هنرمندپرانی ذکاوت نمیطلبد.
ضربالمثلها و حکایاتِ تاریخی از خلأ بیرون نمیآیند. تاریخ گواهی میدهد که اهلِ تفکر و هنر تاوانِ آزادگیشان را با طرد شدن پرداختهاند.
«وقتی شهر خالی میشود قورباغه هفتتیرکش میشود» یا ضربالمثلهایی از این دست گواهاند.
عطاملک جوینی در صفحاتِ آغازین تاریخ جهانگشا مینویسد: «و به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوّار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس مُندرِس و مَعالم علم مُنطمس گشته و طلبۀ آن در دست لگدکوب حوادث، پای مال زمانۀ غدّار و روزگار مکّار شدند و به صنوف فِتَن و مِحَن گرفتار و در معرض تفرقه و بَوار مُعَرَّض سیوف آبدار شدند و در حجاب تراب متواری ماندند.
هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد
زآن که اندر دل خاکند همه پر هنران
کذب و تزویر را وعظ و تذکیر دانند و تَحَرمُز و نَمیمت را صرامت و شهامت نام کنند. هر یک از ابناءالسوق در زیِ اهلِ فسوق امیری گشته، و هر مزدوری دستوری، و هر مُزوِّری وزیری، و هر مُدبِّری امیری، و هر مُستَدِفی مستوفی، و هر مُسرِفی مُشرِفی، و هر شیطانی نایبدیوانی، و هر کون خری سرِ صدری، و هر شاگردپایگاهی، خداوندِ حرمت و جاهی، و هر فرّاشی صاحبِ دورباشی، و هر جافی کافی، و هر خَسی کَسی، و هر خسیسی رییسی، و هر غادری قادری، و هر دستاربندی بزرگواردانشمندی، و هر جمّالی از کثرتِ مال با جمالی، و هر حمّالی از مساعدتِ اقبال با فُسحَتحالی…»
تاریخ مکرر میشود
بازیگرانی که تاریخها و ضربالمثلها و حکایات بر اساسِ بازیشان پرداخته شده به تاریخ پیوستهاند. بهظاهر رفتهاند اما منش و روششان محو نشده است.
هنرمندپرانی سنتیست پرسابقه. وقتی نابلدها و نکردهکارها را بر صدر بنشانی، نتیجهای بهتر از این نخواهی گرفت. از سوی دیگر، آزادگی و آزادمنشیِ هنرمند و اهلِ تفکر در تضاد با بندگی و باجخواهی و باجدهیست. چه آنکه نادر ابراهیمی عزیز گفت: «من هنوز لج میکنم، هنوز اعتراض میکنم، هنوز فریاد میکشم، هنوز میلرزم و به لُکنت دچار میشوم، هنوز زیر بار نمیروم، هنوز باج نمیدهم و نمیگیرم، هنوز اعتقاد نمیخرم و نمیفروشم، تسلیم نمیشوم، فساد نمیکنم، در یک کار نمیمانم، عادتِ سر به سنگ کوبیدن را ترک نمیکنم، با اراذل کنار نمیآیم، با دزدها دست نمیدهم، با خائنان و خبرچینان سلام و علیک نمیکنم، و هنوز، هنوز، هنوز، های های گریه میکنم، به خدا، درست مثل بچهها، مثل نوجوانها، و مثل عاشقها…»
روزگاری دور، شیخ اشراق را طرد و شهید کردند. در زمانهای دیگر لبانِ فرخی یزدی را دوختند و روزگاری دیگر شریعتی را در تنگنا قرار دادند و شاملو و دریابندری را در حبس کردند. آزادی تاوان دارد.
دورۀ هفتتیرکشی قورباغهها
در ماههای اخیر و از صدقهسرِ رقابتهای انتخاباتی و حواشیاش، کسانی بر صدر نشستند و قدر دیدند و دیگرانی طرد شدند. آنچه روی داد و بعدتر هم تکرار میشود تأسفبار است. نمیخواهم روایتش کنم. شما را به مرورِ تاریخِ چهل سالِ اخیر دعوت میکنم.
شهرام ناظری را بهیاد بیاورید و تصنیفهای انقلابیاش را. محمدرضا شجریان را بهیاد بیاورید و تصنیفهای وطنپرستانهاش را. لطفی را بهیاد بیاورید و «ایران ای سرای امید» را. علیزاده را بهیاد بیاورید و «نینوا»یش را. و امروز را ببینید. چه کسانی طرد شدند و چه کسانی جایگزین شدند؟
در میانِ نویسندگان چطور؟ چه کسانی طرد شدند و چه کسانی بر صدر نشستند؟ طردشدگان چه سرانجامی یافتند؟ چه کسی از چشمِ مردم افتاد؟
بدا به روزی که نیروهایی سبب شود میان هنرمندان و مردم شکاف ایجاد شود، نیازها و سلایق مردم نادیده گرفته شود، در راه فعالیت هنرمندان و اهل فکر سنگاندازی شود و هنرمند تارانده و رنجور شود.
امروز مداحان ارجمندتر از اهلِ تفکرند. نویسندگانی که از پستانِ بیتالمال شیر میدوشند و اگر از شیر بگیریشان میمیرند، شأن و مقام دارند.
ببینید چه کسانی را طرد کردیم و از بیچیزی، دست جلوی چه کسانی دراز کردیم. این هنرمندپرانی محصولِ تفکرِ خودی-ناخودیست.
بهقولِ فردوسی:
هنر خوار شد، جادوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند