چند سال پیش چیزی دربارۀ ۱۹ سالگی از استیون کینگ خواندم. کینگ در یادداشتی درباره جوانی که در آغازِ یکی از کتابهایش آمده، ۱۹ سالهها را خطاب قرار داده. پیشتر در مطلبی با عنوانِ «نوزدهسالگی، فصلِ عصیان» به آن یادداشت اشارهای کردهام. (ببخشید که سایت مدیوم فیلتر است!)
اما حالا میخواهم گستردهتر حرف بزنم و جامعۀ بزرگتری را خطاب قرار بدهم: جستجوگران جوان را، آنهایی را که هنوز سی ساله نشدهاند را.
تو وسطِ معرکۀ تاریخی
سالهای جوانی یعنی این روزهایی که گاه بیحساب میگذرانی، این روزها که سخت میگذرد، این روزها که وسطِ معرکهای، این روزها که وسطِ آن بخش از تاریخی که احتمالاً بعدها دربارهاش خواهند گفت «سالِ رکود، سالِ فساد، سالِ احتمالِ جنگ، سالِ مهاجرت»، روزهای کاشتن است.
منظورم این نیست که جوانی را به خودت زهر کنی و مدام بخواهی با هول و هراس قدم برداری، نه. فقط یادت باشد عمر موهبتیست بیبازگشت. و آنچه فردا را میسازد، جزئیاتِ امروز است. اگر جزئیاتِ امروز به عقل و حکمت و اخلاق جور در میآید، فردا هم همینطور خواهد بود؛ حتی اگر به چشمِ ظاهربین اینطور بهنظر نرسد.
زمانی برای مسؤولیتپذیری
طی دستِ کم سه دهۀ اخیر، دلایلِ جامعهشناختی و تاریخی بسیاری بر شیوۀ فرزندپروری ایرانی تأثیرِ ناهنجار گذاشته است. پرورش افراد بیمسوولیت (یعنی یک جامعۀ آماری وسیع که استقلال فردی بالغانه نیافتهاند) یکی از اثرهای تربیت مرسوم ایرانی در دهههای اخیر است. جملاتی همچون «پیر هم بشی باز بچۀ منی» نمودِ ظاهری تفکری است که ناخواسته به یک ناهنجاری در تربیت نسل دامن زده است.
در مقام تحلیل آن دلایل نیستم. میخواهم بگویم نهتنها این وضع مسوولیت فردیمان را کم نمیکند، بلکه میبایست تلاشی دوچندان برای رشد فردی و اجتماعی داشته باشیم.
نسل متولدین دههای ۶۰ تا ۸۰ دو مسوولیت مهم دارند: نخست برابر خودمان و زندگیمان مسوولیم تا آزادی و استقلال شخصیتیمان را نرمنرم و بدونِ بلوا بهدست بیاوریم (که مستلزمِ تحلیل شخصیتی، توسعۀ فردی و بهبود روان است) و سپس برابر نسلِ بعد مسوولیم تا با تلاشهایمان امتدادِ سنت و رسمِ نابجا را متوقف کنیم.
بزرگترین نبردِ زندگی ما، یافتنِ خود و پذیرش مسوولیتِ کارها و انتخابهایمان است؛ چه درست باشند چه نادرست. هر انتخابی هزینه و میوهای دارد؛ چه درست، چه نادرست. هیچ موفقیت یا پیروزی یا دستاوردی بدون صرفِ هزینۀ روحی یا مادی بهدست نمیآید. و فقط کسانی موفق میشوند از موهبتهای زندگی بهرهمند شوند که مسوولیتِ انتخابشان را تمام و کمال بپذیرند، هزینههایش را بپردازند و ارادهمندانه به پیش بروند.
به همین دلیل است که سالهای پیش از سی سالگی اهمیتی بالا پیدا میکند.
ما فقط یک بار زندگی میکنیم و اگر بخواهیم به دیگران اجازه بدهیم جای ما فکر کنند و زندگی کنند و تصمیم بگیرند و مسوولیت کارهایمان را عهدهدار شوند، رسماً زندگیمان را اجاره دادهایم.
جهان پیش از سیسالگی
روزی که سیسالگیام پُر شد، داشتم غرولند میکردم. یکی گفت: «به سی و یک که برسی، دیگر این چیزها برایت مهم نیست. آنجا دنیای دیگری است.» همان شد که او میگفت. حالا، این روزهای پس از سی سالگی، میبینم که هر آنچه پیشتر بهسبب تقدیر، تلاش، قضا، اراده، دعا، رنج، دقت یا بیحواسی کاشتهام، زمینِ پیشِ رویم را سراسر گرفته و باید دِرو کنم.
سالهای کاشتن، سالهای دِرو
سالهای جوانی، روزهای پیش از سیسالگی سالهای کاشتن است. بکار. سعی کن خوب بکاری. سعی کن بیوحشت، بیچهارچوب، بیهول و هراس، با اخلاق بکاری. روزهای دِرو در پیش است.
چه میدِروی؟
نظام ارزشگذاری ریاضی را کنار بگذار. خیال نکن اگر امروز خوبی کردی، فردا دنیا با تو مهربانی میکند. این تفکر، در کتابهای مدرسه معتبر است. در نظامِ جهان، چنین تضمینی وجود ندارد. آنچه معتبر است، نظامِ حقیقیست که در درونِ تو گواهی خواهد داد چه دِرو میکنی.
چه بسا دنیا کاشتههای تو را معتبر و ارزشمند نشمرد، اما در خدمتِ اخلاق و انسانیت باشند. در اینجا آنچه میدروی «برخورداری مادی» نیست. پس چه؟
به باورِ قلبت رجوع کن. زمینی که علفزار باشد، ضعیف میشود و نمیتوان نخلستانشدنش را انتظار کشید.
نخل میکاری یا علف؟
ممنون میشوم نظرتان را دربارۀ نوشتههای این بلاگ با من در میان بگذارید. اگر فیلتــرشکن شما روشن باشد، بخش نظرات را در پایان متن خواهید دید. (ببخشید که این هم فیلتر است!)
منظور شما رو از جمله ((به باورِ قلبت رجوع کن. زمینی که علفزار باشد، ضعیف میشود و نمیتوان نخلستانشدنش را انتظار کشید.)). … نمیفهمم یعنی شما میگی از هر دستی بگیری از همون دست میگیری جمله غلطیه؟