دیوارِ برلین شق و رق سرِ جایش ایستاده بود که به دنیا آمدم. در روز تولد من، هنوز گورباچف بر ترومپتِ «کمونیسم» می‌دمید. اگر آن روز ساعتِ هفتِ صبح (درست وقتی من متولد شدم) در موقعیتِ جغرافیاییِ 52°29’55.6″N 13°27’56.0″E می‌بودید، احتمالاً به ضربِ گلولۀ کسانی که گمان می‌کردند قصدِ فرار به برلینِ غربی را دارید از پا در می‌آمدید. در آن وقت صدها هزار نفر هنوز ملیّتِ کشورهایی را داشتند که امروز دیگر نام‌شان هم بر نقشه نیست.
در زمانِ تولدم گوگلی وجود نداشت تا موقعیتِ جغرافیایی دیوار برلین را ازش بیرون بکشم. در آن زمان، کلمات معناهای دیگری داشتند و بیماری ایدز هنوز کشف نشده بود و همجنسگرایانِ ناقلِ HIV به قهرمان تبدیل نشده بودند.
در آن روز مردمِ امریکا بی‌توجه به تولد من، برای آهنگِ Bad از مایکل جکسون غش و ضعف کردند. آن روزها در بریتانیا آهنگِ You win again غوغا کرده بود. ریگان هنوز رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا بود و ترامپ و کیسینجر پشتِ صحنۀ اجرای لیزا مینلّی را با مسخره‌بازی‌شان گرم می‌کردند و در عینِ حال امریکا هیچ غلطی نمی‌توانست بکند!
ناگاه من متولد شدم و جهان تغییر کرد. نطفۀ ناتوان، بی‌اراده و ناچیزی بودم که مثلِ دانه‌ای نشکفته به سرنوشتم راه پیدا کردم. جهانی که تولدِ من دگرگون شد، هرگز تولدم را آنگونه که باید جدی نگرفت، چرا که به همۀ ما، از آن زمان که شنیدن و حرف زدن را آموختیم یاد دادند «باید کاره‌ای بشوی، چیزی بشوی». آدم بزرگ‌ها فراموش کرده بودند که تولدِ هر نوزاد معجزه‌ای است و تغییری. آدم بزرگ‌ها فراموش کرده بودند تولدِ هر انسان، تولدِ یک جهانِ تازه است.
آدم بزرگ‌های فراموش‌کار هرگز به ما نگفتند آن «یک کاره‌ای» که باید بشویم چیست چون خودشان هم نمی‌دانستند. خودشان منظومه‌ای از تناقض‌ها و حسرت‌هایی بودند که ارزش‌گذاری‌های عُرفی بر روح و فکرشان چیره کرده بود.
من به دنیا آمدم تا یک مسیر منحصر به فرد را بروم و یک بارِ منحصر به فرد را به دوش بکشم. از زمانِ تولدم تا امروز، سی و اندی سال می‌گذرد و به‌ظاهر به‌اندازۀ ریگان و کیسینجر و ترامپ و خمینی و مایکل جکسون و هاوارد هیوز و زیگموند فروید و نیچه چیزی را تغییر نداده‌ام. اما این ظاهر است. همۀ ما چیزهایی را در جهان جابه‌جا می‌کنیم. کِرمِ خاکی همانقدر دگرگون‌کنندۀ جهان است که پشه.
شمر همانقدر دگرگون‌کنندۀ جهان است که حسین. محمد همان‌قدر دگرگون‌کنندۀ جهان است که ابوجهل. ایراد از نگاهِ «کمّی‌گرا»ی ما است. موضوعِ «خیر» و «شر» در گزارۀ من مطرح نیست. موضوعِ «عمق» هم آنچنان بزرگ است که از دایرۀ فهمِ من بیرون است. حرفِ من دربارۀ کُنشِ منحصربه‌فرد است.
تصورِ عامه بر این است که نام‌های ثبت‌شده در تاریخ جهان را دگرگون کرده‌اند. اما برخلافِ این قولِ رایج، معتقدم نگهبانِ دستشویی عمومی پارک لاله هم چیزهایی را در دنیا تغییر داده. می‌توانیم بگوییم تغییرهای او بزرگتر یا کوچکتر از تغییرِ ریگان بوده است؟ شاید بگویید ریگان در موقعیتی قرار داشت که قدرتِ اثرگذاری وسیع‌تری به او می‌بخشید.
اگر بنا به درکِ کیفی باشد، دست‌هایم را بالا می‌برم: کارِ من نیست، کارِ انسان نیست. نگاهِ کیفیِ انسانی نهایتاً می‌تواند برای مجرمْ تنبیه و برای ثواب «حوری بهشتی» و «میوۀ بهشتی» تصور کند. برخی از مثال‌های الهی اساساً به نگاهِ محدودِ آدمی طعنه می‌زند و «برای آنانکه تفکر می‌کنند» نشانه‌ای باقی می‌گذارد. کیفیت در کجاست؟ در تعداد و گسترۀ اثرگذاری؟ در گسترۀ تغییر؟ ما چقدر آدم‌ها را می‌شناسیم؟
در تاریخ نامِ بوعلی سینا بلند است اما نامی از ملّای مکتبِ کودکی‌اش نیست. همان ملّایی که اگر سخت‌گیری و تنگ‌نظری‌اش پسرِ سینا را نمی‌تاراند، شاید امروز نامِ پورسینا هم جهانگیر نمی‌بود.
همۀ این‌ها را گفتم تا بگویم ما برای «کاره‌ای شدن» به دنیا نیامدیم. همانطور که برای «خوشبختی» به‌دنیا نیامدیم. این‌ها همه واژگانی تعریف‌نشده و انتزاعی‌اند. خوشبختی چُرتِ عصرگاهی در سایۀ درختِ گردو نیست؟ چیزی شدن، بخشیدنِ لبخند به یک انسانِ دیگر نیست؟
چند روز پیش، دوستِ عزیزی نوشته بود: «من اگر یک کلمه از یکی از غزل‌های سعدی بودم، یا یک تحریر از دهان محمدرضا شجریان در هر کنسرتی، یا یک زخمه بر تار محمدرضا لطفی در هر اجرایی، حق مطلبم رو در جهان هستی ادا کرده بودم.» این توصیف‌ها و تعابیرِ دل‌نواز بی‌شک به مذاقِ توده خوش می‌آید اما برای من، چیزی بیشتر از لفاظی‌های هنرمندانۀ دوستِ هنرمندم نیست. ما همه، تجلیِ خداییم. ما همه، هنرمندانه‌ترین آفریده‌ایم. ما همه چنان ژرفیم و چنان بزرگیم که تا به کشفِ رازها ننشینیم، عظمت‌مان را در نخواهیم یافت.
روز و ساعتِ تولد بهانه‌ای است برای یادآوریِ عظمتِ آدمی و اینکه هر لحظه، لحظه‌ای تازه است؛ لحظه‌ای برای کشف، برای رشد. و آیا آدمی برای کاری جز کشف به دنیا آمده؟ چه فرقی دارد سپور باشد یا نویسنده؟

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com