ارزش نویسندگی به چیست؟ اصلاً ارزشی هم دارد؟
آدمها متفاوتند و ریشههای تفاوت، بهظرافتِ ریشۀ گلِ ناز است: هزارلایه و در هم تنده و باریک. در مَثَل جای مناقشه نیست و اگر این مثال را میآورم، محضِ نزدیککردنِ ذهنِ شما به حرفِ اصلیام است:
در فامیل مادریام اگر کسی تصمیم بگیرد سیگار بکشد، با پُکِ اول طشتِ رسواییاش از بام افتاده. بویاییِ قویِ خاندانِ مادریام باعث شده همه احتیاط کنند. به همین دلیل از هیچکدامشان سیگاریبودنم را پنهان نکردم چون از پنهانکاری (به هر شکلش: با آدامس یا عطر یا هر چه) بیزارم.
مثلِ هر آدمِ دیگری که بویایی یا شنوایی یا بیناییِ قوی دارد، نویسنده هم -ممکن است- درکپذیری یا حسکنندگیِ قویتری داشته باشد. حالا این امتیاز است؟ نه. در جهان فکری من فقط یک چیز امتیاز است: «حقیقتجوبودن». ممتازها با دسته و جایگاه و شغل و ظرفیتشان مشخص نمیشوند، بلکه «میزان تلاش در محدودۀ ظرفیت» است که اهمیت دارد.
ولی خب به هر حال حرفِ من دربارۀ نویسندگیست: دربارۀ اینکه نوشتن در جهانی که کودکانش در آبِ دریایِ جنگزدگی یا بیابانهای فقر یا زیر موشکبارانِ دشمنی میمیرند ارزشی هم دارد؟
یکی میمرد ز درد بینوایی، یکی میگفت خانم زردک میخواهی؟
همین یک ماه پیش، دوستی میگفت: یک نفر ۳۰۰٬۰۰۰ تومان وام گرفته تا بتواند از یک فروشگاه آنلاین کمی گوشت بخرد. خب، حالا آقای حسامالدینخان! وسطِ این اوضاع چه فرقی دارد مردم هکسره بلدند یا نه، نقطهویرگول را جای درست میگذارند یا نه، هوم؟
این سؤالها را همان روزی از خودم پرسیدم که دوستی زنگ زد و گفت مشغول ویراستاریِ ترجمۀ رمانی درخشان است که در آن، یک نویسنده خودش را مخاطب سؤالاتی دربارۀ ارزش نویسندگی قرار داده.
حالا جنابِ حسامالدین تو بگو، واقعا وقتی مردم در عرض شش ماه مجبور شدهاند پنیر را به سهبرابر قیمت بخرند، مکاشفۀ تو در هستی و روایتکردنش در قالب داستان، چه فایدهای دارد؟ اصلاً حیا نمیکنی؟ دیگر چه اهمیتی دارد که داستانی نوشته میشود یا نه، خوانده میشود یا نه، سهروردیای بوده یا نه، مصطفی ملکیانی هست یا نه؟
چرخۀ همیشگیِ ریشه-شاخه
در جهانی که همواره بر قصه استوار بوده و دین و جنگ و جدل و آشتی و عشقش همه با قصه عجیناند، در جهانی که از آغاز تا امروز بیقصه سر نکرده، هنوز هم میتوان از ارزش نویسندگی و داستان گفت؟
انسان در دشوارترین لحظهها بهلطفِ خیالپردازی خود را امیدوار و زندهدل نگه داشته و از مهلکه جان به در برده.
من فکر میکنم اگر امروز چشماندازی وسیعتر از گذشته پیشِ رویمان میبینیم، از صدقهسرِ پیامبرانِ داستاننویسیست، پیامبرانِ روس و امریکا و فرانسه و چک و ایتالیا و… که حتی از باورهای شکستهشدهشان هم بسیار آموختهایم.
همانقدر که حضور یک سپور در کشورِ پُرفساد و خاکستری و غبارآلودۀ ما مؤثر و لازم است، تنفس و نوشتنِ داستاننویس هم اهمیت دارد. ارزش نویسندگی در این زمانه کم از گذشته نیست. از قضا در همین زمان است که باید نوشت؛ حتی اگر کم خوانده شود یا مجاز به انتشار نشود.
این بذرها که امروز کاشته میشوند، فرزندِ ریشههایی چون داستایوسکی و تولستوی و تواین و همینگوی و کوندرا و…اند؛ بذرهایی که ریشه خواهند داد و به بار خواهند نشست. بارِ این بذرها برخلافِ آنچه سیاستپیشگان و هیجاندوستان دوست میدارند، بلوا و تغییرِ ناگهانی نیست، بلکه پختگیست. بهترینِ نانها، نانهاییست که سرِ صبر پخته شوند نه به آتشِ تند.
داستانها و ما
اگر در این روزگارِ بدوبدو و افسردگی از من بپرسید اصلا دیگر چه کسی حال دارد کتاب بخواند، سرزنشتان نمیکنم. اما قفسههای غبارگرفته و غبارنگرفتۀ ذهنتان را بکاوید. حتما داستانی مییابید که یک روز شما را وسوسه کرد تا چیزی باشید که امروز شدهاید. بگردید. داستان یا حکایت یا روایتی را پیدا میکنید که امروز به شما یادآوری میکند: «اگر آن ماجرا نبود…»… «آن ماجرا باعث شد که…».
همۀ ما چنین داستانهایی داریم و این باز یادآوری میکند که ارزش نویسندگی همسنگِ گرانبهاترین زندگیهاست. برای همین است که هنوز هم داستان جذابترین رسانه است.
داستانها، انگیزۀ حرکت و سفر و خطرکردنِ بسیاری در طول تاریخ بودهاند و همچنان هم خواهند بود.
همیشه این سوال هست برای من که اگر نویسنده کتابش را بنویسد ولی نگذارند چاپ کند .یا کسی نخواند آخر در روزگاری که سطحیت و سطحی نگری و ابتذال خریدار دارد و بیشتر مردم خریدار کالای سطحی و مبتذل هستند و بازیگران پورن و تتلو و ساسی مانکن را بیشتر از محمود دولت آبادی می شناسند . برای چه کسانی باید نوشت؟
نویسنده پیش از هر چیز برای خودش مینویسد. نوشتنش، ترجمانِ کشفوشهودهای درونیاش است.
کاملا موافقم. نویسنده در واقع حال درونی خودش رو در برخورد با موضوع ها و آدم های دور و برش می نویسه، نه اینکه لزوما برای دیگران بنویسه. چون خیلی از این حالات درونی بین آدم های دیگه هم مشترکه، اون دیگران با نوشته هاش ارتباط برقرار می کنن و نوشته هاش رو می خونن.