چالش نویسنده ماندن از «نویسنده شدن» دشوارتر است.

نوشتن | چالش نویسنده ماندن نمایی از فیلم Cast Away
نوشتن | چالش نویسنده ماندن نمایی از فیلم Cast Away


دو شب پیش از این خواستم چیزی بنویسم دربارۀ مصائبِ نویسندگی و نویسنده ماندن. نوشتم اما منتشرش نکردم.

نوشته‌ام تحتِ تأثیرِ فشارِ روحی و کاری بود و بیشتر شبیه شقشقیه‌ای گُنگ شده بود.

از کسی که بعد از یک روز کاریِ سخت، ساعت ۰۰:۱۵ بامداد به خانه می‌رسد چه جای انتظار که کلماتش را متین و درست کنار هم بچیند؟

آن نوشته را رها کردم اما چالش نویسنده ماندن رهایم نکرده‌ست و نخواهد کرد.
 

کِرمِ نوشتن به روایت یوسا

پیشتر هم از نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا در جایی یاد کردم. یوسا در نامه‌هایی به یک نویسندۀ جوان تعبیرِ «کِرمِ نوشتن» را به کار می‌برد و می‌گوید:

زنانِ اشراف‌زاده برای آنکه بتوانند بی‌واهمۀ چاقی هر چه دل‌شان می‌خواهد بخورند، کِرم‌هایی می‌بلعیدند. این کرم‌ها از خوراکی که وارد معده می‌شد تغذیه می‌کردند و مانعِ چاقی می‌شدند.

یوسا در آنجا می‌گوید نویسنده چنین کرمِ پرتمنایی در وجودش دارد. بنابراین حتی اگر نخواهد بنویسد، «کِرمِ نوشتن» طلب می‌کند و وادار به نوشتنش می‌کند.
 

چالش نویسنده ماندن

گذرِ زمان سرندِ خوبی‌ست. بسیاری از نانویسندگان پُشتِ پرده‌های زمان محو می‌شوند. آن‌ها کِرمِ نوشتن ندارند. ممکن است اینستاگرامرهایی پرمخاطب یا مصاحبه‌شونده‌هایی خوش‌عکس باشند، اما ماندگار نخواهند بود.

جوشش درونی برای نوشتنِ آنچه ذهن و روح و روان را انباشته کرده، تا دمِ مرگ با نویسنده است. گذرِ زمان و غنی‌تر شدنِ آموخته‌ها و چگال‌تر شدنِ تجربه‌های روحی، چشمۀ نوشتن را زنده نگاه می‌دارد.

اما جوششِ درونی در بسیاری موارد در تعارض با چهارچوبِ متعارفِ زندگی ایرانی‌ست. نقطۀ چالش نویسنده ماندن همینجاست.
 

غمِ نان

یک معمار برای تجربه‌اندوزی و آموختنِ حرفه‌اش (در هر سطحی) عمر صرف می‌کند. حاصلِ عمرِ صرف‌شده برای آموختن، امکانِ به‌کارگیری تخصص برای کسب درآمد و زیستن است.
به جای «معمار» شغل‌های دیگری هم می‌توان نوشت: پزشک، برنامه‌نویس، طراح، فیلمساز و…
حالا به جای «معمار» بنویسید «نویسنده». هر نویسندۀ حرفه‌ای برای رسیدن به شأن و جایگاه و حرفۀ «نویسندگی» عمر صرف می‌کند.
نویسنده نه‌تنها روزها و ساعت‌هایش را به‌ازای آموختن می‌پردازد، بلکه روح و ذهنش را هم هزینه می‌کند. عاشقانه‌ها، تراژدی‌ها و… از خلأ بیرون نمی‌آیند. با این همه، نویسندۀ حرفه‌ای نمی‌تواند با تکیه بر آموخته‌ها و میوۀ رنج‌هایش «نان» بخورد.
 

تخصص نامعتبر

تخصصی که حاصلِ عمرکاستن (و به قولِ ویلیام فاکنر: عرق‌ریزی روح) است، در بازار کار ایران تخصصی‌ست نامعتبر. من تا به امروز شغل‌های متفاوتی را تجربه کرده‌ام. از طراحی وب‌سایت گرفته تا ساخت ویدیو، از پیک موتوری تا صفحه‌بندی، از روزنامه‌نگاری تا کارمندی همه شغل‌هایی بوده‌اند که در برهه‌های مختلف برای گذرانِ زندگی و کسب روزی در آن‌ها عمر کاسته‌ام.
در هیچ‌یک از شغل‌ها (حتی مرتبط‌ترین‌شان)، «نویسندگی» به معنای دقیقِ «نویسندگی»، معتبر نبوده است. وجهِ نویسندۀ من اعتباری نزد کارفرما و مدیرم نداشته یا اگر داشته، بخشی از زوایای مهمش نادیده گرفته شده است.
 

