حالا جنابِ ابوالحسن نجفی دیگر نیست. نمیدانم آیا روزگاری دیگر کسی چون او خواهد آمد یا نه. نمیدانم نسلِ تنبل و پختهخوارِ ما همچون او بیدریغ جان و تنش را تقدیمِ ادبیات میکند یا نه. نمیدانم، فقط خوب میدانم نسلِ غولهای بزرگ روی رفتن دارند. غمانگیز است.
کاسبها در تجارتِ روزانهشان، عاشقها در آغازِ یک گفتگوی صمیمی، دوستها و دشمنها در بدو مواجهه، هر روز کلمات را به کار میگیرند بیآنکه دِین به خدایگانِ کلمات در خاطرشان باشد. ابوالحسن نجفی و امثالِ او نه ماشینی غولآسا برای تولید خودکارِ کفش ساختند، نه مبدعِ ابزاری برای سادهسازی نوشیدنِ چای بودند. از این روی کسی برایشان هورا نکشید. حال آنکه آنها سرچشمهٔ همهٔ فکرهایی بودند که عاقبت چرخها را چرخاند، محبوبهای جداافتاده را به هم رساند، ذهنِ فیلسوفها را به تکاپو انداخت، آتشِ خشمها را فرونشاند و زندگی را سهلتر کرد. زبان -این برترین دستاورد بشر- امروز بیاغراق یکی از برجستهترین، فاضلترین و فروتنترین پدرانش را از دست داده است. چه به قولِ رودکی بزرگ «از شمارِ دو چشم یک تن کم، وز شمارِ خِرَد هزاران بیش». ابوالحسنِ نجفی مردی که در آخرین روزهای عمر حتی حقوقِ بازنشستگی نداشت، در خانهای جمع و جور و میانِ کتابهایش میزیست و ابداً دست از خواندن و اندیشیدن برنمیداشت.
بسیاری ابوالحسن نجفی را در دورانِ جوانیشان یا جوانی خودِ او با یادکردهای نیک شناختهاند. چه آنهایی که مانند بهرام صادقی مردِ زبانشناس را اولین خوانندهٔ آثارش مییافت، چه داستاننویسانِ سرآمدی چون هوشنگ گلشیری که از پیگیری و گسترهٔ بیتوقفِ دانشِ او به وجد میآمدند.
ترجمهٔ آثارِ مهم ادبی از شازده کوچولوی اگزوپری گرفته تا چند نمونه از آثارِ سارتر، ویرایشِ بسیاری از مهمّاتِ ادبی، جان نهادن در فرهنگستانِ زبان و ادبیات فارسی، وضعِ دایرهای برای طبقهبندی شعرِ فارسی (مشهور به دایرهٔ نجفی)، پایهگذاری انتشاراتِ نیل با معاونتِ چند تنِ دیگر (با تمرکز بر ترجمهٔ آثار برجستهٔ فرنگی)، پرورندانِ آثاری برجسته و مرجع در زمانِ حضور در مرکز نشر دانشگاهی، سالها استادی و معلمی، فعالیتِ مؤثر در انتشارات فرانکلین و تألیفِ آثارِ مهم و مرجعی چون غلط ننویسیم، فرهنگ عامیانهٔ فارسی و… تنها چند کلمه برای یادآوری 86 سال عمر است، عمری که باز نخواهد گشت و نجفی با علم به بازگشتناپذیر بودنش، نفسنفسِ آن را به علم و ذوقِ ادبی تقدیم کرد.
شبِ پیش زانو مقابلِ خشایارِ دیهیمی داشتم و خواستم بدانم با این وضع و اوضاعِ مالی، نویسنده و مترجم چه کند. گفت: او انتخاب کرده است و عارضهٔ انتخابش را باید بپذیرد. اگر نمیخواهد برود مشاورِ املاک بشود و به ماشین و خانهٔ خوبش برسد. دهانم را بست. حالا جنابِ نجفی نیست. غمگینم که دیگر ویراستهای تازهٔ کتابهایش در نخواهد آمد. ولی انشاءالله حالا در سرایِ دیگر قدر بیند و در صدر نشیند.
استاد ابوالحسن نجفی در خانهای اعیانی زیست نمیکرد. شاید همهٔ فضای مفیدِ خانهاش به کتابخانهاش رسیده بود و گوشه و کنار جایی هم مانده بود برای نشستن. بازنشستگی نداشت، مستمری هم نداشت. کتابهایش پیش از مرگش و همین حالا به وفور در اینترنت دانلود میشوند و کسی بابتشان وجهی نمیپردازد. تا پیش از آنکه راهی بیمارستان شود کسی سراغش را نگرفت. اینها بدیهیات است و سخنی تازه نمیگویم. حتی اینکه بلافاصله پس از درگذشتش ویترینِ کتابفروشیها با آثارش فرش شد هم حرفی نو نیست. حرفِ نو شاید همین باشد: «زبانِ فارسی دیگر ابوالحسن نجفی ندارد.»