دربارۀ زندگی

دردنامهٔ یک عمر؛ یا: نامه‌ای به پسرم

نوشتۀ 23 فروردین 1393One Comment

پسرکم!
آن‌چه را می‌خوانی برای موقعی نوشته‌ام که هنوز زندگی‌ات سوگناک نشده است. می‌نویسم تا بدانی پیشِ رویت چیست و برای بهبودِ پیشامدها، چه باید بکنی.
پسرکم! هرگز خود را مخاطبِ سرزنش‌های دیگران نکن. اگر روزی دیدی من آن‌قدر سرگرمِ کارم که نمی‌توانم زندگی را به تو بیاموزانم، تلاش کن تا خودت آن را بیاموزی. کتاب بخوان، سفر کن و تجربه بیاندوز. اگر برای ساعاتِ متوالی از مادرت پرسیدی «بابا کجاست؟» و شنیدی «سرِ کار» و در جوابِ سؤالِ «کی می‌آید؟» شنیدی: «معلوم نیست»، بدان که فرصت‌ها در حالِ از دست رفتن‌اند. بدان که باید امیدت را از پدرت ببری و برای جنگیدن مسلح شوی. تو جنگی بی‌رحمانه با دنیای پیرامونت خواهی داشت.
پسرم! اگر این‌ها پیش نیامد و من را در کنارِ خودت یافتی، سعی کن چیزهایی که از زندگی آموختم را مالِ خود کنی. به تو هشدار می‌دهم که اگر کوچک‌ترین دلخوری و ناراحتیِ روحی در تو پیش آمد، فوراً من را مطلع کنی. هیچ چیز را از من پنهان نکن. من تو را به عنوانِ یک انسان پذیرفته‌ام، نه بردهٔ مطیع. شاید آن موقعی که این نامه را می‌خوانی در حالی باشی که هنوز امید به پیشگیری از بالارفتنِ یک دیوارِ کج باشد، پس غم‌هایت را عیان کن و تألماتت را برایم بازگو کن. شاید هنوز بتوان از رشدِ یک نهالِ کج پیشگیری کرد و از فجایعِ دردناکِ آینده جلوگیری کرد. روحِ آدمی نرم‌نرم بیمار می‌شود و هرگز درمان نمی‌شود؛ مگر معجزه‌ای در کار باشد.
اما اگر من را نیافتی… روزگارِ سختی خواهی داشت. اگر من نبودم تا به تو یاد بدهم مردِ زندگی باشی، سختی را تاب بیاوری، پول در آوردن را بیاموزی و صبوری کردن را فرابگیری… من را ببخش. اگر نبودم تا روحت را در آغوش بگیرم و پلیدی‌ها را از تو دور کنم، من را ببخش… متأسفم. اگر من را نبخشی، هیچ چیز به نفعت برنخواهد گشت. این حقیقتِ تلخِ روزگار است.
اگر روزی مادرت مانع شد که یک کاسبیِ بچه‌گانه راه بیندازی، سرسختانه مقاومت کن، عصیان کن و کاری که فکر می‌کنی درست است را انجام بده، چون ممکن است دیگر هیچ‌وقت کسب و کار را یاد نگیری و فردا حسرت بخوری و گذشتگان را سرزنش کنی.
پسرکم! هرگز با اندیشه و فکرت به دنبالِ کسبِ معاش نباش؛ مگر آن‌که در این دنیا و در این مرزها که نامش ایران است نباشی. تا در این‌جا هستی فقط با دستانت کار کن و فقط جایی از فکرت کمک بگیر که لازم است کارت را بهبود بدهی. اما برحذر باش از آن‌که فکرت را مایهٔ کسبِ درآمد قرار دهی، چون به‌زودی در خواهی یافت که فکر بی‌مایه‌ترین چیز در نظرِ هم‌وطنانِ تو است.
پسرکم! هر چه لازم است را باید امروز یاد بگیری. باقی چیزهایی که در آینده می‌آموزی، تکمیل‌کنندهٔ بنیادی‌ترین آموزه‌هایِ امروز است. اگر فهمیده‌ای که پدر و مادرت صلاحیتِ آموزش به تو را ندارند، از کتاب‌ها کمک بگیر، آن‌ها مشاورانِ تو هستند. اما احتیاط کن چون مشاورانِ بد هم زیادند. پسرِ عزیزم! از روحت مراقبت کن اما آن را طوری در قرنطینه نگه ندار که در کوچک‌ترین تماس با محیطِ وحشیِ دنیا زخم ببیند.
پسرکم!
شاید مهم‌ترین دلیلی که تو امروز در دنیا نیستی این باشد: من از بازتولیدِ خودم می‌ترسم.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

One Comment

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com