اندوهِ سوراخشدنِ اولین توپِ پلاستیکی بزرگ بود. با این همه، خیلی زود زیرِ دست و پایِ بزرگسالیِ پسربچه له شد.
حالا پسربچه یادش نیست چه روزی و چطور توپش باد کم کرد. حتی سرافکندگیِ آن روز جلوی همبازیها فراموشش شده.
بعدها هی توپ خرید، هی سوراخ شد، هی رویهشان کرد. هیچ هم غصه نخورد. غصه برای چه؟ توپِ قبلی میشد رویه، توپِ جدید میشد لایه.
ولی پسرک تکنیکِ فراموشی را یاد نگرفت. شاید نمیشد آدمها را بیرحمانه رویه و لایه کرد. او اهلش نبود.
وقتی بچهایم در لحظه زندگی میکنیم. وقتی بزرگ میشویم گذشته میافتد به جانمان. حسرت میخوریم. وجداندرد میگیریم. دلمان میخواهد بگوییم: بهاندازۀ تمامِ لحظههایی که غمگینت کردم شرمندهام.
دنیا هیچچیزِ برگشتپذیر ندارد. امشب درهمشکستهام و بیدفاع. لرزانم؛ درست مثلِ بغضِ معصومانۀ پسرک در لحظۀ سوراخشدنِ اولین توپش.
حالا پسربچه یادش نیست چه روزی و چطور توپش باد کم کرد. حتی سرافکندگیِ آن روز جلوی همبازیها فراموشش شده.
بعدها هی توپ خرید، هی سوراخ شد، هی رویهشان کرد. هیچ هم غصه نخورد. غصه برای چه؟ توپِ قبلی میشد رویه، توپِ جدید میشد لایه.
ولی پسرک تکنیکِ فراموشی را یاد نگرفت. شاید نمیشد آدمها را بیرحمانه رویه و لایه کرد. او اهلش نبود.
وقتی بچهایم در لحظه زندگی میکنیم. وقتی بزرگ میشویم گذشته میافتد به جانمان. حسرت میخوریم. وجداندرد میگیریم. دلمان میخواهد بگوییم: بهاندازۀ تمامِ لحظههایی که غمگینت کردم شرمندهام.
دنیا هیچچیزِ برگشتپذیر ندارد. امشب درهمشکستهام و بیدفاع. لرزانم؛ درست مثلِ بغضِ معصومانۀ پسرک در لحظۀ سوراخشدنِ اولین توپش.
من هم امشب درهم شکسته ام.
هر چند آن درهم شکسته گی کجا و این یکی کجا؟!
درمانده نباشی… آدمِ شکسته بیخِ گوشِ خداست.