از مردگان قدیس میسازیم. ما تشنهٔ هیجانیم. تشنهٔ آنیم تا احساساتِ فروخوردهمان را به بهانهٔ مجلسِ عزا، به آه و اشکی به رخ بکشیم. اینکه ذاتِ ایرانی مردهپرست و وهمپرست است سرِ جای خود، ولی چه قابلِ تأمل که اخیراً اموات جذابیت و محبوبیتِ دوچندان مییابند، تا جایی که هر چه از دهانمان در میآید نثارِ «مشیّتِ الهی» و «فرشتهٔ خدا» میکنیم یا قهرمانهای توخالیِ هیکلی میسازیم.
اشکهای ما از غصهٔ دیگران، برای سرنوشتِ نگرانکنندهٔ مردگان یا همدردی نیست. ما برای افسوس و حرمانها و شکستهای خود و به حالِ خود میگرییم. مرگ پایانِ محتومِ هر انسان است. برو و برگرد و سوخت و سوز هم ندارد.
دیروز مرتضی پاشایی، امروز هادی نوروزی و فردا دیگری. خندهدار این است که اگر این انسانهای نومحبوبشده را توی خیابان ببینیم و نشناسیم، شاید بهخاطرِ جای پارک فحششان هم بدهیم. یا مثلِ روحالله داداشی حتی تیغشان بزنیم و خونشان را بریزیم. ما همین مردمیم! مگر نه اینکه توی ورزشگاههای ما آباء و اجداد و اجساد و اقوامِ بازیکنان و مربیان هم از فحشهای ناموسی در امان نیستند؟
ما برای همدردی با کودکانِ یتیمِ یک مرد نمیگرییم. یمنیها یتیم میشوند بیآنکه ما دلی برایشان بسوزانیم. کمتر از سی سال قبل، بسیاری از دوستان و نزدیکانِ ما یتیم شدند. چرا راهِ دور؟ در همین شهر، روزانه بسیاری گرسنه سر به بالین میگذارند. این شهر، شهرِ نوزادانِ بیشناسنامه، شهرِ نوزادانِ بیگناه سقطشده، شهرِ پیرمردِ خمیدهٔ معتاد که در پمپ بنزینِ فلان نقطه لنگ به شیشهٔ ماشینت میکشد است. این شهر، شهرِ ما است. شهرِ فراموشی…. شهرِ هیجانِ تازه. شهرِ یک روز 175 شهید، یک روز هیجانِ معاملهٔ سکهٔ طلا. این شهر، ماییم و جز ما نیست. ساخته و پرداختهٔ جزء به جزء اعمالِ ما است. شهرِ گرانیِ ناشی از طمعِ ما. ماییم که میکشیم.
ما همه در چرخهای وارد میشویم که هر جایش را خدا بخواهد، میتواند دگرگون یا متوقف کند. و گفته است سرنوشتِ قومی را دگرگون نمیکند مگرِ به دستِ خودشان. و گفته است پس از شنیدنِ خبرِ مرگ بگویید انالله و انا الیه راجعون. یعنی ما «مالِ خدا هستیم.» مرگ بسیاری را با خود برده است و هرگز تازگی ندارد؛ هرچند که هر لحظه تازه به نظر بیاید.
تأمل کنیم چرا مردگان این همه، یکباره، با این گستردگی محبوب میشوند؟ چرا با زندگان مسالمتآمیز زیست نمیکنیم و مردگان را (گاه حتی بیآنکه بشناسیم و از نزدیک دیده باشیمشان) این همه تقدیس میکنیم؟
فکر میکنید مرگ فقط سراغِ اینها میآید؟ مرگ سراغِ پدر و مادر و دایه و عموی پیامبر هم آمد. سراغِ مادرِ مسیح(ع) هم آمد.
اباطیلی که این روزها دربارهٔ مرگِ یک فوتبالیست (خدایش بیامرزاد) به چشمم خورده است، ادامهٔ همانِ خطِ وهمپرستیست که روزی داریوش و کوروش کبیر را میستاید بیآنکه اثری از بزرگیشان برجا باشد، و روزی دیگر برای گریختن از نداشتهها و ضعفها، مردگانِ بیزبان را میستاید.