نه این متن ضدزن است و نه من شوپنهاور، اما ممکن است بخشی از نگاهم به سووشون چندان زنپسند نباشد. چه آنکه بهسانِ بسیاری دیگر، معتقدم سووشون یک رمانِ موفق فارسی و -شاید موفقترین زننوشت فارسی است که برخلافِ عقیدۀ حسینعلی قبادی، عرصۀ مطالبۀ «حقوق از دسترفتۀ زنان» نیست، بلکه برعکس: بازتابی از نقشِ بیچون و چرای زن است در هر کنشِ اجتماعی که بهطرزی زیرکانه در طولِ تاریخ بارها و بارها به «مظلومیت» تعبیر شده است.
پیش از این، نامهای پرآوازۀ بسیاری دربارۀ بهترین اثرِ سیمین دانشور نوشتهاند و گفتهاند. اما از آنجا که فیل در تاریکی به ظنِ هر پخته و ناپخته معنا و ماهیتی دارد، جسارتِ نوشتن دربارۀ سووشون را پیدا کردهام و نه بهعنوان یک داستاننویس، که در مقامِ مخاطب نگاهی به سووشون میاندازم.
رمان معیار ایرانی
هوشنگ گلشیری در جایی گفته است: «سووشون معیار رماننویسی است و حضورش بر بسیاری از رمانهای پیش از آن خط میکشد و رمانهای پس از آن را باید با آن سنجید.»
اگر نیّت قلبی گلشیری از آن سخنرانی و این حرف را کنار بگذاریم و به صورتِ سخن بسنده کنیم، بیبروبرگرد باید با او موافق بود. دانشور به بعدیهای خودش آموخت میتوان رمانِ ایرانی (و نه فقط فارسی) نوشت؛ با همۀ دستمایههای فراهمآوردهشده از زیستِ ایرانی در دهههای بیست، سی، چهل یا حتی دهۀ نود.
به همین دلیل است که همچنان سووشون (فارغ از عوامپسندیِ ناشی از تواترِ رسانهای) خواننده دارد. شاید همین روزها که نورستههای جنگ و جهلنشناخته، راهِ صلاح و نجات را در خرامیدن به آغوشِ غیر (در فرهنگ و سیاست و اقتصاد و زبان) میبینند، سووشون خواندنی دست به نقدی باشد.
منظومهای از زندگی و اشراف به رمان
دانشور پس از سووشون هیچ برگِ برندهای رو نکرد. این گواهِ دیگری است بر اینکه نویسندگی نه طباخی است نه زرگری تا فقط از رهگذرِ تجربه و «پُرکردن» به کمال برسد.
آنچه یوسفِ سووشون را بهسانِ شهیدی مقدس و زری را بهسانِ یک زن، مادر، شیرزنِ کنشگر بهتصویر میکشد تا بتوانند بارِ کاویدنِ –بهتعبیرِ کوندرا– مسئلۀ «در جهان بودن» ایرانی را بهدوش بکشند، منظومهای از تجربه، پختگی در زبان، نگاه به اساطیر و علاوه بر همۀ اینها «زندگی شخصی» است.
شاید بتوان گفت (غیر از زبان که دارایی بیچون و چرای دانشور است) باقی چیزها خواهناخواه میوۀ زندگی با جلال آل احمد بودند؛ مردی که بسیاری او را الهامبخشِ شخصیت یوسف دانستهاند و دانشور هم بر پیشانیِ کتابش، اشارهوار این حقیقت را با آمیختنِ اسطوره و خاطره بیان میکند:
«به یادِ دوست که جلالِ زندگیام بود و در سوگش به سووشون نشستهام.»
سووشون
او در زندگی با جلال اضطرابِ زریوار را زیسته. مگر میتوان با مردی حادثهساز و ماجراجو همچون جلال زیست و بیمِ خطر نداشت؟ نگاهِ آلاحمد در غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران بهزعمِ بسیاری از منتقدان، نشتِ داستانی در سووشون دارد، نشتی که سیمین (مانند هر نویسندۀ آزادذهن و پخته) آن را با جوهر ذهنی خود آمیخته و از آنِ خود کرده است. بهقولِ گلشیری، سووشون بیان اخلاقانه و ادبیانهای از غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران ارائه میکند.
