ما با چه ازدواج میکنیم؟ چند روز پیش دوستی متنی از رزماری اورکویکو نویسنده فیلیپینی برایم فرستاد. در آن متنِ -کموبیش شاعرانه- آمده: با دختری دوست شو که کتاب بخواند، یک فهرستِ طولانی از کتابها توی کیفش باشد، کمدش جا نداشته باشد از بس کتاب تویش چپانده و قس علی هذا. راستش برای ما که سر و کارمان با کتاب بوده، این حرفها تازگی ندارد. حرفِ شعبانعلی هم بد نیست. منتها ترسِ من از حجابِ معیارهای فرعی برابرِ معیارهای اصلیست. وحشتِ من از جابجایی اولویتها است.
فرهیخته بودن فضیلت است، معیار نیست
اینکه دختری/پسری که قرار است برای ازدواج انتخاب کنیم یا بنا است با او واردِ رابطهٔ دوستی شویم کتاب بخواند، کمی بیشتر و کیفیتر از عامهٔ مردم بفهمد و سر و سرّی با ادبیات یا هنر داشته باشد ذاتاً حُسن نیست. پاریوقتها این معیار ممکن است بهدلیلِ پردهافکنی بر معیارهای اصولی ما را به نتیجهای هولناک و جبرانناپذیر برساند، و گاه ممکن است عاقبت بهخیرمان کند. همراهِ خوب همانقدر رشددهنده است که همراهِ بد نابودکننده. فرهیخته بودن خوب است اما معیار نیست. این صفت زمانی به فضیلت نزدیک میشود که اصلیترین معیارها محقق شده باشد. اما اگر معیارها با فضیلتها جابهجا شوند راه را اشتباه انتخاب کردهایم.
نمیخواهم معیارهای اصلی انتخابِ همسر را بشمارم و فهرست کنم. هر کس معیارهایی دارد. بعضیها جزییترین ویژگیهای روحی و حتی جسمی را در نظر دارند (که اصلاً هم بد نیست) و برخی دیگر طورِ دیگری نگاه میکنند. اگر هر یک از این نگرشها واقعی و مصون از حجابهای بیربط باشد، رو به رستگاریست، اما مباد روزی که معیارهای اصلی درونمان را پسِ پُشتِ افکاری جعلی، موقتی و متأثر از جامعه بنشانیم. فرهیختهها هم دوست دارند همراهشان چیزی باشد برای کور کردنِ چشمِ دیگران، منتها با معیارهای خودشان.
اصلیترین مایهٔ گرایش
خوشتان بیاید یا نه، بپذیرید یا نه، معتقدم اصلیترین عاملِ گرایشِ افراد به هم در رابطهٔ عاطفی، غریزه است و بس. منظور از غریزه در اینجا فقط نیازِ جنـــــــــــ…..ســــــی نیست، بلکه همهٔ شؤون غریزی مرد یا زن در نظرم است. غریزه سازنده است؛ سازندهٔ عاطفه، تعامل، اعتماد، افکارِ مشترک و…. البته اگر فکرِ مشترکی در کار نباشد، طبعاً سایرِ چیزها تحتِ تأثیر قرار میگیرند، اما در صورتیکه افکار به هم نزدیک باشند ولی معیارهای غریزی پسرانده شوند یا نادیده گرفته شوند، رابطه رابطهای سازنده نخواهد بود.
بسیاری از ما در انتخابمان دچارِ اشتباهی مرسوم و معمول میشویم و بعدها جسارتِ تغییر و تصحیح نداریم یا امکانش فراهم نمیشود. اشتباهِ مرسومِ ما، ازدواج با اولویتهای درجهٔ دوم و سوم است. موقعیتِ اجتماعی و زیرمجموعههای آن اعم از مقبولیت و شأنِ اجتماعی در جامعههای کوچک و بزرگِ تحصیلی، کاری، خانوادگی، دوستی و…، هرگز مهمتر از اولویتِ غریزی نیستند. اگر مردِ موردِ نظرِ یک دختر، پسندهای او در زمینهٔ غریزی (اعم از جذابیتها و پسندهای مختلف) را نداشته باشد ولی در بهترین موقعیتِ اجتماعی قرار گرفته باشد، پس از مدتی دختر را دلزده خواهد کرد. برآورده نشدنِ نیازهای عاطفی، جنـــ.ــــــــــــ.ســ.ـــــــــــ….ی و… ابداً با موقعیتِ اجتماعی، شغلی، تحصیلی و مقبولیتهای بیرونی برطرف نمیشود. چنین است وضعیتِ یک مرد در انتخابِ دختری برای همسری یا دوستی.
