بهعنوان یک مخاطب، ملاقات با نویسندۀ محبوبمان مایۀ خوشوقتیست. اما اگر برحسب اتفاق در موقعیتِ برقراری رابطه با نویسنده قرار بگیریم، چطور باید عمل کنیم؟ رفتارهای شایسته و ناشایست در مواجهه با یک نویسنده چه رفتارهاییاند؟
آنچه واقعیت دارد: برقراری رابطه با نویسنده
از آنجایی که نویسندگان هم انساناند و در همین جهان زندگی میکنند و خرید میروند و توی کوچه راه میروند و غریزه و میل و عاطفه دارند، فرضِ بالا ابداً محال نیست.
تا جایی که من از خودم و همقطارانم خبر دارم، هیچکداممان تارک دنیا نیستیم و از تعامل لذت میبریم. منتها شرایط، چهارچوب و اقتضائات تعاملمان را منطبق بر روحیات و ارزشهایمان میچینیم.
فرقی ندارد ماجرا یک قرار کاری باشد یا قرار آشنایی، به هر روی نکتههایی که در ادامه میآید در برقراری رابطه با نویسنده اثرگذار است.
نکات مهم در رابطۀ مخاطب-نویسنده
پرداختن به این موضوع یک متنِ مفصلِ جداگانه میطلبد. اما میتوانم در اینجا نکاتی را فهرستوار بیاورم:
- دربارۀ مضمون و تکنیکِ کتاب نپرس:
کتاب نوشته میشود تا هویتی مستقل داشته باشد. قرار است کتاب خودش حرف بزند نه اینکه نویسنده سخنگوی کتاب شود. - شیفته نشو:
نویسنده هم آدمیست مثل بقیه: مبتلا به نقایص انسانی + ناهنجاریهای معمولِ روان (که همۀ ما کموبیش دچارش هستیم) + نیکیها و پلیدیهای خُلقی. شیفته نشو. اگر شیفته باشی نمیتوانی از کتابِ نویسنده چیزی بفهمی. - سراب نساز:
چهره و روح اهورایی از نویسنده در ذهنت نساز. اینها همه خیالپردازیست. اگر چنین کرده باشی، وقتی از نزدیک ملاقاتش کنی متنفر میشوی. - توقع نداشته باش مطابق ارزشهای تو زندگی کند:
نویسنده انسانی مستقل است. اگر از یک اثرش خوشتان آمده، بهمعنی این نیست که تعهد داده مطابق نظر و سلیقۀ شما فکر و زندگی کند. - نویسنده بازیگر نیست، مردمی هم نیست:
اینکه یک نویسنده دسترسپذیر باشد به مخاطبانش مجوز نمیدهد مزاحمِ وقتش بشوند. نویسنده بهشدت به خلوت و سکوت محتاج است. انتظار نداشته باشید همۀ پیامهای اینستاگرامی را جواب بدهد یا دقایقی طولانی با شما معاشرت کند. این هیچ ربطی به گندهدماغی ندارد. موضوع «قلق و شیوۀ زیستی» است که در هر صنف و آدمی متفاوت است.
نکات کلیدی دربارۀ رابطۀ کاری با نویسنده
اگر قرار است با یک نویسنده تعامل کاری برقرار کنید، خوب است بدانید:
هرگز نگو «چون من میگویم»
نویسندگانِ کمی در طول تاریخ «حرف زور» را پذیرفتهاند. اگر شغلهای قبلی نویسندگان مشهور را مرور کنیم میفهمیم چرا مدیرانشان را تحمل نکردند و از کارهایی که برای اغلب مردم «عادی»ست بیرون زدهاند.
اگر کارمند فرمانبردار میخواهید سراغ نویسندگان نروید.
برای یک نویسنده همواره ارزشهای شخصی بر اصول اداری برتری دارد. اگر بخواهید با اصول کاری یا سازمانیتان یکی از اصول یا ارزشهای او را زیرپا بگذارید یا مجبورش کنید تا از آنچه به آن باور دارد دست بکشد، باید منتظر واژگونشدن میز کارتان باشید.
میتوانید او را قانع کنید که تصمیمتان دلیل موجه و آثار مطلوب دارد. در غیر این صورت هرگز نخواهید توانست او را برای مدتی طولانی به فرمانبرداری وادار کنید.
به اون نشان بدهید فقط یک کارمند نیست
در جایگاه یک مدیر یا استخدامکننده یا همکار، برقراری رابطه با نویسنده در آغاز دشوار بهنظر نمیرسد. مشکل از جایی شروع میشود که او حس کند اعتباری در حد یک کارمند دارد نه یک نویسنده.
