هر چه میکشیم از این «خودی» و «غیرخودی»ست. سالهاست که پتانسیلهایِ جمهوریِ اسلامی در عرصهٔ فرهنگ صرفِ تاراندنِ «غیرخودی»ها و ریخت و پاش به پایِ «خودی»ها شده است. اصلاً آن انقلابی که به زورِ بنر و بیلبرد میخواهیم «فرهنگی»اش بنامیم، چه دستاوردِ فرهنگیای دارد؟ رابطۀ کتابخوانی و جمهوری اسلامی رابطۀ جن است و بسمالله!
کِی از این دستهبندیِ مضحک دست برمیداریم و به «همافزایی» میاندیشیم؟ چرا برائتجویی مهمترین عنصر سازندۀ هویتِ انقلابیگریست؟
کتاب را زمین بگذار، پتک بردار
از ابتدایِ انقلاب، بخشِ عمدهٔ نیروی انقلابیها صرفِ پتککوبیهایِ خوشفرم بر سرِ کانونِ نویسندگان و سینمایِ مهرجویی و دنیایِ روشنفکری و ژورنالیسمِ حرفهای شده است. باید بپذیریم که عمدهٔ نیرویِ انقلابِ اسلامی و جمهوریِ اسلامی پس از انقلاب، صرفِ دفعِ دیگران شده است، نه ساختن.
ما همواره شاهد سنگربندی بودهایم. دستگاههای رسمی و غیررسمی فرهنگی همواره در مقامِ واکنش بودهاند نه کنش. سنگربندی تنها وقتی توجیه دارد که درگیر جنگ باشیم. آیا اینها همه گواهِ آن نیست که بازوانِ فرهنگی انقلاب ناتوان بودند و مجبور شدند نیرویشان را بهجای ثابت کردنِ خود، بهجای ساختن، صرفِ دفع دیگران کنند؟
آدم زنده تنفس مصنوعی نمیخواهد
اگر انقلاب اسلامی جریانی پویا و زنده است، اصلاً چه نیازی به برائتجوییهای مداوم، سانسور، سنگاندازی بر سرِ راهِ تفکرِ متفاوت و حمایتِ مالی نامتعارف از عدهای خاص؟ جریانِ پویا و سازنده نیازی به هُل دادن ندارد. اما آنچه تجربه کردهایم، ویلچررانیِ هیکلِ فربه موجود بیخاصیت و مفتخوریست که «هنر انقلاب» خوانده میشود.
نتیجهٔ ریخت و پاشهایِ بیتالمال پای «خودی»ها و جلسهٔ ویژه گذاشتن با عواملِ فلان کتاب و فلان فیلم شد انبارهایی پر از کتابِ تولیدشده و بیمشتری، فیلمهایِ بیمخاطب و نشریات و روزنامههایِ برگشتی.
نتایجی دیگری هم در کار است: «ارزشی»ها و «بسیجی»هایی کتابنخوان، پرشور و بیتأمل که معتقدند «آقا لابد چیزی میداند که میگوید.» آنها به جریانِ نقد مسلط نیستند چون کتابخوانی و جمهوری اسلامی با یکدیگر قهرند.
مبادا آگاه باشی!
رابطۀ کتابخوانی و جمهوری اسلامی رابطۀ جن و بسمالله است چون «آگاهی» خریدار ندارد و «نقد» مساوی با «جرم» است. هرگز به این نیندیشیدهایم که با گروههایِ متفاوت و نگرشهایِ گوناگون برخوردِ نزدیک و همفکری و همافزایی و همکاری کنیم. وقتش شده نتیجهٔ کارمان را پیشِ خودمان به قضاوت بنشینیم.
پیشِ خودت جواب بده: بیشتر کتاب خواندهای یا بیشتر از فحاشی علیهِ «غیرخودی»ها لذت بردهای؟ ببینم، اصلاً تعدادِ راهپیمایانِ ۹دی بیشترند یا تیراژِ کتابهایِ دفاعمقدس؟ بیشتر مشتِ گرهکرده ساختهایم یا کتابخوانِ تحلیلگر؟
بارِ این باغِ پلاسیده و بلندحصار، چیز دندانگیری نیست. باغی که خود خود را هرس نکند، خود به خاکش شخم نزند، بارِ مطلوب نمیدهد.
