ادبیات اتفاقی هست و نیست. امر خلاقه در خلأ اتفاق نمیافتد و نویسنده تهیسر و تهیدل نمینویسد. نویسنده و اجتماع با هم زندگی میکنند، بنابراین او در بسترِ زمان و مکان بارور میشود: ناخودآگاهش نطفه میپذیرد.
نویسنده و اجتماع
اگر نویسندهای برای بازگویی داستانش بستر زمانی قرن چهارم-پنجم هـ.ق را انتخاب میکند ابداً محصول یک اتفاق نیست.
پس اتفاق کجاست؟ «اتفاق» همان عاملِ فراخوانیِ «ناخودآگاه» است. اتفاق قوامبخشِ نطفهایست که حالا باید به موجودی نو بدل شود.
نویسنده و اجتماع اثری متقابل بر هم دارند. تربیتِ «دیدِ نویسندگی» منحصر به خوب دیدنِ اشیاء و بهخاطر سپردنِ تابشِ طبیعت و حالاتِ چهرۀ انسانها نیست. خوب دیدن مقدمۀ «خوب تحلیل کردن است.
نویسنده ارزش «حواس پنجگانه» را بیشتر از سایرین میفهمد. او صاحبِ دقتی ذاتی و جزئینگری ظریف است. بسیاری از رنجهای بار شده بر زندگی نویسندگان ناشی از همین ویژگی خداداد است. اما رنج میتواند هیزمِ تنورِ رشد و پختگی باشد.
نویسنده خوب میبیند، ظرایف را میفهمد و در مرحلۀ بعد، به ذهن و روحش اجازۀ بایگانی میدهد. بایگانیِ پویای مغز و روحِ نویسنده فرصتیست برای تهنشین شدنِ همۀ دریافتهها.
نویسنده و بازگردانی بایگانیها
«اتفاق» آژیرِ پرطنینیست که همۀ بایگانی و تهنشینشدهها را فراخوانی میکند. آن وقت، وقتِ نوشتن است!
زمان و مکان در داستانِ هیچ نویسندۀ حرفهای «اتفاقی» نیست. کلت۴۵ اتفاقی نبود.
به عصرِ غزنویان بازگردید: به دورۀ ترکتازی سیاست، کینه، حاکمیت دینی به قرائتِ اشاعره. تذکرۀ اندوهگینان قصۀ ماست؛ قصۀ دلزدگیها و خستگیهایمان.
میبینم و نگرانم
من هم در چهارچوب رابطۀ نویسنده و اجتماع نفس میکشم.
چشمهای من امروز رو به خصومتهای جاری مردمم باز است. مردمِ من، بر سرِ جای پارک نزاع میکنند، یک اختلاف کوچک را به دشمنی بزرگ بدل میکنند، سرخی زبانشان را به هم نشان میدهند، از گفتگو میگریزند، از مسؤولیت میگریزند.
اگر حکیم همان بود که گفت «الناس علی دین ملوکهم»، باید نگران بود، باید خیلی نگران بود. من، سخت نگرانم و همۀ اینها را خوب میبینم، لمس میکنم، میشنوم، میچشم، میبویم.
ما به چه تبدیل شدیم؟ قطعاً روزی امروزمان روایت خواهد شد؛ چه بخواهیم، چه نخواهیم.
این نوشته مفید بود؟ با همرسانی آن در شبکههای اجتماعی، به نشر محتوای مفید کمک کنید.