«دفترچههای قدیمیِ تلفن کاغذپاره نیستند. عصارهٔ خاطراتِ تهنشینشده در جدولهای منظمِ دفترچهاند. یَک اسم با طرزِ نوشتنش (که مثلاً شتابزده نوشته شدَه باشد یا با حوصَلَه) هَزار تصویر را بازگردانی میکند و هَزار دریغ و افسوس را. نامبَرها تغییر کردهاند، پیششمارهها عوض شدهاند، ولی نامش هنوز در دفترچِهم هست بیآنکه در خانهٔ «نامبَر» چیزی نوشته شده باشد؛ نه شتابزده، نه از روی حوصَلَه، نه با خطِ خوش، نه بیدقت. سالها با ای خلأ زیستُم.»*
یک روز به سرت میزند از سر تا ته دفترتلفنت را نگاه کنی. ورق میزنی یا روی صفحهٔ دیجیتالی لیز میخوری. گاه جایی میرسی و ناغافل سکندری میخوری؛ انگار محکم زده باشند پسِ گردنت. آنجا خانهٔ نامهایی خاص است. نامِ دوستی به کامِ مرگ رفته، نامِ عزیزی که تو را ترک کرده، نامِ آشنایی گمشده در بیخبریِ محض، نامِ همکلاسیای که هر چه زنگ میزنی کسی در آن طرف گوشی را برنمیدارد، نامِ خیلی آدمها که سرخوشانه شمارهشان را میگیری اما یکی دیگر جواب میدهد و میگوید «اشتباه گرفتی» یا… یا… نامِ آنکه شمارهاش همان است، گم نشده، خودش هم جواب میدهد، بیحواس و دستپاچه هم جواب میدهد، معلوم است دورش شلوغپلوغ است، صدای شادیانههای بیرحم از پشتِ خط میآید، صدای مردی غریبه مثلِ نیشِ مار از پشتِ گوشی میزند به پردهٔ گوشِ تو. میپرسد «کیه اینموقع؟»
فکر که میکنی میبینی دفترچه تلفن بیفایده نشده، این خودِ تویی که دیگر بیمصرف شدهای.
* از داستانِ منتشرنشدهٔ «معرفینامهٔ مطولِ خارج از عرف»، نوشتهٔ حسامالدین مطهری