در این کشور «نقد عمومی» ممنوع است و حق نداریم بهطورِ عمومی رهبر را یا سیاستهای کلانِ کشور را نقد کنیم و سؤال بپرسیم. از این رو، جمهوری اسلامی کسانی را میپسندد که قدرتی جز مشتگرهکردن ندارند و وجهِ تحلیلگر و منتقد ذهنشان را تربیت نکردهاند.
زیستن برای مچگیری
نیمی از عمرِ حزباللهیها به مچگیری میگذرد. این در لایه لایهٔ زندگیِ آنها رسوخ پیدا کرده است و سالهاست که با ماست: از گذشته مچگیریِ صدایِ بلندِ نوارِ کاستِ ماشینِ فلان همسایه تا امروز و مچگیری از نویسندگان، سینماگران و هنرمندان.
بر همین اساس بوده است که چندین نهادِ مچگیر از درونِ نهادهایِ انقلابی سر بر آوردهاند و طیِ سه دههٔ اخیر مشغول بودهاند و حاکمیت هم رانت لازم را برایشان محفوظ داشته است.
کتابخوانی و جمهوری اسلامی: کتاب خوب، کتاب بد
حذفِ کتابهایی که بهزعمِ نهادهای رسمی و غیررسمی جمهوری اسلامی ارزش خواندهشدن ندارند یا مضر هستند، رابطۀ کتابخوانی و جمهوری اسلامی را روشنتر میکند: نخوان، اگر هم میخواهی بخوانی چیزی را بخوان که من میگویم.
واعظِ بیکتاب
در میانِ شخصیتهای محبوبِ جریانِ مذهبی تا دلتان بخواهد واعظِ بیکتاب و مکتوبات وجود دارد. کسانی که هرگز سخنشان را در هاونِ تأمل و زمان و تدبر و نوشتن نمیکوبند، ثبت نمیکنند و بنابراین هرگز پای حرفشان نمیایستند.
این مملکت گوشتِ جلوی توپ میخواهد!
تجربۀ مواجهه با افراد عامی جریان مذهبی بارها به سؤال چرا حزباللهیها کتاب نمیخوانند؟ جواب داده است. «این مملکت کتابخوان نمیخواهد که، گوشتِ جلوی توپ میخواهد» جملۀ پرتکراریست.
نظایر این جمله را کسانی میگویند که معجزۀ دینشان «کتاب» است و انقلاب را انقلابی فرهنگی میدانند!
همه را با یک چوب نمیزنم
قصدِ این نوشته همه را با یک چوب زدن نیست. به هر حال در میانِ همین قشر که امروز بیشتر ارزشی خوانده میشوند، گروهی هم هستند که جدیتر از دیگران به مطالعه پرداختهاند.
نکتهٔ مهم دربارهٔ این گروه محروم بودن از راهنماییهایِ پویا بوده است. حلقهای بسته از سخنرانان، وعاظ و شخصیتهایِ سیاسی وجود دارند که برایِ قشری دیگر از ارزشیها حکمِ رهبری دارند.
مروری بر کارنامهٔ این افراد نشان میدهد همواره در حالِ سخنرانی بودهاند و بلافاصله گروهی از پامنبریها یک بنگاهِ انتشاراتی با حمایتِ دولت تشکیل دادهاند و آن سخنان را به کتاب تبدیل کردهاند. خب، این افراد پس کی وقتِ مطالعه پیدا میکنند؟ کی وقت میکنند در امورِ جامعه تحقیق و تدقیق کنند و آن را به نوشتهای پیراسته و بازنگری شده تبدیل کنند؟
زندگی در اتاقی بدونِ در
بخشی از حزباللهیها، که اندکی به مطالعه رغبت نشان میدهند و مشتاقِ خریدِ نسخهٔ مکتوبِ سخنرانیِ حاج آقاها هستند، در نهایت تلاش میکنند در اتاقی بدونِ در زندگی کنند. دوست دارند هر از گاهی نامِ کتابی از حاج آقا مثلِ بمب در خبرگزاریها و دانشگاه منفجر بشود و آنها کتاب را از دریچهای کوچک درونِ اتاق دریافت کنند.
محصولِ این زندگی دور ماندن از واقعیتهایِ جامعه است. این خطر وجود دارد که هرگز باورِ آنها محک نخورد و در برابرِ اولین هجمه بهشدت آسیب ببیند.
