تو، نه عجیبی، نه دوردست. تو را کدام ماجراجو به آب سپرد تا پیغامرسان باشی؟ نمیدانم. مقصدت را که انتخاب کرد؟ نمیدانم.
درد آن است که تو سهمگینترین گزارشِ سفری. گزارشی از سفرِ بشرِ مدعی به قهقرا. گزارشی ناخواندنی که بهزودی -وقتی تبِ کاربرانِ انگشتمغز وب بخوابد- از یادها خواهی رفت. و زودتر از آن، تو -ای پیغامِ کمرشکن- از یادِ مردانی خواهی رفت که رو به خیلِ طرفداران میگویند: «اجازه نمیدهیم امنیت منطقه خدشهدار شود»، همانگونه که کودکانِ غزه، زنانِ حلبچه، مردمِ سردشت و جوانانِ خرمشهر از یادشان رفتند.
هنوز تصویرِ رابینسون کروزوئه را به خاطر دارم. همان مردِ ژولیدهٔ کارتونی که گزارشِ سفرش را به آب میسپرد تا همه با خبر شوند. همان مردِ پرشور که از عجایب حرف میزد. اما درد آن است که تو سهمگینترین گزارشِ سفری. گزارشی از سفرِ بشرِ مدعی به قهقرا. گزارشی ناخواندنی که بهزودی -وقتی تبِ کاربرانِ انگشتمغز وب بخوابد- از یادها خواهی رفت. و زودتر از آن، تو -ای پیغامِ کمرشکن- از یادِ مردانی خواهی رفت که رو به خیلِ طرفداران میگویند: «اجازه نمیدهیم امنیت منطقه خدشهدار شود»، همانگونه که کودکانِ غزه، زنانِ حلبچه، مردمِ سردشت و جوانانِ خرمشهر از یادشان رفتند.