سنِ من به عصرِ کمیته قد نمیدهد. اما خواندهام و شنیدهام. کما اینکه دربارۀ آن عصر، رمان هم نوشتهام و بهگواهِ معاصرانِ کمیته و پونز، کلت۴۵ -صرفنظر از رویکرد- در بازنمایی احوال و تصاویرِ آن روزگار موفق بوده است. از همین رو، میتوانم واپسگرایی فرهنگی حاکمیت به عصر کمیته و پونز را در عرصۀ فرهنگ بهخوبی حس و لمس کنم.
مدتهاست که خبر نمیخوانم. پرهیزم از خبر خواندن از روی اختیار است. مشغولِ بازنویسی رمان «خیش» هستم و نمیخواهم ورودیهای ذهنم را بهسمتِ زبالههای سطحی باز کنم.
حذف حافظ و سعدی به نفع شهید حججی
اما گهگاه از گوشه و کنار خبرهایی میشنوم. مثلاً شنیدم که در کتابهای درسی دست بردهاند، شرحهشرحهشان کردهاند و نام یا اثرِ بسیاری از آغازگرانِ داستانِ مدرن فارسی و شعر معاصر را حذف کردهاند. گفتهاند: باید جایی برای شهید حججی باز میکردیم و این حتی بر حافظ و سعدی هم ارجحیت داشت!
آقای سیّاس بهجای کیارستمیها
یا اینکه شنیدم کتشلوارپوشِ سیاستپیشه و سیاستمنشی که از قضا چند بیت غزلِ عاشقانه هم گفته است، میراثدارِ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شده و بر مسندِ مدیریتِ جایی تکیه زده که امثالِ فرشید مثقالی و عباس کیارستمی و بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و… در بندبندِ بنای بلندش اثری و نقشی داشتهاند.
غاصب جدید انتشارات امیرکبیر از حیفومیلخانۀ بیهنر میآید
یا اینکه شنیدم فردی خامدست که هیچ دستاورد یا برساختۀ مفید فرهنگی ندارد، از یک ارگانِ حکومتیِ بدسابقه و بدگِل بیرون آمده و حالا غاصبِ جدیدِ انتشاراتِ عظیمِ امیرکبیر شده است.
حتی اگر خبر هم نخوانم، دیگر میدانم که امثالِ فردوسیپور را از تلویزیون رسمی کشور راندهاند و امثالِ فروغی و نیلی را در رسانۀ مردم منصب دادهاند.
ادامهای بر «آتش به اختیار»
مصداقهای واپسگرایی فرهنگی برای من که سعی میکنم نشانهها و اثرها را دقیقتر دنبال کنم، خبرهایی خطرناک است. اینها ادامۀ همان تخم لقیست که با نامِ «آتش به اختیار» در دهان برخی شکست و بعد هم منتقدانش را ساکت کردند! روندی آغاز شده که به هرچه دو قطبیتر شدنِ جامعه دامن خواهد زد و دیر یا زود، آتشش به چشمِ همه خواهد رفت.
واپسگرایی فرهنگی: بازگشت به عصر کمیته و پونز
گویا جریانی علاقهمند و متعهد به واپسگرایی فرهنگی دوباره قدرت یافته تا راه را برای افرادِ بیمایه و منشِ بیانعطاف و جزمیتگرا هموار کند. نرم و آهسته، درست در زمانی که مردم گرفتارِ معیشت و مشغولِ دعوا بر سرِ تتلو و شجریاناند، به عصر کمیته و پونز برمیگردیم.
با بیرحمی متخصصان را کنار میزنند تا جا برای کسانی باز شود که در میدانگاهِ تخصص، مایۀ تمسخرِ کاربلدان و استخوانخردکردههای فرهنگاند.
متخصصان را کنار میزنند تا جا برای سالوسها یا کرنشگرانِ ریاکار یا مدعیانِ جسورِ تقوا باز شود.
حذف بزرگان، میدان دادن به بیمایگان
واپسگرایی فرهنگی در دهۀ ۹۰، تفاوتی عجیب با دهۀ ۶۰ دارد: این بار نهتنها بزرگان و متخصصان و استعدادها را با هر دسیسه یا دستور طرد میکنند، بلکه به بیمایگان و ملیجکان رتبه و اعتبار میبخشند:
واعظانِ بیمایه بر منبر پیامبر مینشینند. خوانندگان و آهنگسازان و شاعران و نویسندگانِ بیمایه اعتبار مییابند و عرصه برای ابوعطاخوانی غورباقهها مهیا شده است. از قضا گویا حاکمیت با جلوهگری و جولانِ بیخطرهایی که خود را روشنفکر و خدا میدانند مشکلی ندارد، مشکلِ او فقط با کسانی است که کارشان را بلدند و بساط خیمهشببازی را ریشخند میکنند.
سکوت، اگر خیانت نیست، بزدلی است
هر یک از این اخبار و نشانههای واپسگرایی فرهنگی در حکمرانی کشور، برای نگرانکردنمان کافیاند. حالا با تکرار مواجه شدهایم: افرادِ مسئلهساز پیدرپی مقام و منصب میگیرند، افرادی که غصب کردنِ میراثِ حقِ یک انسان را روا میدانند، افرادی که دست گرفتنِ یک منصب در عینِ نابلدی برایشان گوارا است، افرادی کجاندیش و احمق که گمان میکنند در عصرِ اینترنت و گسترۀ دهکدۀ جهانی، میتوان نامِ شاملو و اخوان و فروغ و ساعدی و حتی منزوی و نیما را پنهانید!
هر وقت زمانِ غرولند میرسد، همه آمادهاند در خلوتِ دوستانه از واپسگراییها و فضای بستۀ فرهنگی و پایمالشدنِ حقوقِ شهروندی بنالند، اما وقتی میگوییم این استخوانِ کج، نرمنرم و ذرهذره و آهسته آهسته راست تواند شد، میگویند «ای بابا… عمرمان میرود که.» عمرتان برود بهتر است یا بیهوده نالیدنتان؟
اگر امروز برابرِ واپسگرایی فرهنگی سکوت کنیم و بگذاریم هر سازی که خوشایندشان است بزنند و برقصانندمان، جوابِ آیندگان را چطور میدهیم؟ جواب وجدانمان را چطور بدهیم؟ سکوت در این احوال اگر خیانت نباشد، یقیناً بزدلی است.