امروز داشتم لای صفحاتِ بیمصرف چرخ میزدم. پیِ چیزِ بیمصرفتری بودم. ناغافل چشمم خورد به یک نوشته.
تاریخ دارد. یک سال پیش نوشتمش اما کاملاً یادم رفته بود همچین چیزی وجود دارد. یکهو دالانی باز کرد و منِ امروز را به درون کشید. یک سال برگشتم به عقب، به روی پشتبام، سیگار به دست زل زدهام به ماه…
بخوانیدش:
روی پشتبام سیگاری میگیراند. دودش را بیهوش و حواس میدمد تو هوای تیرۀ مرطوب. دود ابر میشود جلوی چشمش. نورِ محوِ ماه میدود توی مهِ نیکوتین. چشمِ مرد میافتد به آسمانِ ابریِ دمِ پاییز.
عزیزجون شما امشب ماه رو دیدید عزیزجون؟ عزیزجون غلط نکنم آخرالزمون شده. من خودم تقویم هم دارم، نگاهش هم کردم. به چشمِ من ماهِ شبِ چاردهست ولی تقویم میگه دیشب بوده. امشبی نمیدونم چهاش شده جنّی شده، قهرش اومده یا چی، هی میره پشتِ ابر. عین اونوقت که من از آقام قهرم میگیره میام لا چادرِ تو. عزیزجون ابر بوی چی میده؟ من خودم یه وقتها دیدم تنگِ غروب حنابندون میگیرن ابرها.
عزیزجون من خودم میدونم هنوز که هنوزه چنگال رو با دستِ راست میگیرم قاشق رو با دستِ چپ. یادم هم نرفته عذرم رو خواستند از مدرسه چون هیچوقت جدولضرب یاد نگرفتم. ولی با همین چشمهام که تو میگی قشنگند دیدم، ماه حالش زاره امشب عزیزجون.
عزیزجون! میگن دنیا جنگه. همه هم رو میکشند، با تفنگ!
– نگو ننه، نگو عیبش میریزه.
– ننه همه میدونند دیگه.
– نگو ننه. اگر هم یه وقت شنیدی یا دیدی یکی دلِ یکی دیگه رو شکونده لبهات رو بدوز.
مرد دود را میبلعد…
و این را هم بشنوید:
سلام
بسیار عالی بود.