اولِ عشق بوئیدن است. بوئیدن هنریست برای خودش. باید که بلدِ این کار باشی. خوب برانداز کنی، خوب نگاه نگاه کنی و بهتر از اینها ببویی و حتی اگر دلت خواست از بوسه دریغ نکنی.
قدمِ دومِ عشق پوست برداشتن است و این قدمیست که لطافت و ظرافت میطلبد و حلاوت و ملاحت میبخشد. تازه به این مرحله که برسی، قدمِ اول خودنمایی میکند و باز باید عقبگرد کنی و توأمان حواست به پوست کندن و بوئیدن باشد. باید که عرقِ تنش را به جان بخری و به چشم بکشی و از سوزشِ چشمان غمیات نباشد.
قدمِ سوم مزمزه کردن است. باید که در دهان کنی و از ترشیاش چهره در هم بکشی و عرق به پیشانی بیاوری.
آخرِ عشق بوئیدن است. و رازیست در این که قدمِ اول و آخر یکیست. باید دستهایت را ببویی و جان از عطرش تازه کنی و شکرِ خدا به جا بیاوری.
این است نارنگی؛ میوهٔ خلقت خدا.
و این نارنگی برای تو فقط یک میوه نیست. خاطرهسازیست که تو را میبرد به کودکی؛ به خانهٔ عزیز و آقاجان. به جایی که هزاران عطر داشت، با هزاران تصویرِ گرم. تصویرِ گرم در فصلِ سرد بهت پیام میداد که «در امن و امانی پسرک».
نارنگی فقط یک میوه نیست، خاطرهسازیست که تویِ خاطرهباز را میبرد به بازارِ میوهفروشها. به جایی که قدمزنان از کنارِ مردانِ فریادکشِ پای پیتِ حلبی آتش، شانهبهشانهٔ رفیقی قدیمی میگذشتی و عطرِ میوههای پاییزه آب از لب و لوچهٔ گرمگرفتهٔ در آن هوای سردت راه میانداخت.
نارنگی فقط یک میوه نیست، گاهی نارنگی حسرت است. گاهی هم خیراتی که برای تازه درگذشتهای هدیه میشود و به خانهٔ تو میرسد و فاتحهای طلب میکند.
این است نارنگی، و این همهٔ نارنگی نیست.