این روزها دربارۀ زبان فارسی و نوشتار در وب و هکسره همانقدر خواندنیِ ریز و درشت به تورمان میخورد که اشتباهها و غلطها. توییتر و اینستاگرامِ افراد مشهور و نوشتههای سادۀ سطح شهر و مغازهها پر شده از غلط.
ریشهها را بیابیم
بدونِ شک رسیدن به این نقطه ریشه یا ریشههایی دارد. گسترشِ سوادِ خواندن و نوشتن زبان فارسی (در هر سطحی)، نخواندن و فقط نوشتن و حرف زدن، عادت کردن به واژگان و صورتِ واژگانِ فرنگی، جایگزینیِ نظامِ آوایی آموزش زبان به جای نظامِ الفبایی و بسیاری دلایلِ دیگر در شکلگیری این بلبشو دخیل هستند.
خودباختگیِ امروز برابر زبان بیگانه
پیشتر گفتم که یکی از مهمترین دلایلِ فارگلیسی حرف زدنِ این روزها، خودباختگیست و مبتکر نبودن. ما آنقدر که باید بر زبانِ مادریمان مسلط نیستیم. از طرفِ دیگر، علومِ جدید برای ما جنبۀ وارداتی و آموختنی دارند و ما دخالتی در خلقشان نداشتیم. بنابراین تصور میکنیم چون علمِ مدیریتِ کار از فرنگ آمده، پس باید از واژۀ To-Do استفاده کنیم. و اگر خیلی دلمان بسوزد میگوییم: «ترجمه یا جایگزین مناسبش چیست؟»
ما از خودمان نمیپرسیم «پیشتر چه میکردیم؟» کاهشِ کیفیت و سرعتِ علمآفرینی و خلق و اختراع و ابتکار در کشور زمینهای برای رونویسی از دستِ غربیها پیش آورده است.
رابطۀ دوسویۀ زبان و علم
اما از یاد نبریم که ارتباطِ زبان و پیشرفتِ علم، ارتباطیست دوسویه. «زبان» و «خط» بهعنوانِ مهمترین و زیربناییترین اختراعِ بشر، پیش از هر چیز بسترِ خلقِ خیال را فراهم میکند. هیچ ابزار فناورانهای، هیچ علمی، هیچ فلسفهای بدونِ بهرهگیری از یک زبانِ غنی متولد نمیشود.
زبان خیال و فکر را میپروراند و پیش میبرد و ذهن با تکیه بر آنها دست به ابتکار میزند.
فارگلیسی حرف زدنهای مرسوم، در بسیاری موارد صرفاً زادۀ وادادگی برابرِ نوشتارِ غربیست. اما در برخی موارد، ما از تسلط نداشتن بر زبان فارسی رنج میبریم و در باقی موارد مشکل به رشد نکردنِ زبان بازمیگردد.
بهعقیدۀ من، یک مهندس حق ندارد خود را از آفرینشِ زبانی کنار بکشد و از یک ویراستار زبان فارسی یا مترجم بخواهد کلمه تولید کند. اگر ذهنِ او در تولیدِ کلمه عقیم است، گناهی هم بر دوشِ او است. او چه کاری غیر از رونویسی از دستِ مخترعان و مبدعان بیگانه انجام میدهد؟
حریمِ علوم انسانی در تصرفِ تکنسینها
تکنسینها اجازۀ ورود به حریمِ علومِ انسانی را ندارند. بهبیانِ دقیقتر، وقتی دربارۀ تولیدِ یک نرمافزار یا بازی حرف میزنیم، تفکر دربارۀ داستان یا فرایند برعهدۀ یک مهندس نیست. موضوع کاملاً به انسانیت، روانشناسی و مردمشناسی بازمیگردد.
انسانشناسان، مردمشناسان، فیلسوفان و جامعهشناسانِ ما خود را محبوس کردهاند. بسیاریشان حرفی نو ندارند. بسیاری دیگر، گوش به زنگِ نشستهاند تا کسی در را بکوبد و بهپاسِ تفکرِ پوسیدهشان، با ماساژ تایلندی سردماغشان بیاورد.
