بی‌تعارف بگویم، دلم برای کسانی که لای نوشته‌ها و داستان‌ها، دنبالِ «رازهای مرموزِ» نویسنده می‌گردند می‌سوزد. از این دست آدم‌ها کم ندیده‌ام، آدم‌هایی که خیال می‌کنند نویسنده را در فلان داستان یا بهمان کاراکترش پیدا کرده‌اند. اغلب اگر نویسنده را ببینند می‌گویند: «داستان خودت بود، نه؟» و لب‌هایشان می‌گردد و چشمان‌شان فاتحانه برق می‌زند.

نویسنده اگرچه خودافشاگر است، اظهارنامه پُر نمی‌کند، داستان می‌گوید. و داستان، حقیقتی‌ست سراپا دروغ.

همیشه به کسانی که می‌خواهند بنویسند توصیه می‌کنم جاری باشند. شاید استعاره‌ام وضوح کافی نداشته باشد، پس بیشتر توضیح می‌دهم و می‌گویم: قصدِ هر کاری بکنی، اگر خودت را سفت بگیری خراب می‌شود. واقعیتی‌‌ست که در ساززدن و ورزش‌کردن تجربه‌شان کرده‌ام. شاید بگویی این دو بیشتر فعلِ تنانه‌اند تا ذهنی و من هم می‌پذیرم، ولی از آنجا که روح و تن و ذهن و بدن را چیزهایی مجزا و جدا نمی‌بینم، باز بر مثالم پافشاری می‌کنم.

به بچه‌ها می‌گویم راحت بنویسید، ذهن و تن‌تان را بیهوده منقبض نکنید. امروز در لابه‌لای توصیه‌ها، استعارۀ تازه‌تری به ذهنم رسید. دلم خواست بهشان بگویم: «مثل گریستن بنویسید».

وقتی گریه می‌کنیم، وقتی واقعیِ واقعی گریه می‌کنیم و هیچ تماشاگری نداریم، وقتی هیچ نگاهِ داوری‌کننده‌ای در تماشای گریستن‌مان نیست، وقتی از عمقِ جان و با دلی شکسته گریه می‌کنیم، «آداب» جایی ندارد. نه به پاک‌کردن اشک فکر می‌کنیم، نه به آب بینیِ راه‌گرفته. حالتِ درهم‌چروکیدۀ صورت‌مان هم فکری‌مان نمی‌کند. آن لحظه، زلال و بی‌آداب گریه می‌کنیم، همین.

در گریۀ زلال، جزئیاتی مثلِ «صدای گریه‌ام چطور است»، «قشنگ گریه می‌کنم یا نه»، «اشکم کجا بیفتد بهتر است»، «یک وقت اشکم فلان‌جا نیفتند بد است» فکر نمی‌کنیم. اشک‌ها تجلیِ مرطوبی از احساسات ما هستند، یک تجلیِ بی‌سانسور و بی‌ملاحظه.

زمانی می‌توانیم بگوییم راحت می‌نویسیم که مثل گریستنِ خالصانه، بی‌ادا و آداب باشد، بی‌ملاحظه باشد. اگر به چنین رهایی‌ای در نوشتن رسیدیم (که البته با تکرار و تمرین و نوعی مراقبه به‌دست می‌آید)، می‌توانیم برویم سراغ معماری.

برخلافِ گریه، معماری تکنیک است. اگر رهاگون نوشتن را خوب بلد شدی، آن‌وقت می‌توانی زیبایی‌شناسی و معماریِ مضمون را هم بهش اضافه کنی تا بدانی گفتنِ چه چیزی در کجا و به چه شکلی بهتر است. در نهایت می‌توانی «نویسندگی» کنی و احساسات و افکار و تحلیل‌ها و کشفیاتت را خواندنی کنی.

حالا شاید بپرسی چطور می‌توان معماری‌کردن را یاد گرفت؟ می‌گویم با خواندنِ آثارِ خوب.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویس، مربی و منتور ورزشی. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم و به آدم‌ها کمک می‌کنم برای به‌روزی، تن‌ورزی کنند.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com