نویسنده هر کاری میکند تا بتواند داستانش را بنویسند. رابطۀ کاری شما همینقدر ارزش دارد نه بیشتر. اگر او را میخواهید، باید نشان بدهید که شخصیت نویسنده بودنش برایتان مهم است.
به همین دلیل است که خیلی از نویسندگان ترجیح میدهند برای مدیرانشان نامۀ استعفا بنویسند. آنها پیش از هر چیز نویسندهاند نه چیز دیگر.
پیدا کردن موریانهها را به نویسنده بسپارید
نویسنده خواهناخواه در رابطهای عمیق با جزئیات به سر میبرد. چیزهایی که از چشم شما پنهان است، موریانههای ناپیدایی که سازمان شما را نرمنرم میخورد و کارکنان یا ساختار را رو به فرسودگی میبرد مثل یک فیلمِ زنده در ذهن نویسنده جریان دارد.
برقراری رابطه با نویسنده منوط به شناختِ قلقِ اوست. بنابراین انتخاب با شماست: او را بهعنوان هویداکنندۀ مشکلاتِ جزئی ستایش کنید یا آنکه بهعنوان یک معترض اخراجش کنید.
آن سؤال بیمصرفِ مشمئزکننده را نپرس
«کار جدید چی داری؟» یا «الان داری چیزی مینویسی؟» جزو مشمئزکنندهترین پرسشهاییاند که ممکن است از یک نویسنده بپرسید.
خلاقیت توی قوطی جا نمیشود
در آگهیهای استخدام مینویسند «به یک تبلیغنویس خلاق نیازمندیم». اما در اغلب مواقع صادرکنندگانِ این دست آگهیها میلی ذاتی به دیکتاتوری و بهرهکشی دارند.
دنبال نویسندۀ خلاق میگردید؟ خلاقیت توی قوطی جا نمیشود. زور هم بزنی نمیتوانی با ساختارهای تنگوتُرش اداری، دستورهای بیمنطق، محدودسازی یا دخالت در جزءبهجزء امور او را در محدودۀ حکمرانیات محصور کنی. امتحانش مجانیست!
نکات کلیدی دربارۀ رابطه عاطفی با نویسنده
هیچ دو آدمی شبیه هم نیستند. بیتردید نکاتی که در ادامه میآورم مطلق نیستند و ممکن است دربارۀ همه صادق نباشند. با این حال سعی کردم فراگیرترین نکاتِ مؤثر بر برقراری رابطه با نویسنده را منتقل کنم:
هر آنچه از دور دیدی سراب است
تصویری که از دور داری سراب است. معنی این حرف لزوماً منفی نیست. لمسِ فیل در تاریکی ما را به حقیقت نمیرساند.
وقتی از دور و بهعنوان یک مخاطب یا غریبه به زندگی و حضورِ مجازی یا فیزیکی نویسنده نگاه میکنیم، چیزهایی را میبینیم که خودمان میخواهیم، نه چیزهایی که حقیقت دارند.
برای کسانی که با جهانِ نویسنده بیگانهاند، نویسنده از دور جذاب است و از نزدیک تلخ. افراد اندکشماری دنبال ارزشِ حقیقیِ نهان در شخصیت نویسندهاند. نویسنده مثل هزارتوست.
نویسنده یک مجسمۀ بلورین نیست.
نویسنده هم مثل هر آدمِ دیگری منظومهای از نیکی و بدی است. او هم نقایصِ ذاتی انسانی دارد، او هم دستشویی میرود، بادمعده دارد، دهانش اول صبح بو میدهد، عصبانی و ناراحت میشود و در هنگام گرسنگی طلب غذا میکند. باید کاشف و پرستارِ ارزشهای حقیقی بود، نه جلوههایی که فقط در جهانِ ناپایدارِ اعتباریات ارزشمندند.
وانمود نکن
ابراز قدرت (شایستگی) در همۀ حیوانات رایج است. طاووس پرهایش را میگشاید، خروس بالبال میزند، سوسکِ نر با سوسکِ نرِ رقیب میجنگد، گربه زوزه میکشد و حمله میکند و انسان خود را میآراید و از وجوه قدرتش (زیبایی، پول، اعتبار، وجهه اجتماعی، سکس و…) پردهبرداری میکند.
چه طرف حسابِ شما یک نویسنده زن باشد چه مرد، باید بدانید مهمترین وجه قدرتِ او چشم رنگی یا لامبورگینی نیست، بلکه فکرِ اوست. این تنها بُعد وجودیاش نیست، اما مهمترینشان است.
وقتی از جهان افکار و فلسفۀ زیستیاش با شما حرف میزند میخواهد «نظیر خود» یا «همباور» یا «همارزش» خود را پیدا کند. بنابراین به خودتان و او دروغ نگویید و وانمود نکنید حرفهایش را میفهمید و میپسندید.
از ابتدا با خودتان روراست باشید: برقراری رابطه با نویسنده یعنی شروع تعامل با یک جهان فکری.
ظاهرسازی را دستاویز نزدیکشدن به نویسنده نکنید. اگر اهل فکر و انتخاب شجاعانه نیستید، از این در وارد نشوید، چون مثل پوشیدنِ لباسیست که برایتان گشاد و نامناسب است.
اگر جهان فکریاش را نمیفهمید و برایتان جالب نیست، وانمود نکنید از حرفهایش هیجانزده شدهاید. این نوعی خودفریبی و دیگرفریبیست. پنهانکردنِ حقیقت است، دروغ است. شاید در آغاز آثارش را نشان ندهد، اما کمی که بگذرد خودتان کسل و خسته میشوید و جا میزنید.
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
نپرس، کشف کن
نویسنده از کشفشدن حظ میبرد. اگر میخواهید عمقِ توجهتان را به او نشان بدهید، دست به مکاشفه بزنید و حقایق و ظرایف وجودی و رفتاری و فکریاش را کشف کنید.
بهعنوان یک متفکرِ مؤلف، نویسنده چیزهای زیادی برای بخشیدن به جامعهاش دارد. جامعه دوستتر دارد از دلقکهای اینستاگرامی الگو بگیرد. اگر همخوانِ جامعه نیستی جای درستی آمدی وگرنه قید برقراری رابطه با نویسنده را بزن.
دالانِ رسیدن به عمقِ درون نویسنده کتابها و نوشتههای اوست. دالانْ نزدیکدست است و دور نیست، اما حجاب عادت و معاشرت اغلب باعث غفلت میشود. بنابراین در بیشتر اوقات متوجه ارزشِ رابطه نیستیم و نمیفهمیم در چه موقعیت خاصی قرار گرفتهایم.
حکایت چنین رابطهای، حکایتِ سپردنِ پیانوی گرند به نوازندۀ ارگِ عروسیست.
اولین خواننده باش
هیچوقت از نویسنده نپرس آخرین کتابت چه سالی چاپ شده.
هیچوقت از او نپرس الان مشغول نوشتن چه کتابی هستی.
هیچوقت منتظر نمان او بگوید «کتابم را خواندی؟»
کتاب نویسنده مهمترین محصول زندگی اوست. بیاعتنایی به عصارۀ وجودی و فکری نویسنده یک توهین نابخشودنیست.
با یک نویسنده در رابطه هستید؟ میخواهید خوشحالش کنید؟ با خبرِ خریدن کتابش به ملاقاتش بروید.
جملۀ ناامیدکننده: خیلی خوب بود عزیزم
شما میتوانید جایگاهِ «مهمترین مخاطب» را به دست بیاورید اگر واکنشهایی بهموقع و بازخوردهایی دقیق به نوشتههای نویسنده بدهید.
گفتنِ جملۀ «خیلی خوب بود» نشان میدهد درکی از موضوع نداشتهاید یا اینکه در لایههای فنی و مضمونی نوشته باریکبین نشدهاید. این جمله نشانۀ سرسری گرفته شدنِ نوشته است.
یار شما توقع یک مطالعۀ موشکافانه دارد نه کاری که بقیه هم میتوانند انجام دهند.
جزئیات، جزئیات، خداوند در جزئیات است، شیطان هم
در هر تعامل و موقعیتی چقدر جزئیات نهفته است؟ هزار؟ میلیون؟ هیچ آدمی نمیتواند همه را ببیند. ما مبتلا به عادتیم و به همین نسبت از جزئیات دور میافتیم.
با این همه تردیدی ندارم که نویسندگان مثل دیگر هنرمندان شخصیتهایی جزئینگر دارند. یعنی: جزئیات برای آنها تعیینکننده است.
در مقامِ رابطه عاطفی با نویسنده بهسختی میتوان بوسهای بیمهر را بهجای بوسۀ پرمهر به آنها غالب کرد. به رمانها و داستانهای کوتاه رجوع کنید! کسی که از درون آدمها مینویسد، روانپژوه قهّاریست.
اهلِ ادبیات عموماً جزئینگرانِ پُرعاطفهاند. احساساتِ ایشان جریانِ بیدریغِ آبشار است، نه مُشتِ آبی محفوظ در مَشک. سیّالاند نه راکد، جاریاند نه ساکن. بیدریغ میبخشند و «خسّت» را هم با تمامِ حسگرهای وجودیشان درک میکنند و میبینند.
پوران شیرازی که از ۱۳۳۹ تا زمان مرگِ نصرت رحمانی در ۱۳۷۹ با او زیست، دربارهاش میگوید:
زندگی با شاعری مثل نصرت، مثل نگهداری از یک شیشه عطر گرانبهاست.