به همین دلیل، همواره روشِ کتابخوانیِ من در مسجد موردِ سرزنش بود. به این تجربه دقت کنید: دبیرستانی بودم که به یکی از مربیانم در مسجد گفتم میخواهم شریعتی بخوانم. چندین و چند دلیل تراشید و آخرش هم گفت: «ترجیح میدهم مطهری بخوانی».
تعدادی هم مثلِ من شانس میآورند و از این دایرۀ بسته عبور میکنند. اما سرنوشتشان چه میشود؟ چقدر جسارتِ پرورندانِ ذهنِ منتقد را بازمییابند؟
اگر آقا بگوید
بخشی دیگر از جریانِ حزباللهی متأسفانه عادت کرده است خودش تصمیمی نگیرد. عادت کرده است ابتکارِ عمل نداشته باشد. بخشی از ناشرانِ دولتی هم از این فرصت استفاده میکنند و تا کتابی منتشر میکنند، به دستِ رهبر میرسانند تا در حاشیهٔ کتاب یادداشتی بنویسد.
آن یادداشت فوراً رسانهای میشود و جوّی حولِ کتاب درست میشود که بخشی از حزباللهیها خیال میکنند اگر آن کتاب را نخرند و نخوانند از بقیه عقب میافتند. در اینجا میل به دانستن نیست که آنها را وادار به خریدِ کتاب میکند بلکه میخواهند از قافله عقب نیفتند و احساسِ کمبود نکنند.
آیا همه چیز را باید رهبر بگوید؟ آیا رهبر همهٔ کتابهای منتشر شده در ایران را میخواند؟ آیا فرصت دارد دربارهٔ همهٔ کتابها نظر بدهد؟ اصلاً چقدر نظرش کامل و بینقص است؟ از همهٔ اینها گذشته، آیا نیازهای مطالعاتی رهبر با نیازهای همهٔ ما یکی است؟
حزباللهیها کتاب نمیخوانند؟
حزباللهیها برایِ کتابخوانی تربیت نمیشوند، نه در خانواده، نه در مسجد، نه در مدرسه و نه در دانشگاه. اصلِ اساسی در تربیتِ یک صنف، تربیتِ حامیست نه تربیتِ منتقد. نگاهِ صنفی به حامیانِ جمهوری اسلامی، بهآسانی رابطۀ کتابخوانی و جمهوری اسلامی را به رابطهای خصمانه بدل کرده است.
بسیاری از ما، بیش از آن که کتابِ مقدسمان، قرآن، را خوانده باشیم، مفاتیح خواندهایم. بیشتر از آن که نهجالبلاغه خوانده باشیم، شعرِ مداحان را از حفظ بلدیم. بیشتر از آن که از غور در کلماتِ کتاب لذت ببریم، از شورِ آخرِ مجالس کیفور میشویم.
معتبرترین افراد در میانِ قشرِ ارزشی و مذهبی معتقد به جمهوری اسلامی، وعاظِ رسمی و مداحان هستند، نه نویسندگان و تحلیلگران و متفکران. حذف متفکران بهروشهای مختلف امریست بدیهی و پرسابقه.
انفعال و مسدودکردن مهمترین عناصر در رابطۀ کتابخوانی و جمهوری اسلامی است.
دستگاه تربیتکنندۀ مشتهای گرهکرده
جمهوری اسلامی سالها خود را سرگرمِ عملیاتهایِ ایذایی کرده است. هر جا بهمان یک سوزن میزدند، سریع با صورتِ برافروخته و دستهایِ مشتکرده «مرگ بر… مرگ بر…» سردادیم.
دور از هیاهویِ بیهودهٔ ما، برخی آنقدر زرنگ بودند که از فحشهایِ ما هم برایِ بالارفتن از ساختمانِ انقلابِ اسلامی پلهٔ نردبان ساختند و بالا رفتند و هر کاری خواستند کردند. هر وقت هم دستشان رسید بیبهره از بیتالمال نماندند.
کلاهمان را قاضی کنیم، این وسط چه کسی بازنده است؟ اگر به جایِ فحش دادن چهارخط کتاب میخواندیم و دو خط کتاب مینوشتیم حالا اگر بنا بود برائتی هم بجوییم، سلاحمان فقط مشتِ گرهکرده نبود، بلکه «فهم و شعور و علم و کتاب» داشتیم! ولی حالا چه؟ دستاوردِ انقلاب چیست؟ راهپیماییهای شلوغتر یا رسیدن تیراژ کتابها به پانصد نسخه؟
من از تصاویرِ انقلاب، هنوز آنهایی را بیشتر دوست دارم که مردم را پایِ کتابفروشی یا وقتی دست تو دستِ هم دارند و از ایمانِ هم نمیپرسند نشان میدهد. و بدترین تصاویرِ انقلاب برایم تصویر مردانِ مسلحِ شوریده است.
اما آنچه امروز داریم پردۀ نمایشیست که گواهی میدهد انقلاب اسلامی جز «مرگ بر… مرگ بر…» چیزی نیست.
۵ آبان ۱۳۹۲
ویرایش شده در ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
عادت کرده ام که غر بزنم. یعنی ما عادت کرده ایم که غر بزنیم…نق زدن کار همیشگی ما شده. حتی کسانی که مدعی کار فرهنگی شده اند توی مملکت ما. عادت کرده ام که غر بزنم چرا مسولان مملکت من خیال می کنند فرهنگ و هنر یک حوزه عمومی است و می توان هرکسی را به مدیریت نهادها، مجموعه ها و پست های فرهنگی گمارد…و اطرافیانم هم تعجب نمی کنند که هر روز غر بزنم که نماینده شهر من، عضو کمیسیون فرهنگی مجلس است و از شعر، ادبیات، سینما، تئاتر و نقاشی(به اذعان خودش) کلا چیزی نمی فهمد. و برای تو هم عجیب که نزدت غر بزنم که رئیس روابط عمومی یک نهاد کاملا فرهنگی در استانِ من، هر روز با من تماس می گیرد که خبرها و گزارش هایشان را اصلاح کنم، بازنویسی کنم و… وحتی برای یک مصاحبه کلیشه ای با فلان مسول آن نهاد، برایشان سوال طراحی کنم.
با یکی حرف می زدم، گفتم مشکل انقلاب این است که بعد از دهه شصت جامعیت مسجد را گرفتند. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را از مسجد بیرون بردند، فرهنگسرا ساختند، خانه فلان و بهمان بنا کردند و احزاب را تشکیل دادند…یادم هست مثلی هم از شریعتی زدم. بنده خدا، روی شنیده هایش از شریعتی فحش آب نکشیده ای نثار روح آن مرحوم کرد. بغضم گرفت. گفتم چقدر شریعتی را می شناسی؟ گفت می دانم فلان بوده! گفتم از شریعتی چه خوانده ای؟ نام یک کتاب او را هم در ذهن نداشت…گفتم شریعتی راست می گوید، مشکل ما زمانی شروع شد که قرآن را از خانه ها به قبرستان بردند و کتاب دعا را از قبرستان وارد خانه های ما کردند. گفتم همین شریعتی می گوید که قرآن را باز کنیم و دوباره بخوانیم که قرآن یعنی کتابِ خواندن.
من و مایی که غر می زنیم، فحش می دهیم و مشت گره می کنیم، نه حوصله خواندن کتابِ خواندن را داریم، و نه کتاب دیگری را می خوانیم. ای آقا. وقتی بچه حزب اللهی های ما با کتاب بیگانه هستند، وقتی حتی از خواندن باکس های کوتاه مطالب یک مجله ساده سرگرمی هم فرار می کنند، آیا باید انتظار داشته باشیم که تیراژ کتابمان بالا برود، یک رمان قابل افتخار داشته باشیم یا در حوزه دفاع مقدس کار خوب ارائه داده باشیم؟ به قول شریعتی تا کتابِ خواندن را باز نکنیم، تا کتاب خواندن را آغاز نکنیم، هیچ اتفاقی نمی افتد. مشت ها، مشت تر می شوند و فحش ها فحش تر!
واقعا یادداشت مینویسی یا استفراغ میکنی؟
بهنظرم یادداشت مینویسم. چهطور؟
نه یادداشت نیست. عقده ها و عصبیتهات رو قی میکنی. سربند همین دو سه تا مطلب قیوار بوی وبلاگت هی بد و بدتر میشود. حواست نیست!
