* در مجلسی این دو مفهوم را از او شنیدم. شبی به سؤالی دربارهٔ آثارِ نویسندهای فقید پاسخ میداد و میگفت: نویسنده میتواند تلخ بنویسد، میتواند از تلخی بگوید، اما نباید جانش تلخ باشد.
منظورِ دیهیمی از جانِ تلخ -آنطور که فهم کردم- آن روحِ خمودهٔ ناامیدیست که تلخنویسیاش با «امید» بیگانه است و تلخکلامیاش دستمایه یا تلاشی برای بهبودِ اوضاع نیست. دیهیمی چنین هنرمندی را مذمت میکرد و میگفت نویسنده هر قدر هم در شرایطِ بد زیست کند یا در جامعهای بسته و منحط گرفتار باشد، موظف است تلخی را بگوید؛ اما با امید.
در میانِ هنرمندانِ امروزِ ما (نویسنده/شاعر/فیلمساز و…) نویسندهٔ شیرینجان درّ نایاب است. گمان میکنم جانِ تلخ مرحلهای ابتدایی از مراحلِ شناخت و تفکر است که ماندن در آن توأمان برای هنرمند و مخاطب همچون باتلاقیست فروبرنده. اگر مخاطب دستِ خود را به هنرمندِ تلخجان بدهد، او نیز پابندِ باتلاقِ اندوهِ بیثمر خواهد شد. در مقابل، جانِ شیرین مرحلهای از مراحلِ غایی شناخت است. بسیاری از ما در مرحلهٔ تلخجانی میمانیم و هر قدر هم در هنر ماهر شویم، باز محصولمان دردی از دردهای اجتماع دوا نخواهد کرد. ممکن است تلخی، سیاهی، بدی، اشتباه، انحراف، زوال، خیانت، جنایت، کجاندیشی و… را نشان بدهیم، اما فقط ترساندهایم و تاراندهایم. نتیجهٔ محصولِ ما آدمهایی بزدل یا عصیانگر خواهند شد که هزینهای افزونتر بر گردهٔ جامعهٔ تلخکاممان میگذارند؛ خواه با رفتارهای سردرگم، خواه با شوریدنهای بیتأمل. اگر اثرِ ما در نهایت مخاطب را در دلمردگی و سیاهی رها کند، جفاکاری کردهایم.
گذر از جانِ تلخ و اکتسابِ جانِ شیرین بختِ هر کسی نیست. باید بیندیشیم از کدام سرچشمه مینوشیم و بقیه را سیراب میکنیم؛ جانِ شیرین یا جانِ تلخ؟ به گمانِ من هنرِ حقیقی برخاسته از جانِ شیرین است و بس.
باشد که خداوندگار ما را جانِ شیرین عطا فرماید.
جنابِ خشایارِ دیهیمی بزرگ در تحلیلِ هنرمند، از دو مفهومِ «جانِ شیرین» و «جانِ تلخ» یاد میکند.منظورِ دیهیمی از جانِ تلخ -آنطور که فهم کردم- آن روحِ خمودهٔ ناامیدیست که تلخنویسیاش با «امید» بیگانه است و تلخکلامیاش دستمایه یا تلاشی برای بهبودِ اوضاع نیست. دیهیمی چنین هنرمندی را مذمت میکرد و میگفت نویسنده هر قدر هم در شرایطِ بد زیست کند یا در جامعهای بسته و منحط گرفتار باشد، موظف است تلخی را بگوید؛ اما با امید.
در میانِ هنرمندانِ امروزِ ما (نویسنده/شاعر/فیلمساز و…) نویسندهٔ شیرینجان درّ نایاب است. گمان میکنم جانِ تلخ مرحلهای ابتدایی از مراحلِ شناخت و تفکر است که ماندن در آن توأمان برای هنرمند و مخاطب همچون باتلاقیست فروبرنده. اگر مخاطب دستِ خود را به هنرمندِ تلخجان بدهد، او نیز پابندِ باتلاقِ اندوهِ بیثمر خواهد شد. در مقابل، جانِ شیرین مرحلهای از مراحلِ غایی شناخت است. بسیاری از ما در مرحلهٔ تلخجانی میمانیم و هر قدر هم در هنر ماهر شویم، باز محصولمان دردی از دردهای اجتماع دوا نخواهد کرد. ممکن است تلخی، سیاهی، بدی، اشتباه، انحراف، زوال، خیانت، جنایت، کجاندیشی و… را نشان بدهیم، اما فقط ترساندهایم و تاراندهایم. نتیجهٔ محصولِ ما آدمهایی بزدل یا عصیانگر خواهند شد که هزینهای افزونتر بر گردهٔ جامعهٔ تلخکاممان میگذارند؛ خواه با رفتارهای سردرگم، خواه با شوریدنهای بیتأمل. اگر اثرِ ما در نهایت مخاطب را در دلمردگی و سیاهی رها کند، جفاکاری کردهایم.
گذر از جانِ تلخ و اکتسابِ جانِ شیرین بختِ هر کسی نیست. باید بیندیشیم از کدام سرچشمه مینوشیم و بقیه را سیراب میکنیم؛ جانِ شیرین یا جانِ تلخ؟ به گمانِ من هنرِ حقیقی برخاسته از جانِ شیرین است و بس.
باشد که خداوندگار ما را جانِ شیرین عطا فرماید.
* جز از خشایار دیهیمی این دو مفهوم را نشنیدهام. خودش میگفت مدتهاست میخواهد متنی مفصل دربارهٔ این دو مفهوم بنویسد.