ یکی از دوستان مهمان بودم. در مجلس هم آشنا بود هم غریبه. میزبان ناآشناها را به یکدیگر معرفی کرد.
کمی که گذشت و رویمان به روی هم باز شد، یکی از ناآشناها ناغافل پرسید:
آقا من اصلا نمیفهمم چه کاریست، یکی مینشیند مینویسد، پول هم که در نمیآورد از این بابت، بعد یکی دیگر میرود پول میدهد آن نوشته را میخرد و عجیبتر اینکه مینشیند و میخواند.
از شما چه پنهان پیشتر از آن مجلس خیال میکردم مردم برای حفظ ظاهر هم که شده، ادای دوستدارانِ کتاب را درمیآورند. ولی گویا زمانه خیلی خیلی عوض شده.
از سؤال نرنجیدم. سعی کردم پاسخ بدهم. شکرِ خدا غذا که آمد، بحث از بنمایههای ادبیات به قصۀ کبابِ غاز مرحوم جمالزاده تغییر طبیعی داد و از مهلکه جستم.
چرا کتاب بخوانیم
طبیعیترین سؤالیست که ممکن است به ذهنِ هر کتابنخوانی خطور کند. اگر صد بارِ دیگر هم با پرسش چرا کتاب بخوانیم و با چنان پرسندهای مواجه شوم، دلخوری نخواهم داشت.
همۀ خریدهای ما، همۀ وقتسوزانیهای ما برآمده از نیاز است. نیاز ممکن است کاذب یا صادق باشد.
مثلاً خیلی از ما در خانهمان به گوشتکوبِ برقی نیاز نداریم ولی میخریم. در عینِ حال همه به نان نیاز داریم و در هفته دستِ کم یک بار نان میخریم.
اما کتاب این وسط چه میگوید؟ جوابِ سرراست و ساده این است: کتاب آگاهی میدهد؛ اگر بهقصدِ آگاهی سراغش برویم.
کتاب از تکرارِ خطا و کجروی پیشگیری میکند. کتاب هشداریست برابرِ قربانیشدنِ حقوقِ انسانی و حقوقِ فردی و حقوقِ اجتماعی ما؛ اگر دقیق بخوانیم و اگر منتقدانه بخوانیم.
چرا رمان بخوانیم
پیشتر در کتاب مزمزۀ کلمات به پرسش چرا کتاب بخوانیم و چرا رمان بخوانیم پاسخی دادهام که بخشهایی از آن را اینجا میآورم:
چرا کتاب بخوانیم؟
پیشتر در سالِ ۹۰ در برنامهای تلویزیونی، دربارهٔ دلایلِ کتابخوانی صحبت کردهام. مجری از من پرسید چرا رمان بخوانیم.
جوابِ صریحِ من این بود که کتابخوانی به کتابخوان فرصت میدهد تا بدونِ پرداختِ هزینهٔ مالی و جانیای که نویسنده یا شخصیتهایِ کتاب پرداخت کردهاند، تجربهٔ آنها را مالِ خود کند. این محکمترین دلیل برایِ کتابخوانیست.
برایِ بسیاری از ما تجربه کردنِ زندگیِ یک فرانسوی، یک روسپی، یک امریکاییِ بیکار، یک مردِ شکستخورده، یک زنِ مطلقه، یک رئیسِ خانوادهٔ مافیایی، یک قاتل، یک آنارشیست یا یک بیمارِ روانی ناممکن است اما خواندنِ رمان به ما فرصت میدهد بدونِ آسیبدیدن، زندگیِ همهٔ آنها را تجربه کنیم.
چه شکستها و چه موفقیتها که با رمانخوانی مالِ ما میشود، بدونِ آنکه برایش هزینهای بپردازیم و به پرتگاههای خطیر نزدیک شویم.
