نمیدانم فیلمِ درخشانِ رهایی از شائوشنگ (ساختهٔ فرانک دارابونت، بر اساسِ رمانی از استفن کینگ) را دیدهاید یا نه. داستانِ فیلم به ما نشان میدهد که فرار از اسارت برای یکی برابر با زندگی است و آزادی برای فردی دیگر مساوی با مرگ است. او شعار نمیدهد. قهرمانِ فیلم میگریزد تا به زندگی برسد و پیرمردی که سالها عمرش را در زندان سپری کرده است، پس از آزادی، خود را در آپارتمانی محقر حلقآویز میکند تا از زندگیِ واقعی فرار کند. ما هم بهزودی مجبور به انتخاب خواهیم شد.
وضعیتِ افرادِ معتاد تشابه جالبی با ماجرای فیلم دارد. برای کسی که بهتازگی شروع به ترکِ سیگار کرده است هر چیزی میتواند وسوسهانگیز باشد: مرورِ تصویرِ خوشروایتِ سیگارکشیدنِ دُنکورلئونه در پدرخوانده، تبلیغی جذاب یا حتی دوستی که کنارت سیگار میکشد. گاهی معتاد چنان در وضعیتش غرقه است که شرایطِ بدونِ مصرف را تاب نمیآورد، چون نمیتواند هویتی مستقل و متفاوت از وضعیتِ دورانِ اعتیادش را بازیابی یا بازسازی کند. پیرمردِ داستانِ رهایی از شائوشنگ به اسارت معتاد بود و زیستن آزادانه در جهانی آزاد را نمیشناخت و نمیتوانست.
من هم گوشی موبایل هوشمند دارم. همین حالا نوشتهام را با سرعت با کامپیوتر شخصیام مینویسم و از نرمافزارهای متعددی برای کارراهاندازی استفاده میکنم. قبوضم را با اینترنت پرداخت میکنم، ترجیح میدهم بسیاری از احتیاجاتم را از طریقِ فروشگاههای آنلاین تهیه کنم. اعترافم درواقع نوعی یادآوریست تا بگویم پسرکی که از 8-9 سالگی پشتِ کامپیوتر نشسته است، فرزندِ زمانهٔ انقلاب دیجیتال است و از بیرونِ این جو سخن نمیگوید. همنسلانِ من آخرین شاهدانِ نوارکاست و اولین بهرهگیران از لوحهای نوری هستند. ما بودیم که در مراسمِ تشییعِ فناوری سرد (آنالوگ) قدم راندیم و برای تولدِ فناوری گرم (دیجیتال) جشن برپا کردیم. اما میانِ بهخدمت گرفتنِ فناوری با معتاد شدن به آن یا به تعبیرِ دیگر وارد کردنِ فناوری به همهٔ زندگی تفاوتیست. معتاد شدن انتخابیست اما ادامهٔ اعتیاد دیگر انتخاب محسوب نمیشود و باقی هر چه هست، سراشیبیِ زیستِ منفعلانه است.
دشمنی با فناوری، اینترنت، شبکههای اجتماعی و تعاملی و موبایلهای هوشمند اصالت دارد؟ ابداً. درک میکنم که این روزها حتی سخن گفتن در مذمتِ فناوری به نوعی ژست تبدیل شده است. اما ما همه گرفتار شدهایم و بهتر است لکههای بروزکردهٔ پیسیمان را از همدیگر پنهان نکنیم.
شاید هنوز خطری که پیشِ رو داریم را درک نکردهایم. نباید منکرِ بهبودی که فناوریها به زندگیمان دادهاند شد. اما بیایید ماری کوری را به خاطر بیاوریم. زنی که رادیواکتیو را کشف کرد و بر اثرِ پرتوهایِ کشفِ خودش به سرطانِ خون مبتلا شد و از پای درآمد. کشفِ او مرگش را رقم زد و بعدها، عنصری برای درمانِ سرطانهای بدخیم شد. «این واقعیت که پرتوهای رادیوم میتوانند بافتهای زندهٔ اندامها را از بین ببرند، بهعنوان مهمترین دستاورد کشف کوریها مشخص گردید. پزشکان و پژوهشگران علوم پزشکی به زودی دریافتند که به این وسیله میتوانند غدهها و بافتهای بدخیم را که در سرطان و همچنین بیماریهای پوستی و غدد ترشحی بروز میکنند، از بین ببرند.»* و ماری کوری را همان عنصرِ درمانگر از پای درآورد.
* ویکیپدیای فارسی، مدخلِ ماری کوری، آخرین بازدید: 1 مهرماه 1394