هرآنقدر که ورودِ تکنسینها به دایرۀ علومِ انسانی محکوم و مردود است، کنارهگیریِ اهلِ علومِ انسانی هم از دنیای نو خیانت و ظلم به بشریت است. نتیجۀ چنین خیانت و ظلمی، رشدِ سرمایهداری و پژمردگی فرهنگیست.
انحطاط در همه جا
انحطاط زبانی با پویایی زبانی متفاوت است. آنچه امروز تجربه میکنیم انحطاطِ زبانیِ ناشی از پژمردگی فرهنگیست.
کمتر از دو تا سه دهه پیش، جامعۀ ما همچنان بر زبانش استوار بود. ما یک دورۀ طلایی در زبانآوری، خلقِ ادبی، خلقِ فلسفی و کتابخوانی را تجربه کرده بودیم.
بیشک فرونشستِ ادبیات و فلسفه در ابتلای امروز نقشی اساسی دارد. منظور از ادبیات و فلسفه، تبلورِ این دو در همۀ شوؤنِ زندگیست نه نمایشِ مضحکی که امروز دارند.
اینکه مرضیه برومند و گروهش برای انتخاب نامِ یک شخصیت به کلمهسازی روی میآورند و از «هاپو»+«کومار» اسم میسازند، یعنی آن روز هنوز قدِ زبان خمیده نشده بود.
با روزهایی که امثالِ نجف دریابندری در کتابهایشان کلمهسازی میکردند فاصلۀ چندانی نگرفتهایم. امروز من خودم را «نویسنده» مینامم و دیگری «مترجم» و دیگری «ویراستار» اما جز مُشتی ادعا و محفوظات و اشتباه چیزی در چنته نداریم.
ما همه متهمیم
گناهِ سطحینگری و هرهرینویسیای که در دهۀ ۹۰ همه جا رواج دارد، بر گردۀ ناشرانیست که نویسندگانِ دوزاری و یکبارمصرف را در نشرشان پر و بال دادند.
معلمانی که باید رفوزه میکردند و نکردند، نظامِ آموزشیای که شیوهای مردود پیشه کرد، مردمی که کتاب را کنار گذاشتند و جعبۀ PMC و رادیو جوان را به چشمشان چسباندند، سیاستمدارانی که عرصۀ کار را بر اهلِ فرهنگ و علوم انسانی تنگ گرفتند، فرایندِ آکادمیکی که میگفت «بخوان و نمره بگیر» اما نمیگفت «چرا؟» همه گناه بر گرده دارند.
گناه بر دوشِ شبهروشنفکران و شبهمتفکرانی سنگینی میکند که عمرِ خود را سالها وقفِ قرقرۀ مطالبِ ترجمهشده کردند.
این همه گناه و بسیاری دیگر که حوصلۀ شرح و یادآوریشان نیست، در نقطهای با گسترشِ دنیای دیجیتال تلاقی پیدا کرد. قلم به دستِ هر بیسوادی افتاد و کارِ اهلِ علم از سکه افتاد.
حدادعادل و محمدعلی فروغی
در هفتۀ جاری برخیها شاکی شدند که فرهنگستانِ زبان و ادب فارسی با بودجهاش چه میکند؟ و چرا وضعِ زبان اینگونه است؟
غلامعلی حدادعادل خواست پاسخی بدهد و در آغاز بابتِ مطالبهگری مردم «شکرگذاری» کرد. این اشتباه لُپی خود بهانهای برای تمسخرش شد.
اگر دلیلی برای تمسخر حدادعادل وجود داشته باشد، اشتباهِ املاییاش نیست. همه ممکن است اشتباه کنیم. اما اینکه او امروز بر صندلیای تکیه زده که روزگاری امثال محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت تکیه زده بودند، کم گناهی نیست.
از ابعادِ بزرگترِ فاجعه غافل نشویم و چشم را به پردۀ حاشیه ندوزیم.