دربارۀ زندگی

برف‌پاک‌کُن‌ها هنوز شیشه‌ها را تمیز می‌کنند

همان سالی بود که یکی از آخرین خوب‌های زندۀ دنیا، از این لکاته‌بازار رفت. بله، به‌گمانم همان سال بود.
همان سالی که زمستانش خشک بود و بی‌برف، همان سالی که کارخانجاتِ دولتی را با غلتکِ «خصوصی‌سازی» له می‌کردند تا برای محصولاتِ چینی جاده صاف کنند، بله، به‌گمانم همان سال بود. 16-17 ساله بودم و کماکان آرمان‌گرا، خشن، لجوج، ایده‌آلیست، بی‌پروا و در عینِ حال زودباور و خوش‌بین.
حوالیِ خانه‌مان چرخ می‌زدم. سرِ یک دو راهی در کوچه‌های فرعی، جوانکی جلویم را گرفت. مؤدب بود و باوقار. با حجب و حیایی شرمنده‌کننده توضیح داد که با برادرش فروشگاهِ قطعات یدکی خودرو دارد. کجا؟ کرج.
جوانک گفت یک وانت قطعات به شهرِ شما فرستادیم. گفت یکی از همشهری‌های‌تان از ما تیغۀ برف‌پاک‌کنِ پراید خرید و یکهو گم و گور شد. آمدم اینجا بگردم و پیدایش کنم که نکردم و حالا باید دست از پا درازتر برگردم، ولی تهِ جیبم خالی‌ست.
نگذاشتم شکسته شود. نگذاشتم گردن خم کند. نوجوانِ خوش‌بین و زودباورِ آن روز، در آن لحظه چهار یا پنج هزار تومان تهِ جیبش بود. کرایۀ تهران هم می‌شد دو هزار تومان. هر چه داشت بیرون کشید و تقدیم کرد و گفت اصلاً خجالت نکش رفیق. خوب کردی به خودم گفتی. و بعد کلی راه‌نمایی‌اش کردم. گفتم چطور برود ترمینال، چقدر کرایه بدهد (مبادا تیغت بزنند ها) و الی آخر.
جوانک رفت و دیگر ازش خبری نشد. تا اینکه چند ماه بعد، درست همان حوالی دیدمش. او هم من را دید. از آن وقار و متانتِ رفتار خبری نبود. هیجان‌زدگی،  دستپاچه‌اش کرد. غافلگیر شده بود. هیچ تیغۀ برف‌پاک‌کنی وجود نداشت. هرگز باری فرستاده نشده بود و طلبِ وصول‌نشده‌ای هم وجود نداشت.
هر کسی شیوه‌ای دارد. شیوۀ من دست به یقه‌شدن نبود. رد شدم. رد شدم. رد شدم. ولی یادم مانده. داغی هم اگر هست، داغِ چهار یا پنج هزار تومان نیست. تنها داغ، داغی‌ست که بر اعتمادم نشست.
خیلی سال گذشته است. نمی‌دانم عاقبتِ جوانک چه شد. حتی از عاقبتِ خودم هم چیزِ درست و درمانی نمی‌دانم. فقط می‌دانم برف‌پاک‌کُن‌ها واقعاً شیشه‌ها را پاک می‌کنند، به‌شرطی که تقلبی نباشند.
هنوز همان نوجوانِ خوش‌بینم که بنا را بر درستیِ دیگران می‌گذارد؛ گیرم که کمی محتاط و محاسبه‌گر شده باشم.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com