کی از فکرِ خدا خبر دارد؟ والا هیچ کس. ولی قربانش بروم راهِ خیالپردازی را که نبسته. من دوست دارم خیال کنم خدا از قصد خوب و خوبی برای این دنیا کم گذاشته. آره، اصلاً خدا حیفیاش آمده همهٔ خوبیها را بنشاند توی این دنیا. نشسته با وسواس دانه دانه لایِ زمین و زمان قایمشان کرده تا ما بگردیم و پیدایشان کنیم. و وقتی جستیمشان یکهو برق از کلهمان بپرد، ذوقمرگ بشویم و هیجانزده جیغ بکشیم یا حتی برقصیم.
کارِ خدا که بی حساب و کتاب نمیشود، میشود؟ راستش اگر خوبیها عینِ بدیها و خوبها عینِ بدها زیاد بودند، آنوقت دیدنشان هیچ لذتی نداشت.
حالا استدعایی که از خدا دارم این است که لااقل کمی بیشتر این چیزهای خوبِ قایمکی را نشانمان بدهد. دلمان پوسیده، غم بالاپوشمان شده. ما هم ناز داریم ای خدایِ نازکش! بکش جانِ عزیزانت.
قربانت
حسام