شنیدهام که بازاریها وقتی بخواهند لاتی پُر کنند و بگویند کلاه سرِ من نمیرود، میگویند «من توی عمرم یک صفحه کتاب هم نخواندم». بارها از آدمهای مختلف این جمله را شنیدهام که: «زندگی با داستان و کتاب فرق میکند.» انگار دارند ناخواسته دربارۀ رابطه رمان، واقعیت و تخیل صحبت میکنند. خب، من هم میخواهم در همینباره چند خط بگویم:
چه کسی رمان را خیالات میداند؟
برای منی که رمان خواندهام و رمان نوشتهام، تفکرِ رایجِ مردم دربارۀ کتاب و داستان و رمان مضحک است. نکتۀ جالبِ ماجرا اینجاست: کسانی این حرف را میزنند که یا هرگز رمان نخواندهاند، یا یک روز در نوجوانی رمانی از مؤدبپور یا فهیمه رحیمی خواندهاند. همین.
ولی از قضا این تفکر مضحک، تفکرِ رایج است. یعنی اگر یک آدمِ عامی بخواهد امثالِ من را نصیحت کند، میگوید: «از توی کتاب و داستان بیا بیرون، واقعیت را ببین. دنیای واقعی با دنیای داستانها فرق دارد».
این یعنی عمومِ مردم رابطه رمان، واقعیت و تخیل را اینطور میبینند: بَنگ، افیون، اکستازی، علف!
رمان خیالات است ولی نمیدانم چیست
دقت کنید: این تفکر رایج است. در کجا؟ در این زمانه و زمین، در جایی که مردمش کتاب نمیخوانند.
کاری با آمارها ندارم. واقعیت نیازی به آمار ندارد. آمارِ سرانۀ مطالعه که دولت اعلام میکنند همانقدر بیهوده و بهدردنخور است که آمارِ تورم. وقتی همه چیز عیان است، نیازی به آمار نداری. آمار برای گولزدن است.
مردم معمولاً نویسندگان و کتابخوانان را آدمهایی خیالاتی میدانند. از گذشته تا امروز، اصولاً کسی که کمی سرش توی کتاب بوده و بویی از فهم بُرده، بهدلیلِ نپذیرفتنِ قواعدِ مرسوم منزوی شده. اما این تصویر از آدمِ کتابخوان و نویسنده کاردستیِ فیلمسازهاست.
ممکن است برخی بگویند خیلی از کتابخوانها اهلِ مخدر و بَنگ هستند. حرفِ چرتیست چون هرگز اثبات نشده. مگر همهشان را بررسی کردهایم؟ از این گذشته، اگر تعدادی وکیل خانمباز بشناسیم، این یعنی همۀ وکیلها این کاره هستند؟
کتابخوانها عجیب و منزوی هستند
رابطه رمان، واقعیت و تخیل دغدغۀ قبلیام بوده. قبلاً در حاشیه بر کتاب نوشته بودم که تصویر ارائهشده از آدمِ کتابخوان واقعی نیست. تصویرِ نویسنده هم واقعی نیست.
والا ما که هیچ شباهتی به آنچه سینما و تلویزیون (چه خارجی چه داخلی) نشان داده نیستیم. ما با خودمان حرف نمیزنیم، با شخصیتهای خیالی قهوه نمینوشیم، عینکِ تهاستکانی نمیزنیم، دماغمان را کج نمیکنیم، خیرهخیره به ناکجا نگاه نمیکنیم.
عجیب ولی واقعیست: هر چیزی را که نشناسیم راحتتر دربارهاش اظهار نظر میکنیم. کسانی داستان و رمان و کتاب را «خیالی» و «غیرواقعی» میدانند که اصلا کتاب نمیخوانند.
واقعی باش: اصل اساسی در رماننویسی
در اینجا دربارۀ فیلم هندی و کرهای و انیمۀ ژاپنی حرف نمیزنم. دقیقاً دربارۀ رمان حرف میزنم: دربارۀ چیزی که از بطنِ زندگی بیرون میآید. رمان هرگز جدا از زندگی و واقعیت نیست. اصلاً چیزی که رمان را برای مخاطب جذاب میکند همین واقعی بودنش است.
همۀ استادان داستاننویسی تلاش میکنند به شاگردانشان یاد بدهند داستانهایی واقعی بگویند. اولین چیزی که در نقدِ هر رمان رویش انگشت میگذارند «پیرنگ» است: میخواهند بدانند و بگویند که فلان داستان چقدر باورپذیر است.
رابطه رمان، واقعیت و تخیل
بگذارید کمی دربارۀ هر نویسنده برای نوشتنِ داستان، مصالحی در اختیار دارد. اگر برای ساختن یک ساختمان به تیرآهن، بتن، آجر، سیمان و خاک و آهک و گچ و… نیاز داریم، برای نوشتن یک رمان هم به واقعیت و همۀ چیزهای مرتبط با آن نیاز داریم، یعنی آدمها، مکانها، زمانها، اشیاء، اتفاقها و دیگر چیزهایی که دقیقاً از زندگی واقعی الهام گرفته شدهاند.
به همین دلیل است که رمان فرصتِ زندگی چندباره به خواننده میدهد و عمق و عرضِ زندگیاش را بیشتر میکند.
تخیل چه کاره است؟
کاری که رماننویس میکند، نقشهکشیدن با مصالح واقعیست. وظیفۀ نقشهکشیدن هم برعهدۀ تخیل انسان است: قدرتی که بسیاری از چیزها را مدیونِ آن هستیم، از عشقهای به وصال رسیده تا اختراعهای بزرگ، از احساسات بشری تا پیدا کردن راهحل برای مشکلات زندگی.
انسان برای ادامۀ حیاتش به قوۀ تخیل محتاج است. بیراه نیست اگر بگوییم همۀ تصمیمهای انسان برای زندگیاش، تلاشش برای معاش تا حد زیادی مدیون قوۀ تخیل است.
تخیل و قوۀ تخیل مترادفِ «مالیخولیایی»بودن نیست. قوۀ تخیل چیزیست که همۀ ما، من و شما در طولِ روز با کمکش تصمیمگیری میکنیم: چه بپوشم، چه رنگی، کجا بروم، چطور حرف بزنم، چطور پاسخ بدهم، چطور مسئله یا مشکلم را حل کنم و…
قضاوت جاهلانه دربارۀ رمان
من اطمینان دارم اگر بیشترِ مردم کتاب میخواندند، اوضاعِ زندگی ما اینطور نبود. چون رمان قادر است واقعیتهایی را نشانمان بدهد که در طول زندگی از آنها غافل هستیم یا راحت از کنارشان میگذریم.
این تصورِ عمومی دربارۀ رمان و کتاب که «خیالات است و زندگی نیست»، از جهل و نادانی میآید. نه اینکه گوینده جاهل و نادان باشد. دستِ کم در این زمینه گرفتار جهل است.