بازی با پای چپ

وقتی نوجوان بودم به تمرینات یک تیم محلی دعوت شدم. تمرین‌دهندۀ ما بنا به دلیلی خوش نداشت من را بپذیرد. در تمرین‌ها آشکارا در موقعیتی نامناسب قرارم می‌داد.
یکی از تمرین‌ها را خوب به‌خاطر دارم: سانتر سرضرب از جناحین. مربی من را به سمت چپ زمین فرستاد. توپ از ناحیه‌ای به سمتم می‌آمد و باید سرضرب روی دروازه ارسالش می‌کردم. گفتم: من راست‌پا هستم. گفت: نمی‌خواهی جمع کن و برو.
یک ساعتِ تمام به‌زور توپ‌ها را روی دروازه ریختم. نمی‌خواستم کم بیاورم، نمی‌خواستم از تیم خط بخورم.
تقریباً تمامِ شغل‌هایی که تا امروز در آن‌ها عمر کاسته‌ام موقعیتی شبیه همان تمرین داشته‌اند: مجبور بودم از پای چپم استفاده کنم. دانش و استعداد و انگیزۀ ارسال توپ را داشتم، اما نه با پای چپ.
بعید می‌دانم نویسنده‌ای در ایران زیسته باشد و چنین حالی را تجربه نکرده باشد. کار در بانک، کارخانۀ لاستیک‌سازی، کارمندی در ادارۀ ثبت احوال، کارمندی در ادارۀ مالیات و… در زندگینامۀ نویسندگانِ نام‌آشنای ایران به چشم می‌آید.
کار که عار نیست، اما اگر مجبور باشی از فقر به شغلی پناه ببری که در تضاد با اصولِ اخلاقی‌ات است چه؟ در بسیاری موارد محل کارم را ترک کردم چون نمی‌خواستم با اصولم بازی کنم. از سویی نمی‌خواهی دستت جلوی دیگری دراز باشد و از طرفی نمی‌خواهی روحت را به دیگری بفروشی. در نتیجه بارها طعمِ فقر را چشیدم.
 

پا سفت کردن

شغل نویسندگان مشهور قبل از نویسنده شدن
شغل نویسندگان مشهور قبل از نویسنده شدن


هیچ نویسنده‌ای با مشق‌های اولیه‌اش موفقیت را به چنگ نیاورده است. حتی در کشورهایی که نویسندگان شأنِ اجتماعی مناسبت‌تری دارند، نویسندگان مجبور بوده‌اند عمری را با پای چپ بازی کنند تا بالأخره بتوانند روی زمین پا سفت کنند و بگویند «من نویسنده‌ام.»

بگذریم که در ایرانِ ما، بی‌کتاب‌ها و بی‌سوادها یا عکاس‌اند، یا نویسنده، یا ویراستار، یا فعال اجتماعی، یا فعال فضای مجازی، یا کارشناس ادبیات کودک.

روندِ پا سفت کردن را می‌فهمم، جان کندن را می‌فهمم، سختی و رنج کشیدن را می‌پذیرم، اما تلاش برای «هیچ» هیچ امیدی را برنمی‌انگیزد. نویسندۀ حرفه‌ایِ ایرانی اصلاً نمی‌داند بعد از کتابِ دوم یا سوم یا هشتم یا دهمش قرار است کجا بایستد.

روز رویاییِ «فقط می‌نشینم و می‌نویسم» برای نویسندۀ ایرانی فقط یک رویاست.
 

شأنِ نداشته

چالش نویسنده ماندن در تنگنای اقتصادی را به فقدانِ شأن اجتماعی و بی‌اعتباری در میان مردم اضافه کنید.

خوب می‌دانم مسیری را انتخاب کردم که اتوبان نیست. مسیر، مسیرِ پر سنگلاخ است و پر پیچ و خم. طبیعی‌ست که از گاری هم صدای تلق و تلوق دربیاید و رنج ببیند. چطور از انسان انتظار دارید خفقان بگیرد و هیچ نگوید؟

عایدیِ نویسندۀ شریف از عمرکاستن‌ها و تجربه‌اندوزی‌ها و عرق‌ریزی روح، «حکمت» است، حکمتی که ممکن است برخی جاهایش درست باشد و برخی جاهایش نه. اندیشه‌ورزی،  کسب و کارِ نویسنده است.

نویسندۀ شریف محلِ رجوع است چون در ظرایف دقیق شده‌ست و روایتی از آن‌ها دارد. او آنچه را دیده که باقی مردم در شتابِ زندگی از کنارش بی‌تفاوت گذشته‌اند.

او بلد است غبار را از روی عاطفه، انسانیت، احساسات، فهم، عقل، دوراندیشی، تجربه و… کنار بزند و دنیایی پذیرفتنی‌تر خلق کند. هم او است که می‌تواند از تکرارِ اشتباهِ تاریخی پیشگیری کند.

با این همه، نویسنده نه در چهارچوبِ ذهنی نزدیکانش شأن و اعتباری دارد، نه در چهارچوبِ عرف، قوانین و مناسباتِ اجتماعی.

نویسندۀ باشرافت در زمان زیستنش مدام در حالِ استخراجِ گوهر از معادنِ تاریک و نمور و بی‌هوا است، بی‌آنکه خود از آن گوهرها نصیبی داشته باشد. دردمند است و چون ظرایف را بیش از دیگران می‌بیند، ملول‌تر و رنجورتر است، اما رنجشش را تاب نمی‌آورند.
 

ابتذال

حکایتِ نویسندۀ شریف و چالش نویسنده ماندن حکایتِ نویسندگانی‌ست که از سرندِ تاریخ می‌گذرند. زمان که بگذرد، سره از ناسره بازشناخته می‌شود.

اینستاگرامرها و خانم‌بازها و کاسه‌لیس‌ها و باج‌خورها و باج‌پردازها و بی‌اصول‌ها و مجیزگوهای این و آن، بسیار زودتر از آنچه تصور کنید ناپدید می‌شوند.

اما حیاتِ ابتذال‌پرورِ این قشر، قطعاً چالش نویسنده ماندن را برای آنکه تمنای شرافت دارد، پرفشارتر می‌کند.

زیستن دشوار است، زیستن برای آنکه ظرایف را می‌بیند دشوارتر است، زیستن برای آنکه ظرایف را می‌بیند و سکوت را انتخاب نمی‌کند بسیار دشوارتر است.
 

فهرستِ بلندبالای مصائب

نویسنده حق دارد مثل دیگران و به‌اندازۀ تلاش و استعدادش از تخصصش نان بخورد.

نویسنده نیازی به حمایتِ دولت و حکومت ندارد، نویسندۀ شریف خود بلد است با قلمش نان بخورد. همین که دولت و حکومت مانع‌تراش نباشند و به چالش نویسنده ماندن دامن نزنند، بهترین هدیه است.
 

رسالت نویسنده

رسالتِ نویسنده چیست؟ آیا روایت به‌ذات مقدس است؟ آیا نوشتن به‌ذات مقدس است؟

سر و کار داشتنم با کتاب نسبت به یک رانندۀ کامیون حمل زباله ممتازم می‌کند؟ پاسخم به این سؤالات منفی‌ست.

حتی اگر آنچه که می‌نویسم بهترینِ نوشته‌ها باشد باز هم پاسخ منفی‌ست. هر کس در اجتماع حرفه و کارویژه‌ای دارد. فقدانِ یک رانندۀ حمل کامیون زباله به ضرر جامعه است.

امتیازبندی ارزشی مشاغل جامعه اشتباه است. هر چیز باید سر جای خودش باشد و هر کس باید کارش را درست انجام بدهد. مضاف اینکه مهمترین رسالت انسان «انسانیت» است نه نوشتن یا حمل زباله یا فروشندگی. ما در جایی دست به انتخابِ حرفه‌مان می‌زنیم.

اما یک نویسنده چه باید بکند؟ روایتِ دردِ انسانی رسالتِ کمی نیست. دیدنِ هنرمندانه و ظریفِ پلیدی‌ها و ثبتِ آن‌ها به‌امید وقوع تغییر رسالت یک نویسنده است. لااقل من چنین رسالتی برای خود متصورم و معتقدم در مسیر رسالت اصلی انسان است.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

2 دیدگاه

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com