با هم نجنگید!
دموکراسی حقیقی شکل نمی‌گیرد مگر با پذیرشِ چندفرهنگی. آیا ما همدیگر را پذیرفته‌ایم؟ هرکدام‌مان حق داریم سبک‌زندگی خود را پیش بگیریم. اما آیا این حق را برای دیگر شهروندان هم محترم می‌شماریم؟

با هم نجنگید!

صحنه‌ای از جنایت صبرا و شتیلا در جریان جنگ داخلی لبنان

ما ستیزه‌جویانِ هزیمت‌شده

ما ستیزه‌جویانِ بی‌فتح و غنیمتیم. با خودمان می‌جنگیم. سربازانِ کسانی شده‌ایم که هنوز از تصمیم‌های گذشتۀ نزدیک‌شان زخمی و داغداریم.
برای دیکتاتورِ خوب هورا می‌کشیم و آرزومندِ آمدنش هستیم. چشم‌انتظارِ آن «یک نفر»یم که صاحب باشد ولی با عدالت تقسیم کند.
فراموش‌کاریم. جفاکاری‌ها و خیانت‌ها و اشتباه‌هایی را فراموش کردیم که به‌قیمتِ یتیمی یا خسرانِ جبران‌ناپذیرمان تمام شده است.
تاریخ چه شوخیِ تلخی‌ست. امروز سربازانِ همان‌هایی شدیم که روزی اعدامِ دگراندیشان را طلب می‌کردند یا از پشتِ حصارِ امنِ خانه‌های‌شان خطاب به پدران‌مان فریادِ «به‌پیش… تا فتح به‌پیش» سر می‌دادند.
امروز بارِ دیگر فرمان می‌دهند: «به‌پیش… تا فتح به‌پیش.» چشم می‌بندیم و بر همسایه تیغِ تهمت، تیغِ توهین، تیغِ عداوت می‌کشیم. به فرمانِ مدعیانِ کذابِ پیروی از علی دیگران را می‌آزریم. به فرمانِ کذابان تخمِ کینه می‌پاشیم.
 

کینه، کینه، کینه

تخمِ کینه می‌پاشیم و خود را سربازِ عدالتِ علی می‌خوانیم. نه، علی -که حقِ الهی بود- بیست و پنج سال در خانه نشست و به خواستِ مردم گردن نهاد، گردن‌افرازی نکرد مبادا آسایشِ مردم از میان برود. در قاموسِ علی همه حقِ حیات داشتند، مگر نه اینکه گفت: مردم یا با تو برادر دینی‌اند یا در خلقت مانندِ تو.
خود را سربازِ دموکراسی می‌خوانیم و به آنکه همچون ما نمی‌اندیشد می‌تازیم، مضحکه می‌کنیم، تهمت می‌زنیم. چشم می‌بندیم و دهان باز می‌کنیم. تند می‌رویم.
عداوت و کینه‌توزی را بارور می‌کنیم. کینه می‌ورزیم و بذرِ کینه در دلِ دیگری می‌کاریم. این نه اسلام است نه دموکراسی.
مامِ وطن را می‌آزریم. دلم پر از درد است.
مادرم! وطن! زاد و رودت امروز یکدیگر را می‌درند. چشم ببند و این سیلابِ خون نبین. ای پاک‌دامن! اینان به تیغِ کین گیسوانِ تو را می‌برّند….
 

پایان‌دادن به چرخۀ همستر

آن نگاهِ جبری که سال‌ها به‌ضربِ فقیهان و حکّامِ اشعری‌مذهب یا اشعری‌عمل در ذهنِ ایرانیان شکل گرفت، همچنان غالب است. جستجوی ما برای یافتنِ دیکتاتورِ عادلی که بیاید و از قبلی بهتر باشد، نشئت‌گرفته از همان باورِ درونی‌شدۀ تاریخی‌ست.
بیایید به روحِ انسان‌باوری، به روحِ ارزشِ والای انسان ایمان بیاوریم و خود برای خود بکوشیم؛ چنانکه از توکویل -مورخ و نظریه‌پرداز فرانسوی- نقل است: «اولین وظیفۀ کسی که در عصر دموکراتیک چیز می‌نویسد آن است که واقعیتِ اختیار و ارادۀ انسان را ابراز دارد و به دفاع از او برخیزد.» بیایید از خودمان دفاع کنیم.
 

با هم نجنگید! یکدیگر را بپذیریم

شما را به خدا با هم نجنگید! آنچه هر بار در موسم انتخابات اسیرش هستیم، بازیِ ما نیست. ما را سیاهی‌لشگر می‌خواهند و گاهی سیاهی‌لشگرها زیادی نقش‌شان را جدی می‌گیرند. جای ما نه در حاشیه، نه نقطه‌ای میانِ تیرگیِ یک‌دستِ یک سپاه، که در میان است. ما نقطه‌ایم، اما این نقطه باید درست سرِ جایش بنشیند: جایی که خوب دیده شود و محوناپذیر باشد.
یکدیگر را بپذیریم. کینه نپاشیم. هر کس مختار است دین و آیین و نگرشی انتخاب کند. این کشور نه میراثِ اجدادی مسلمان‌هاست، نه میراثِ اجدادی غیرمسلمان‌ها. زمین متعلق به همۀ اهلِ آن است.
رشد کنیم. نفرت را از خود دور کنیم. همه حقِ حیات داریم. به این حق احترام بگذاریم.
یکدیگر را بپذیریم و با این پذیرش رشد کنیم. خامِ دستِ مدعیانِ دروغین نشویم. دست به ریختنِ خونِ هم، روح به ریختنِ آبروی هم آلوده نکنیم. کدام وطن را دیدید که با دشمنیِ اهلش دوست‌داشتنی شود؟ کدام هموطن‌کُشی را سراغ دارید که خوش‌عاقبت بوده باشد؟
برادرم! خواهرم! رفیقم! هموطنم! پادشاه می‌رود؛ بگذار هر وقت خواستیم بتوانیم بی‌خجالت، بی‌کینه برابر هم بنشینیم و گفتگو کنیم. بلند فکر کنیم، بلندتر از آنچه امروز می‌بینیم.

تقول: متى نلتقي؟
أقول: بعد عام و حرب
تقول: متى تنتهي الحرب؟
أقول: حين نلتقي
می‌پرسی دیدارمان به کی؟
می‌گویم: بعد از سالی و جنگ
می‌گویی: جنگ کی تمام می‌شود؟
می‌گویم: وقتی دیدار کنیم
محمود درویش

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویس، مربی و منتور ورزشی. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم و به آدم‌ها کمک می‌کنم برای به‌روزی، تن‌ورزی کنند.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com