خوشبختانه باشگاههای فوتبال بهانهای دست میدهند برای عصبانی بودن. مثلاً تساوی دیروزِ استقلال مایههای خوبی دارد برای فحش دادن. که آخر چرا؟ حیف نبود؟ بعد از آن همه کُریخوانی و الدرم بلدرم «یک-یک»؟ ولی همهاش بهانه است. پسِ پشتِ همهٔ بیتابیها و تلخیهای ما چیزهای گندهتری است. آنقدر گنده که به کلام نمیآید. وقتی رفیقت (اگر رفیقی داشته باشی) میپرسد «تو چه مرگت شده؟» چند کلمهای بیربط و الکی به زبان میآوری و آخرِ سر هم میشنوی «همین؟ همینقدر الکی و بیمایه؟»
خیلی از ما آن وجهِ رنجور و عصبانیمان را پشتِ رویدادها پنهان میکنیم. ما پشتِ چیزهای مسخره پناه میگیریم تا گزک دستِ کسی ندهیم و از تیرِ قضاوتها در امان بمانیم. یا آنکه در خلوتِ ناگزیرِ فکر و خیالها، باز چرخِ باطل بزنیم و هی هی هی به گردونهٔ در حال فسادِ آرزوهای دور و نرسیدنها و حسرتها چرخ بدهیم. قبلاً هم گفتهام وای بر ما که کتمان میکنیم. وای بر ما که مجبوریم خودمان را برای رضای دیگران پنهان کنیم. خودِ واقعیِ ما، جفادیدهترین کسِ ما است.