گذر از عناوین: پنج کارستانِ سیمین
اگر بنا باشد بر عناوین تکیه کنیم، بوفِ کور ستایشبرانگیز است چون آغاز بود و سووشون ستایشبرانگیز است چون معیاری اثرگذار و حرکتساز در رمان فارسی پدید آورد.
بگذارید این باورهای پُرتکرار را کنار بگذاریم. در مقامِ داوری ادبی، بوفِ کور نمیتواند ستایشبرانگیز باشد، حال آنکه (فارغ از هر عنوان در هر برهه از تاریخ) سووشون تحسینبرانگیز است.
دانشور چند کارستان در سووشون کرده است:
- رماننویسی ایرانی را به رخ کشید. گو اینکه پیش از او رمانِ فارسی هنوز در مقامِ تقلیدِ عین به عین بود و گاه به کپیِ عین به عین هم میافتاد و کسی صدایش را در نمیآورد.
- بیواهمه از لهجه کمک گرفته است و در عین حال گرفتار نشده است.
- زنِ کنشگر را در قامتِ چند شخصیت و چند موقعیت به تصویر کشیده است.
- بدون تن دادن به ورطۀ تلخکامی، تلخی را روایت کرده است.
در ادامه میکوشم از این چند کارستان بگویم.
رمانِ تمامقد ایرانی
سووشون از «فرنگی فکر کردن و فارسی نوشتن» که در آن دوره بسیار شایع بوده، پیراسته است. از این روی، رمان سیمین دانشور خود یک آغازگرِ جریانساز در ادبیات فارسی است. ریشۀ پُرمخاطببودنِ سووشون را باید در ایرانی بودنش جست.
مسئلۀ بودن، مسئلۀ زیستن، مسئلۀ کاویدنِ رویدادها در این رمان، چیزی جدا از زندگی ایرانی نیست. در عینِ اینکه ملموس است، سستساختار و عوامانه نیست. نظم و نسق دارد و در عین حال بیپیرایه است. صادق است، روراست است و در عین حال همچون هر رمانِ دیگر، نه در پیِ روایتِ جزء به جزء واقعیت، که در حالِ واکاوی پیچیدگیها است.
از این رو سووشون حتی با گذشت سالها نهتنها مخاطبان را سر ذوق میآورد، بلکه بهزعمِ من بسیاری از نویسندگان خواهناخواه، آشکارا یا با زیرکی وامدارش شدهاند: در فضای روایت و تفکر روایی «منِ او» نوشتۀ رضا امیرخانی با سووشون ارتباطی نزدیک وجود دارد که از تعلق خاطر امیرخانی به داستانِ سووشون و طبقۀ اقتصادی یوسف و زری سرچشمه گرفته است.
دانشورِ سووشون مستقل است و برای داستانگویی دست جلوی جلوههای فرنگی دراز نکرده است. نه مانندِ آغازگران کپیکار است، نه برای داستانگویی به دامِ ساخت فضاهای انتزاعی افتاده است.
حتی گل و درختِ رمان سووشون ماهیتِ «اشیای داستانی» دارند؛ بخشی جداییناپذیر از روایت هستند، سر جای خودشان هستند، نه چون داستان در شیراز میگذرد، بلکه چون میبایست زری را به ما بهتر بشناسانند. همینگونه است چرخ خیاطی زینگر، بساط تریاک عمهخانم، اسبِ خسرو (که فارغ از نمادگرایانه بودنش، هم شخصیت است هم شیء داستانی است و از این جهت دانشور از هیچ ورِ بام نیافتاده).
و اما مسئلۀ رمان ایرانی: آنچه قوامِ سووشون را میسازد، علاوه بر تکیه به اسطوره و فهمِ زمانه و بیدارقلمیِ نویسنده، نگاه مُشرف بر تاریخ است. دانشور فقط و فقط راوی نیست تا چند واقعۀ تاریخی را در هم بیامیزد و با ساختاری داستانی آن را به خورد مخاطب بدهد.
