فرزندم! ظلم شبیست که چیره میشود و میرود. حالا که تیرهروزی حالِ جاری تو و دیگر مردمِ وطنم شده است، میخواهم از امید بگویم. میتوانم مانند بسیاری دیگر، لب به شکوه باز کنم. یا میتوانم دردنامهای غمبار بنویسم. اما تو نیازمند چراغی، نه سیاهچادرِ غم.
فرزندم! میدانم که مفهومِ «ملیّت» و «مردم» و «ملت» رنگ باخته. میدانم که هموطنانم، به خونخواهی از هم برخاستهاند. میدانم که ظلم، پای حرکت مردمم را شکسته و چشمِ بینندهشان را کور کرده و زخمهایی چرکین بر تنشان نشانده.
فرزندم! میدانم که «طلب آگاهی» و «شوق به فهمیدن» بیارج شده. میبینم و میچشم که دردِ زخمهای چرکین، مردمم را به جنونِ کینهجویی و خودخواهی مبتلا کرده.
فرزندم! میبینم و میچشم که ظلم، آسودگیخیال و آرامشِ روان و معیشت را دزدیده. میبینم و میچشم که ابتداییترین نیازهای بشری (خوراک و پوشاک و آمیختن با یار) در نظرِ مردمم به آرزو یا خیالهایی پژمردهکننده و فسادآمیز بدل شده، چرا که غریزۀ ما را، سلامتِ ما را، زندگی ما را دزدیدهاند.
میدانم که امروز «هر کونِ خری، سر صدری»ست و سفلگانِ زالوصفت رئیس و وکیل و وزیر و صاحبجایگاه شدهاند. میبینم و میچشم که مردمم به دینِ «فساد» درآمدهاند؛ چه همانا «الناس علی دین ملوکهم».
ریختنِ خون، ظلمِ آشکار است و دریغکردنِ شأن و حرمتِ انسانی از مردم، ظلمِ بزرگِ نادیدنیست؛ ظلمی که در طول چهل سال اخیر بسیاری را یتیم، بسیاری را افسرده، بسیاری را بیمار، بسیاری را بیخانواده، بسیاری را تبعید، بسیاری را طرد کرده و جوانِ بسیاری را از آنها دزدیده است.
اما نشکن، گریستن را به خلوت ببر، امید را پاسداری کن و در زمانۀ ارزشیافتنِ «جهل»، تو برای داناشدن بکوش. هرگز طعم رهایی از این زندان را نخواهی چشید، مگر بهیاریِ عقل و آگاهی و امید و کوشش و شهامت.
اگر در بندت کردند نهراس.
اگر تو را به «گریختن از وطن» تشویق کردند و خواستند برای ساکت کردنت چنین باجی تقدیمت کنند، دستان پلیدشان را پس بزن.
اگر در چنگِ تحقیر و تمسخر و تهدید گرفتارت کردند، ناامید نشو و بدان که ظلم میرا است. هرگز هیچ ظالمی پایدار نمانده است.
سربازِ آزادی باش و از یاد نبر که آزادی، بنده و سرسپردۀ هیچ تفکر و حکومت و سلیقهای نیست؛ که در این صورت دیگر آزادی نیست.
فرزندم! به یاد بسپر که «جهل، بادِ موافقِ آتشِ جهل است». حالِ امروزِ ما، میوۀ جهلِ ما است. بدانیم… بدانیم تا رها شویم.
استخراج رگههای طلای امید از سنگ تخدیر و تمیز از امیدِ کاذب ارادهٔ بزرگ میخواد که شما میورزی.
سپاسگزارم