درمان جامعه با نسخۀ آگوستو بوآل محتملتر است.
در روزهای آخرِ اسفند، از سرِ اتفاق گذرم به تماشاخانهای افتاد و فرصتی مهیا شد تا با مفهوم و فلسفهای نو مواجه شوم. ناخواسته پای صحبتهای دکتر قطبالدین صادقی و استاد منصور براهیمی نشسته بودم و دربارهٔ «تئاتر شورایی» میآموختم.
آنطور که از صحبتهای قطبالدین صادقی آموختم، تئاترِ شورایی نقطهٔ مقابلِ «دموکراسی یونانی» و نخبهگرا است. کسانی که خود را به فلسفهٔ این تئاتر سپردهاند، دموکراسی را با هم و از پایینِ جامعه میسازند. این نسخهای است که آگوستو بوآل پیچیده و نتیجههای شگرفی از آن گرفته است.
بهشکلی جالبِ توجه میتوان گفت تئاتر شورایی قدرتِ دگرگونیِ نگرشهای سیاسی، اجتماعی و فلسفی را دارد چون از مردم فاصله نمیگیرد و از نشست و برخاست با عامهٔ جامعه استقبال میکند. بدنۀ جامعه سازندگان و بازیگرانِ این فلسفهاند، نه سیاهیلشگرش.
روحِ عارفانه و شگفتی در نهادِ این نوع تئاتر وجود دارد که یادآورِ آموزههای عرفانِ شرقی همچون شکستنِ خود است.
بزرگانِ تئاترِ شورایی باور دارند اگر مردم آنها را پس زدند، حتی اگر سیاستمداران از پذیرشِ آنها امتناع کردند، به جای غرغر کردن میبایست به خود بگویند «حتماً باید تلاشم را بیشتر کنم.» استراتژی عوض میشود اما مقصد فراموش نمیشود. و مقصد؟ اصلاح جامعه برای رسیدن به سعادت بشری.
باید باور کرد هنر هرگز نتوانسته است جامعه و تاریخ را بهشکلی مطلق و کامل دگرگون کند. هیچگاه مردم و سیاستمداران هنر را به دیدهٔ «راهِ زندگی» ندیدهاند. مواجههٔ هنرمند در این اوضاع چگونه باید باشد؟ یک روش غرزدن است و روشِ دیگر بهنظرم روشِ تئاترِ شوراییست؛ روشِ «کسی را سرزنش نکردن»، «از تلاش خسته نشدن»، «از برجِ عاج پایین آمدن و دل به امواجِ مردمی زدن» و «عبوس نبودن».
سالها در دفترهای انتشاراتی و کتابفروشیها و پُشتِ میزهایمان نشستهایم و از مردم بابتِ کتاب نخواندن یا حماقت در رفتار مدنی گله کردهایم. اما هرگز ما در جایگاهِ نویسنده، ناشر، کتابفروش، مروج کتابخوانی، روشنگرِ اجتماعی، روشنفکر و امثالهم به میانِ مردم نرفتهایم چون به خودمان اطمینان نداشتهایم. چون از کنار رفتنِ حجابی از جنسِ انزوا که برای پوشاندنِ ضعفها و کاستیهایمان ساختهایم هراسیدهایم.
ما مسؤولیتمان را فراموش کردیم. اگر هم گاهی مسؤولیتمان از یاد نرفت، راه را غلط رفتیم. به ماشینامضاها و آمیرزاهای نامزدهای انتخاباتی بدل شدیم و فراموش کردیم وظیفه و رسالتِ نویسنده «تکان دادن» و «تغییر دادن» و «هُشیار کردن» است، نه امضا و تأیید کردن.
ما مردم را فراموش کردیم. نتیجتاً خود نیز به ملعبهها و سیاهیلشگرها بدل شدیم. باید درمان جامعه با نسخۀ آگوستو بوآل را پیشِ رو بگذاریم، این قطعاً بسیار مؤثرتر از بتتراشیها و دلخوشکردنهای چهارسال یکبار به «دیکتاتورِ عادلِ فرضی» است. فراموشکاری و ملعبهشدن بس نیست؟