نخی از چهارمین پاکتِ سیگارم درآوردم. جنایت و مکافات را روی زانو گرفتم و برای بار چندم دیباچۀ مهری آهی را خواندم که چندسطر یک بار میگوید: «اما این کامیابی و خوشی نیز دیری نپایید…»
فیودور داستایوسکی را بهسببِ تبحرش در روانشناسی، انسانشناسی و فلسفیدن میستایند. شاید بتوان او را از پیشگامانِ فلسفۀ اگزیستانسیالیسم دانست. مردی که در انسان و جامعۀ متشکل از انسان دقیق بود. زندگیِ او روایتِ رنجِ مکرر است. ابتلا به صرع، تجربۀ رفتن پای چوبۀ اعدام، مرگِ پیدرپیِ عزیزان، بیپولی و آوارگی از دستِ طلبکاران و سرانجام مرگ، شالودۀ فلسفیدنها و بینشِ او را پی گذاشت. بهزعمِ منِ ناقص، داستایوسکی بسیار به ابر انسان نیچه نزدیک است.
نویسندۀ بیرنج، بندبازِ سرگرمکنندۀ سیرکِ دنیاست. اندوهی که زادۀ رنج، ریاضتِ شخصی و تأمل و تعمق در جهان است، بنمایۀ جهانِ داستانی هر نویسنده را میسازد. بهترین آرزو برای هر نویسنده «بیرنجی» نیست بلکه «امانتداری»ست.
هرچه تعمقِ انسان در انسان و جهان بیشتر باشد، رنجِ او بیشتر است. من باور دارم که رنجهایی از این دست، نعمتهایی الهیاند. پذیرشِ نعمت و امانتداری، گُند و گردۀ پرتوان میطلبد.
نویسندگی نبردی مداوم است با خود و جهان. شروران و ضعیفانِ عالم در «تلاش برای بقا» اشتراک دارند. اما متفکر، تمنای بقا ندارد بلکه او بهدنبالِ ساختنِ پلههای سعادت برای دیگران و خود است. وظیفۀ متفکر از درونِ خودِ او آغاز میشود و با عشق به دیگری و سپس تلاش برای ارتقای مردم ادامه مییابد.
نباید نویسندگی را در سطحِ «عشق به نوشتن» یا «عشق به آفرینشِ ادبی» تقلیل داد.
باورِ من در نظرگاهِ بسیاری از مردم و همکارانم، دیدگاهی پوچ، سرِ دستی، تاریخگذشته، انتزاعی و آرمانگرایانه است. اگر این باور را در کنارِ دیگر باورهایم مطرح کنم، بسیاری رأی به جنون یا نقصِ عقلم میدهند. اما باکی نیست.
بهزیستنی ایوبوار باور دارم و آن را -شجاعانه- پذیرفتهام. سرنوشتِ ایوبوار را نه از سرِ ذلت و بهانهای برای ناکامیها، که در مسیرِ کشف و شهود میبینم.
ابر انسان نیچه جز از رهگذرِ ریاضت و صبر به سرمنزل نمیرسد.
بسیاری اوقات در مواجهه با امورِ مختلف، شکستهایی تجربه کردهام. اما همچنان پرامیدم. من از کائنات شنیدهام که باورم ستودنیست؛ اگر پایمردی کنم. امیدم نجاتبخش است؛ اگر پایمردی کنم. شنیدهام که تصمیمم برای ماندن بر این عشق، رستگارم میکند؛ اگر اسیرِ تحقیر و تطمیع و تمسخرِ خود یا خلق نشوم و دلاستوار بمانم.
جنگِ دشواری پیشِ روست، جنگ با نفس، جنگ با تمنا، جنگ با سستی، جنگ با ناامیدی، جنگ با جهلِ خود، جنگ با جهلِ جهان. اینک من و آزمونِ سلحشوری.
بر آن عشق استوارم. دعایم کنید سستایمان و سستقدم نشوم. دعایم کنید و عیوبم را به رخ بکشید.