چه عشقها، چه سرگذشتها، چه ترس و شادمانیها که کتاب میتواند به ما بدهد، بدونِ آنکه سفر کنیم، آبرومان را به مخاطره بیندازیم و رنج بکشیم.
این یعنی مهیا کردنِ چندینِ فرصتِ زندگی، یعنی فراهم شدنِ فرصتِ چندزیستیِ انتزاعی، یعنی افزودن بر عرضِ زندگی؛ فقط با پرداختِ چندهزار تومان و صرفِ چند ساعت وقت.
آیا فیلم و سریال هم همین فایده را دارند؟
آیا فیلم سینمایی هم همین کارکرد را دارد؟ راستش تا حدودی بله. چرا تا حدودی؟ چون فیلم روایتیست که بیننده را همواره در بیرون نگه میدارد. همواره مرزی بینِ آدمهای فیلم با مخاطب وجود دارد.
کمتر فیلمیست که فرصتِ درگیر شدنِ مخاطب را فراهم بیاورد. در واقع از آنجا که فیلم همهچیز را آماده و حاضر کرده است و –به قولِ مارشال مکلوهان- «رسانهای گرم» است، مخاطب فرصتِ درگیر شدن و تجربه کردن را چندان نمییابد.
در مقابل کتاب رسانهای سرد است و همهٔ حسهای مخاطب با آن درگیر میشود. مهمترین درگیریِ مخاطب با کتاب درگیریِ ذهنی و تخیل است.
در زمانِ کتابخوانی، ما در «من»ترین شکلِ ممکن هستیم: آماده برای کاویدن خود و نقب زدن به خود و کشفِ جهانی نو. اما در زمان تماشای سریال یا فیلم، ما در منفعلترین شکلِ ممکن هستیم: منتظر برای صحنۀ بعدی!
کتاب این امکان را فراهم میکند تا مخاطب خود را در محلِ روایت تصور کند. خودِ مخاطب است که آن محل را در ذهن میسازد.
چهرهٔ شخصیتها زاییدهٔ تخیلِ مخاطب است و چه بسیار کتابهایی که در مخاطبانشان حسِ همذاتپنداری برانگیختهاند.
درگیر شدن با دنیایِ کلمات بهمراتب از درگیر شدن با دنیای تصاویر جدیتر و عمیقتر است. از این روست که میگویم کتاب بیش از فیلم فرصتِ چندزیستیِ را فراهم میآورد. شاید این یکی از اساسیترین فایده کتابخوانی باشد.
سریال را یادت رفت
از نظرِ من، سریال دیدن مصداق غفلت است چون نوعی از انواعِ اعتیاد است. و مصداقِ غفلت است چون درست در همان هنگام، عنان فکر را (و نه خیال را) به دیگری میسپریم. آن دیگری کیست؟ سرمایهداری!
جریانِ اتفاقها و تعلیق و کششِ مداومِ سریالهای امروزی، قدرت تجزیه و تحلیل و تفکرِ ما را به پایینترین حد تقلیل میدهد. این جریان با گفتگوی فراگیر عمومی دربارۀ سریالهایی که دیدنشان شایع میشود، ادامه پیدا میکند.
ما با سریال پدرسالار و امثالهم مواجه نیستیم که جایی برای نقد و تحلیل یا مخالفت و موافقت باقی بگذارد. با سریالهایی طرفیم که کمترین فرصتی برای ذهنِ تحلیلگرمان نمیگذارد چون بلافاصله نوبتِ تصویر و اتفاقِ بعدیست.
شدت توالی اتفاقها ذهنِ پردازشگرمان را ارضا میکند، اما این ارضا بیشباهت به استمنا نیست:
لذتِ عمیقی در کار نیست و بارورکنندگیای هم اتفاق نمیافتد. صرفاً چرخدندهها بهنیروی مصنوعی حرکت میکنند و حظ میکنیم.
از امری دینی یا مذهبی حرف نمیزنم، از جریانِ تفکر حرف میزنم.
