عید فصح یهودیان نزدیک بود و عیسی به اورشلیم رفت. در معبد دید فروشندگانِ گاو و میش و کبوتر و صرافان نشستهاند. از ریسمانها تازیانهای ساخت و جملگی را با میشها و گاوان از معبد بیرون راند. سکۀ صرافان را بر زمین ریخت و میزهایشان را واژگون ساخت. و کبوترفروشان را گفت:
اینها را از اینجا بردارید. خانۀ پدر مرا خانۀ داد و ستد مگردانید
انجیل یوحنا، باب دوم، آیات ۱۳ تا ۱۶
بله، نویسنده هم -چونان پیامبر و معلم- میباید شلاق بزند.
اما امروز، نویسنده چیزی جز چهرۀ بزککرده نیست. صرافانِ «رابطه»اند و بر سرِ جهل و خودستایی با یکدیگر داد و ستد میکنند.
اگر نویسنده امروز شلاق بردارد و حنجرهاش را یا قلمش را آتشگردانِ خشم کند، فرادستیِ جاهلانِ فرادست به هزار چیز متهمش میکنند؛ چرا که چیرگی با آنها است.
دادگری مُرده است. هرکس بر گلیمِ خود چنبره زده و با همۀ وجود، حقارتِ خود را پاسداری میکند.
نویسنده امروز چه میگوید؟ به گفتن از انسان، یا بازنمایی رنجیدهخاطری بشرِ غریب مشغول است؟ یا حنجرۀ حقیقتجویی بشرِ گرفتار در تیرگی مدنیّت و مدرنیّت است؟ نه. هیچکدام.
کلماتِ نویسنده امروز قلّابی است و در عین حال معتبر! کلماتِ نویسندۀ حقجو از قلب و ذهنِ بسیط و رنجبرده و دلسوزش برمیآمد. ولی امروز، کلمات میتراوند تا شرمگاهها را تَر کنند. کلمات و ژستها، بهای همخوابگیها شده است.
عیسی به معبد اورشلیم وارد شد. میز صرافان را واژگون کرد. کبوترفروشان را بیرون کرد و گفت: خانۀ پدر مرا خانۀ داد و ستد مگردانید.