بعضی دردها آزرندگیِ پیوسته دارند: مثلِ بیماری. ولی از بینشان، هیچکدام سهمگینتر و غرقکنندهتر از تنگدستی و تهیدستی در اقتصادِ فروپاشیده نیست. اگر در جامعۀ بحرانزدهای مثل ایران فقیر باشی، هر روز و بلکه هر ساعت در باتلاقی فرو میروی که گریزگاهش «تلاش» و «حرکت» و «فکر» نیست.
تنگدست هر روز عقبِ کفِ لوازمِ کفِ هرم مزلو سگدو میزند. اگر موفق بشود شب سر به بالین بگذارد، شوربختیاش از او جلو میزند. همان موقع که او خواب است، همهچیز گرانتر و تورم وحشیتر میشود. او مدام دارد دنبالِ تورم میدود و تورم تیزتازتر از اوست.
بیمار بیآبرو نیست. بیمار بیعزت نیست؛ مخصوصاً اگر پول داشته باشد. رنجِ او، رنجِ مرض است، نه رنجِ چشیدنِ حسِ سربارگی و بیکارگی و بیهنری و بیعرضگی و بیلیاقتی. فقر آدمیزاده را به همۀ این دیوارهای میخدار میکوبد.
فقر در دنیا مثلِ عذابِ جهنم در آخرت است: بیآنکه مرگی در کار باشد، هر روز بارها شکنجه میشوی: بهگاهِ تهیۀ خوراک، بهگاهِ صرفنظرکردن از نیازی کوچک، بهگاهِ ناگاهِ مریضشدن، بهگاهِ پول قرض گرفتن و روزدن، بهگاهِ تلاش برای صافکردنِ بدهیها، بهگاهِ تهیۀ اجارۀ خانه، بهگاهِ نیاز سرافکندگی برابرِ معاشران، دوستان، عزیزان.
رنجِ بیماری را بهانهای برای زخمزبان، تمسخر یا راندنت نمیکنند. ولی کدام مرد و زنِ تنگدست یا تهیدست اینها را پیدرپی نچشیده و با عمقِ جان دردشان را حس نکرده؟
رنجِ بیمار را پای خرفتی و خنگی و فراخشلواری و بیعرضگیِ بیمار نمیگذارند، ولی کدام تنگدست یا تهیدست با این تهمتها داوری نشده؟
بیمار دردمند است و تنگدست یا تهیدست بیدفاع؛ بیدفاع برابرِ زخمزبان و تهمت، بیدفاع برابر هزینههای روبهرشد، بیدفاع برابرِ انباشت بدهیها، بیدفاع برابر نیازهای طبیعی.
بیمار رنجور است و سزاوار همدلی و یاری، ولی تنگدست محکوم است به فراموششدگی و راندهشدن.
تنگدست یا تهیدست اگرچه در کوششِ پیوستۀ طبیعی برای بقا است، زندگی بخور و نمیرش جامِ زهری بیانتهاست: هر لحظه تمنای مرگ میکند تا شاید حسِ سرباربودنش بر زندگی و جامعه با مرگش ختم بشود.