والدیر ویرا از برزیل آمد تا سرمربی تیم فوتبال ایران شود. آن روزها بهترینها را داشتیم. عابدزادهٔ پر روحیه، عزیزی باهوش، دایی بااراده، مهدویکیای باانگیزه، باقری کوشا و خیلیهای دیگر بودند. ولی دل تو دل مردم ایران نبود و روزشمار جام جهانی ۹۸ فرانسه هی عدد کم میکرد.
ویرا را آوردند تا ببردمان جام جهانی و بعدش مردها با شلوارهای خمرهای و زنها با مانتوهای اپلدار بریزند کفِ خیابان به شادی و کیف.
موبورهای استرالیایی وسط آزادی با نتیجهٔ یک یک جلویمان درآمدند. آن روزها نه کسی پیگیر نوسان آنی ارز بود نه آخرین تحولات پرونده هستهای. سؤال این بود که در ملبورن زرینچه سانتر میکند تا دایی با سر بزن توی گل یا خداداد توپ را میدزدد و بیرقیب میتازد تا تورِ دروازه.
ما در بیش از ۹۰ دقیقهٔ دلهرهآور و جانکاه دم به دم سیگار کشیدنهای پشت به پشت ویرا را میدیدیم و از اضطراب، جلوی تلویزیون تخمه میشکستیم.
عاقبت مساوی گرفتیم و پای مردهای سرزمینِ کانگوروها را از فرانسه بریدیم. ویرا موقعِ گلِ دوم سیگارش را نیمهسوز رها کرد. توپ که به گل نشست برگشت و ملتمسانه تهمانده سیگار را جورید و یافت و دود به حلق رساند. گویی آخرین پک عمرش بود یا برعکس، اولینبار بود که آنچنان پراشتیاق بکارتِ حلقش را به دودِ سیگار میسپرد.
دروازهٔ فرانسه به روی ما باز شد اما ویرا سوار هواپیمای دیگری شد و به جای دیگری رفت چون مدیرانِ ایرانی تمایلی به ادامهٔ همکاری نداشتند. او فقط دو بازی روی نیمکت ایران نشست. ویرا پای ایران را به جام جهانی باز کرد و سر خودش بیکلاه ماند.
جام جهانی تمام شد. چند سال بعد، ایران با تیمی گمنام و عربنژاد روبهرو شد که روی کاغذ شانسی جلوی ایران نداشت. فوتبال نداشتند اصلاً. اما آنها ما را با نتیجهای تقریباً مفتضحانه به خانه برگرداندند.
وقتی ما گل میخوردیم، مردی روی نیمکت عربها دم به دم سیگار دود میکرد. نامش والدیر ویرا بود و از برزیل آمده بود.