پوران شیرازی
این توصیف گویای جزئیات بسیاریست. عطرهای گرانبها سریزنی نمیشوند، نادرند، بیتکرار و فایدهمندند، «ارزش» ویژهای برای بخشیدن دارند، خواهانشان بسیار است اما سزاوارانشان اندک، چون مراقبتی خاص میطلبند. هیچ چیز رایگان نیست! ما از داراییهای گرانبهایمان وسواسانه مراقبت میکنیم.
سوهان روح نباش
زمان نوشتن دستکمی از لحظۀ جنگ ندارد. در این لحظات یارِ نویسندهتان را آزاد بگذارید. ممکن است در خانه کار کند، ولی محدودۀ میز کارش قلمرویست که با صدای بلند موسیقی، تلفنی صحبت کردن، خطاب کردن و مواردی از این دست تهدید میشود.
همراه باشید نه تهدید.
محدودۀ «انتخابگری»
نویسنده عصیانگر و انتخابگر است. او جهانِ خویش را میسازد و در چهارچوبها نمیگنجد. انسانِ چهارچوبگریز در سلایق و علایق و مطلوبهایش تردید و بازنگری و موشکافی میکند و در این راه در کوششی همیشگیست.
نویسنده با ابتذال دشمن است. ابتذال در اینجا هممعنی «سخیف» و «سطحی» نیست. شعر حافظ هم ممکن است مبتذل شود؛ اگر لقلقۀ زبان عمومی شده باشد؛ بیآنکه نقلکنندگان معنیاش را بفهمند. «الا یا ایها الساقی ادر کأسا وناولها» نمونهای از ابتذال است.
ابتذال در موسیقی و سینما و کتاب هم جاریست. نویسنده نه برای همه چیز، اما برای اغلبِ خوشامدها و ناخوشامدها دلیل دارد، رأی و شانتاژ و پروپاگاندای رسانههای رسمی و غیررسمی در او کماثر یا بیاثر است.
این همه یعنی ذائقۀ نویسنده «تربیتشده» است نه وامگرفته از ارزش و اعتبارهای مردمساخته و رسانهساخته. اگر دیدید از یک سبک موسیقی خوشش نمیآید یا در برخی چیزها با شما همراهی نمیکند تعجب نکنید.
اینجا دارِ بلاست نه بهشت موعود
اگر دنبال خوشگذرانی هستید راه را اشتباه آمدهاید. نویسنده مُتل یا کاروانسرا یا دنسکلاب نیست.
اگر شوریدگی و ساختارگریزیهای دلیرانۀ نویسنده مسحورتان کرده و مجذوبش شدهاید و میخواهید بهبهانۀ رابطه با نویسنده از خط قرمزهای ردنشدهتان گذر کنید، قید برقراری رابطه با نویسنده را بزنید. عرصۀ سیمرغ جولانگه هر کسی نیست.
رابطه با نویسنده گردونۀ بلاهاست: بیپولی، شکست، اندوه.
”زندگی یک نویسنده بهقدری خطرناک است که هر کاری بکند برایش بد است. هر اتفاقی برایش بیافتد بد است. شکست بد است، پیروزی بد است، توفیق بد است، فقر بد است، پول خیلی خیلی بد است. هیچ اتفاق خوبی برای نویسنده نمیافتد.“
– گفتگو با ای. ال. دکتروف، ترجمۀ نجف دریابندری، از آغازِ کتابِ بیلی باتگیت
لحظات خوش هم وجود دارند، اما نه آنطور که در فانتزیهای نوجوانانه وجود دارد. راه را اشتباه نروید. از نویسنده یک پل به سمتِ «محدودۀ ممنوعۀ زندگی» نسازید.
خب چه چی؟
شاید بگویید خب که چه؟ یا فکر کنید «چه مرارتبار و سخت و بیهوده». حق دارید از خیرش بگذرید و سمتش نروید.
این نوشته مفید بود؟ با همرسانی آن در شبکههای اجتماعی، به نشر محتوای مفید کمک کنید.
حامی باشید
میتوانید با پرداخت مبلغ دلخواه از این نوشته و جریان خلق و نشر محتوا در این وبسایت حمایت کنید. نام شما در فهرست حامیان ثبت میشود.
به تازگی با سایت شما آشنا شدم و هنوز کمتر از تعداد انگشتان دست مقالاتتون رو مطالعه کردم اما از قلم روان و قابل فهمتون در عین عاری بودن از ابتذال، به علاوه دید چندجانبه و بسیطی که به موضوع مورد نظرتون دارید و صراحت کلامتون، حظ بردم و حیف دیدم از بیانش صرف نظر کنم.
سلام
ممنونم از شما بابت حسن نظرتان
سلامت باشید