چرا کتاب مهمتر است؟
هرقدر هم بگذرد، باز هم کلمات مهمترین اختراعِ بشرند. کلماتاند که بسترِ تخیل و تفکر را بسط میدهند. کلمات زیربنای هر اختراعِ دیگرند.
کتابها مجموعهای از شگفتیهای این اختراعِ یگانهاند: معجونی از تفکر، تخیل، تحلیل، ادعا، راستی، دروغ که جای فرار ندارند. اگر هوشیار باشیم میتوانیم فوراً مچشان را بگیریم، برویم و بازگردیم و دوباره نگاه کنیم و دوباره کشف کنیم.
- کتابها مثلِ سریال و فیلم آبِ شورِ تشنگیآور نیستند، حتی بدترین کتابها هم زلالاند: عمقشان، آبزیانِ درونشان پیدا هستند. ما انتخاب میکنیم به دلشان بزنیم یا نه.
- کتابها سرچشمهاند و سریال و فیلم آبگیری کوچک یا نهایتاً جویی روان از دلِ سرچشمه.
- کتابها بذرند و فیلمها میوه (و نه حتی درخت)
- و دستِ آخر اینکه: کتابها راهنمای ماهیگیریاند و فیلمها کنسرو ماهی.
البته که برای فیلم دیدن به سؤال نمیرسیم، اما برابرِ کتاب میپرسیم فایده کتابخوانی چیست؟ چرا کتاب بخوانیم و چرا رمان بخوانیم.
طبیعیست که مثلِ هر سرگرمیِ مبتذلِ* دیگری، فیلمدیدن برای ذهنِ غفلتزده چندان سؤالبرانگیز نباشد.
معرفی درست و معقول کتاب
با همۀ آنچه گفتم، هر کتاب بهمثابه یک محصول فرهنگی-تجاری نیازمند معرفی درست و اصولیست. کتاب باید بهدرستی به مخاطب هدف و بازارِ هدف معرفی شود وگرنه بچهایست بیشناسنامه.
اگر هر محصولِ فرهنگی و هنری بهدرستی و بر اساسِ نیاز مخاطبان به بازار عرضه و معرفی شود، اگر مردمِ ما ثمرۀ کتابخوانی را بدانند، اگر حلقههایِ زنجیرهٔ کتابخوانی (نویسنده، مترجم، ناشر، کتابفروش و …) بتوانند این نکته را جا بیندازند، قطعاً مردم طورِ دیگری با مطالعه مواجه خواهند شد.
امروز جدیترین مسئله این است که عمومِ مردمِ ما تصور میکنند کتاب چیزیست وقتگیر، هزینهبر و اضافی. در حالی که اگر درست نگاه کنیم، کتاب چند ساعت وقت و چند هزار تومان هزینه میبرد و در مقابل یک عمر به ما هدیه میکند. آیا بد معاملهای است؟
گمان میکنم سؤالهای چرا کتاب بخوانیم و چرا رمان بخوانیم میتواند بهعددِ کتابخوانهای اهلِ دقت پاسخهای گستردهتر و جذابتری داشته باشد. پاسخِ شما چیست؟
فایده کتابخوانی
من بارها دربارۀ قدرت داستان و فایده کتابخوانی حرف زدهام. اما شاید بد نباشد این ویدیو را ببینید:
در این ویدیو نویسندۀ TEDed به ما میگوید که داستانها چطور واقعیت را میسازند و در فرهنگ و زندگی تغییر ایجاد میکنند.
* منظورم از مبتذل در اینجا امریست که بدون تدبر و تعمق همگانی شده است. درکِ درستی از آن وجود ندارد و همگانی شدن و فراگیر شدنش اعتباری جعلی برایش ساخته است.
این نوشته مفید بود؟ با همرسانی آن در شبکههای اجتماعی، به نشر محتوای مفید کمک کنید.
درود بر جناب مطهری
درود بر شما