باید از خودمان بپرسیم «انتخاب میکنم برای به آرامش و تعالی فردی یا انتخاب میکنم برای نمایش دادنِ فضیلتها به دیگران؟»
انتخابهای غلط و شیوع در طبقهٔ فرهیخته
با چه ازدواج میکنیم؟ ازدواج با شغل، طبقهٔ اجتماعی، طبقهٔ اقتصادی و… افسانهای مربوط به گذشته یا عادتی متعلق به طبقهٔ متوسط و پایین جامعه نیست. طبقهٔ تحصیلکرده و بهظاهر روشنفکر و اهلِ اندیشه بهنظرم بسیار بیشتر درگیر چنین طرزِ نگاه غلطی هستند. تعارفی که این طبقه در مرحلهٔ انتخاب با خود دارند باعث میشود با شیوهٔ لباس پوشیدن، حرف زدن، مدرک یا سواد یا علم یا تخصص و امثالهم نزدیکی کنند نه اصلیترین معیار و عاملِ نزدیکیبخشِ بشر. اشتباه نکنید، نمیخواهم بگویم اصالت با مسائل غریزیست و لطفاً من را متهم به انحرافِ فکری نکنید. متأسفانه اگر کسی چیزی دربارهٔ نیازهای غریزی و جنـــــ….سی بگوید، فوراً متهم به بداندیشی میشود، اما بداندیشی بهعقیدهٔ من چیزی جز انحراف از طبیعتِ بشر نیست.
افراد باید مُکملِ یکدیگر باشند. اشتباهاتِ خطرناکی در انتخابهای ما معمول است که «این موضوع رو نرمنرم درست میکنم»، «تغییرش میدهم»، «اینها اصلاً مهم نیست، مهم فکر و اندیشه است» و… از آن جملهاند. احمقانهترین تصور و نوعِ مواجهه با شریک آن است که فکر کنی برخی از اخلاقیات یا عاداتش را نرمنرم بهنفعِ خودت تغییر میدهی. اگر چنین فکری داری، اصلاً نزدیکی به فردِ انتخابشده غلط است. ما برای تغییر دادنِ هم دوستی یا ازدواج نمیکنیم. اینکه فکر کنیم برخی چیزها رفتهرفته و با نزدیکتر شدن بابِ میل میشود نیز اشتباهی مهلک است. اگر کسی در درونِ خود چیزی نداشته باشد، هیچکس نمیتواند آن را به او بیفزاید. و وحشتناکترین فکر آن است که مهمترین عاملِ نزدیکی مرد و زن را دور از اولویت بشماریم.
همکارانِ خوب یا همراهانِ مُکمل؟
ما میتوانیم همکارانِ بسیار خوب، شرکای فکری/اقتصادی/علمی/تحصیلی عالی، دوستانِ محشر و حامیانِ بیمنّتی برای هم باشیم و برای اینگونه بودن لزوماً به جنسِ دیگر نیاز نداریم. اما اگر در دوستیِ عاطفی یا ازدواج تبدیل به دوستان و شرکا و حامیانِ خوب شویم ولی نیازهای غریزی یکدیگر را بهخوبی تأمین نکنیم، عملاً باختهایم. فهرستِ بلندبالایی از شنیدهها یا خواندههای ما دربارهٔ گرایش به دیگری، عواملِ طلاق، گسستنهای سریع و… گواهیست برای باختِ امثالِ ما.
تصور میکنم یک مردِ روشنفکر میتواند با زنی بسیار ساده اما جذاب زندگی کند. در چنین زیستی احتمالاً او از «فهمیدهنشدن» رنج ببرد، اما از «مرد نبودن» رنج نمیبرد. فهمیدهنشدنِ افکار در خانه را میتوان بیرون از خانه جبران کرد، اما جبرانِ مرد نبودن در بیرون از خانه به کجا میانجامد؟
باشد که بیندیشیم.
متن خوبی بود. البته گمان میکنم نگارنده برای پرهیز از سوءبرداشتها منظور خود را از اولویت غریزه در گرایش عاطفی بهروشنی بیان نکرده است. به هر حال در این دیدگاه پختگی و آزمودگی میبینم. با اجازه متن را برای چند تن از دوستان در شرف ازدواج فرستادم.