ممنون از تذکرتان. 🙂
این خانم یا آقای “مهم نیست” ظاهرا خیلی خوش به حالشون هست و واقعا چیزی براشون مهم نیست!
نکنه خودتون یا والدینتون مسئول جایی هستید که حرف حق رو عقده گشایی میدونید؟
دم آوینی و شریعتی و امثال این ها گرم! لااقل دو زار سواد داشتند ولی که میگوید هر کی هر کاری کرد یا هرچیزی گفت درست بوده؟؟؟؟
یک عمره داریم با پز تاریخ غنی مان حال میکنیم. بعد توی اخبار میبینیم که آمریکا کاوشگری به زحل فرستاد!
همین ماهایی که ریش و سبیل بلند میکنیم و جای مهر روی پیشانیمان مانده حتی بلد نیستیم همدیگر را درست نقد کنیم. همین ماها اگر فردایی بزند و پایمان به فرنگ برسد یادمان می رود موقع بیرون رفتن شلوار پایمان کنیم. اگر همین بیگانه ها علنی هزار جور غلط و گناه میکنن ما هم یاد گرفته ایم با چشم چرانی و پای اینترنت و جلوی برنامه های ماهواره ای گناه کنیم. هیچ کسی هم پسر پیغمبر نیست که الان ادعا کنه : “من که حسابم جداست. نماز و روزه قضا ندارم”
از نظر من نوشته ای که بوی استفراغ بدهد شرف دارد به عقایدی که مثل کرم توی میوه ای می لولد و آخر هم به گند میکشدش!
وبلاگ خوش بو دارید برای ما هم رو کنید دوست عزیز 🙂
من دیشب کتاب شما رو تموم کردم…عالی بود..عالی..طی سه روز..و البت جمع ساعاتش حدود 20 ساعت..سریع و مشتاقانه اومدم تو نت و درباره تون سرچ کردم..خوندم و خوندم تا رسیدم به این یادداشتتون..دیدم اسم آدمی رو اوردید که زندگی منو زیر رو کرده و خواستم بگم اتفاقا کارش رو کرده..خیلی کارا هم کرده.. و البته دیدم که شما هم بجای اینکه کارتون رو بکنید دارید گیر میدید به این و اون…شمایی که وقتی کار میکنید خیلی خوب کار میکنید..کلت خیلی خوب بود..خیلی میتونم با شما حرف بزنم..
سلام
خوشحالم که از کلت45 راضی هستید
پاسخِ پیامتان را به نشانیِ ایمیلتان ارسال کردم.
درود خداوند بر شما
من با علمی که دارم و با کتاب هایی که مطالعه کردم و مقاله هایی که خوانده ام باید بگویم
نظر شما کاملا سطحی و سلیقه ای است
اگر یک منتقد حرفه بخواهد نوشته های شما را مطالعه کند انها را سریع رد می کند .
نوشته ها منبع ندارد . نوشته ها بی اساس و سلیقه ای هستند . نوشته ها بدونه تحقیق و مطالعه (منابع بی طرف ) نوشته شده اند . وقتی شما می خواهید درباره انقلاب بنویسید ( مخصوصا انقلاب اسلامی ایران که در جهان تاثیر گذاشت ) باید این نکته را به یاد داشته باشید که هر منبعی منبع نیست و هر حرفی نقد نیست .
وقتی نوشته های شما منبع درست نداشته باشند و کاملا مشخص باشد که نوشته ها سلیقه ای است نوشته ی شما توهینی بیش نیست
( من قصد توهین نداشتم و فقط نقد کردم )
شاد و پیروز باشید
منبع :.:
کتاب تاریخ و تحولات سیاسی ایران نوشته ی دکتر موسی نجفی و دکتر موسی فقیه حقانی
سلام
ممنونم که خواندید
البته نوشتههای وبلاگی من ادعای علمیبودن ندارند. نوشتۀ علمی شرایط و ملزومات خودش را دارد.
نوشتههای وبلاگ بیشتر نوعی بیانِ درد، جستار یا شرححالاند.
گاهی هم ممکن است در این نوشتهها، بخارات ذهنی، تعصبها و گزارههای هرگز اثباتنشده بیان شوند. درست مثل متنی که از موسی نجفی و موسی حقانی نقل کردهاید.
ارجاع دادن به یک چیز دیگر یک حرف را علمی نمیکند.