فکر کن منم و تونلِ وحشتی به درازیِ زندگیام. همین شماها با چوبدست ایستادهاید به انتظار تا قدمی بردارم و شروع کنید به زدن. دامب، دومب، تق، تترق.
رک و راستش اینکه حسام مطهری چوبِ دو سر طلاست. چه خانهٔ کتابِ اشا درست کند، چه رادیو تپق علم کند، چه کلت 45 بنویسد، چه حاشیه بر کتاب منتشر کند، در هر حال از اینجا رانده و از آنجا مانده. رمانِ من را نه مدعیانِ «انقلابیگری» خواندند، نه روشنفکرپنداران. گروهِ اول آنچنان که باید حزباللهیام ندانستند و گروهِ دوم پشتِ سرم گفتند: «این هم یکی از اونهاست.» نه در گروهِ اول گنجیدم، نه در گروهِ دوم. نه حتی آنقدرها اپوزیسیون بودم که گروهِ اول جهتِ «رصد» کتابم را بجود، نه آنقدر فحاش بودم که گروهِ دوم به هوایِ «ببینیم چه فحشِ جدیدی داده» نوشتهام را مزمزه کند.
همین کارها را اگر یکی دیگر کرده بود، حالا همین شماها داشتید حلوا حلوایش میکردید و همین شماها ازش بت میساختید. من هیچوقت نخواستم بت باشم یا کسی حلوا حلوایم کند. بزرگترین لذتم این بوده که کارم را تر و تمیز انجام بدهم و مخاطبانم را موقعِ خواندن و تماشاکردن کیفور ببینم. فکر میکنم زحمتی را که میبایست کشیدهام، حالا انتظارِ زیادیست اگر بخواهم ببینم نزدیکترین آشنایانم کارم را دیدهاند؟ همین شمایی که با هم سلام و علیک داریم، عارتان میآید نگاهی به کارهایم بیندازید.
منم و تونلِ وحشتی به درازایِ همهٔ شماهایی که میشناسمتان. دارید انتقامِ چه چیزی را از من میگیرید؟
سلام. حقیقت امر اینه که کتاب کلت 45 واقعا کتاب خوبی نبود. گفتن این حقیقت توی روی نویسندهای که مدت زمان زیادی را صرف نوشتنش کرده سخته و برای همین احتمالا خیلیها ترجیح میدهند که به سکوت از کنارش بگذرند. من به شخصه بیش از سی چهل صفحه از کتاب را نخواندم و بابت پولی که برای آن پرداختم تاسف خوردم.
آقا سعید شما اسمت رو هم که ننویسی، ما ارادت داریم. ولی یادمه بابتِ کلت45 یه ناهار به ما دادی نه پول! 🙂
سلام. این کامنت بالا از من نیست ها! اگه منظورت من بودم.
من همه کتاب رو خوندم، حاشیه هم زدم کنارش بهت دادم. الان هم نگه داشتم بدم به 2-3 نفر که سنشون از من کمتره، بازخوردهای اونها رو هم بهت میدم.
🙂
مرد باش و ازاد هر چه خدا بخواهد همان است از بندگان خدا خصوصا دون صفتان نباید انتظار داشت اما به انتقاد درست دوستان هم نباید بی توجه بود
سلام حسام جان. من اسمم را هم نوشته ام ولی عمرا مرا بشناسی چون نه همدیگر را دیده ایم و نه حتی در دنیای مجازی گپ و گفتی داشته ایم.
اتفاقا من فکر میکنم کتابت خوب بود. چرا خوب بود؟ چون اولین کار یک جوان بیست و سه چهار ساله بود. من خواننده و کمی منتقد و نویسنده این را میفهمم که دارم اولین اثر یک نویسنده جوان را میخوانم و حالا با توجه به همان هم میگویم خوب بود.
اما ای کاش توی نویسنده هم اینرا میفهمیدی که تازه در بیستو چجند سالگی . با دو گتاب که تازه یکی اش هم رمان نیست، نباید انتظار داشته باشی حلوا حلوایت کنند.
امیدوارم از این فضای غر غر کردن و نق زدن و از همه توقع داشتن بیرون بیایی تا همانطور که به دوستانم گفته ام، در آینده شاهد یکی از بهترین نویسندگان ایران باشیم
یا علی
این حرفا که زدن نداره برادر من. آدمها اسیر انتخابهاشون هستن. اگه انتخاب کردی که نه فحاش باشی و نه سبز، نتیجه قهریش همینه. لحن این نوشته برای چونمنی که برادرانه دوستدار تو بودم و هستم آزاردهنده بود؛ نه از این لحاظ که ممکن بود مخاطبت باشم، بلکه از این لحاظ که با خودت بد حرف زدی. فرض کنیم یه ملتی عارشون بیاد نگاهی به کارهای تو بندازن. خب به درک. به درک. از امیرالمومنین که غریبتر نیستی.
در سرتاسر همین چند خط، خود بت پنداری موج می میزنه. مسئله اینه که آدمها وقت و اعصاب محدودی دارند و در صف طویل افرادی که جلوشون قرار دارند تا مورد توجه و تایید یا نقدشون قرار بگیرند، شما آخر صف هستی، آدمای بسیار بسیار بسیار بزرگتر، باسوادتر، ادیب تر و غیره تر جلوتر از شما قرار دارند. بنابراین هر وقت شکسپیر یا چخوف شدی و کسی کتابت رو نخوند و تحویلت نگرفت، میتونی شکوه کنی.
سلام.رسم این دنیا اینه که ادمها وقتی ازش میرن تازه مهم وعزیز میشن اگر یه سرچی توی تاریخ بکنی یادت میاد.نظرات. ابداعات اثرات .آدمهای معروف الان همون هایی هستن که در زمان خودشون دیوانه اطلاق میشدن.