او وجدانِ بیداری است که تاریخ را بهمعنای درستش میبیند نه بهعنوان یک سلسله واقعه در گذشته. بهزعمِ دکتروف «تاریخ یعنی زمان حال. برای همین است که هر نسلی تاریخ را از نو مینویسد. ولی بهنظر بیشتر مردم تاریخ یعنی نتیجۀ نهایی تاریخ، که افسانه است.»
با این دید میتوان گفت دانشور تاریخ را درست و روشنبینانه دیده و آن را کاویده است. مسئلۀ رمان، بازگویی وقایع نیست، بلکه معناگزیدن برای فراهمکردنِ فرصتِ طرحی نو درانداختن است.
دانشور «رمان» را درک کرده و دست به خلق زده و به این سبب، پیشرو و آغازگر است.
اصالت بیپرده
اگر امروز نویسندهای بخواهد اندکی لهجه در نثرش بیامیزد، احتمالاً از نیش منتقدان در امان بماند. مشکلی نیست، لهجه است دیگر. نهایتاً ممکن است قشری از مخاطبان اثر را پس بزنند که در این صورت، چه بسا نویسنده از این هم دستاویزی برای تبختر و تفاخر بسازد.
اما به اواخر دهۀ ۴۰ شمسی بازگردیم: گمان میکنم بهرهگیری از لهجه و اصطلاحاتِ بومی، عملی است شجاعانه. آنچه به سووشون اصالتی بیپرده بخشیده، شجاعت نویسنده است که یکی از جزئیترین مظاهرش در استفاده از لهجه تبلور پیدا کرده است.
روایت داستان در شیراز، درسی است برای نویسندگان شهرستانی که گاه برای فرار از نوشتنِ «داستان تهرانی» و «آپارتمانی»، به دامِ بومینویسی غیرفراگیر میافتند و ناکام میمانند.
زن در مقامِ کنشگر و نه مظلوم
زنانِ سووشون واقعیاند و برخلافِ آنچه گوشِ فلک را با آن پر کردهاند، لزوماً «مظلوم» بهمعنای بیاراده و منفعل نیستند. دستِ برقضا، زنانِ سووشون همچون اغلب زنان کاملاً ارادهمندند، منتها دایرۀ کنشگریشان محدودیتهایی دارد که این محدودیتها، همانقدر که دیگرساخته و ناشی از جامعۀ مردسالار است، خودساخته نیز هست.
هر جنس از انسان، همچون هر حیوانِ دیگر تدابیری تهاجهمی یا تدافعی دارد. انسان، این حیوان هوشمند، برای نیل به اهدافش از هر قابلیت و روش و ابزاری بهره میگیرد. در زن، گاهی این ظرفیتها منحصر در جذابیت جنسیاند و گاه در قهر و غر زدن یا لوس شدن. اما این همۀ زن نیست.
بخشِ دیگر از وجودِ زن، همان زری پس از سوگِ یوسف است، یوسفی که ناگاه «سیاوش» خوانده میشود، سیاوشی که به مکرِ زنی آواره و در نتیجۀ مکرِ همان زن کشته شد.
یوسف و سیاوش در اینجا به هم آمیختهاند و پای دیگران هم وسط است: خانم مدیر مدرسۀ انگلیسی زری که در شکلگیری شخصیت زری نقشی پررنگ دارد، عمهخانم، مادر یوسف، رقاصۀ هندی، مادر زری، عزتالدوله، دختر حاکم و… که بهراستی بارِ داستان را بیشتر از مردان بهدوش میکشند.
اگر مظلومیتی در کار است، آن مظلومیت را در رفتار خانم مدیر با زری و عزتالدوله با مردم پررنگ و واضح میبینیم. این جمله که «زنان از همجنسشان میترسند ولی مردان نه» بیراه نیست.
عزتالدوله را هم میتوان «زن مظلوم» دید، عمه خانم را هم، زری را هم، اما غفلت از فرایندهایی که آنها را در آن موقعیت قرار داده و نادیده انگاشتنِ «میل فردی» به ماندن در موقعیت و چشمپوشی از «کنش بر مبنای موقعیت» ما را در نتیجهگیری به گمراهی میاندازد و پای «تلاش برای حقوق زنان» و «ارتقای مقام زن» را وسط میکشد.
برخلافِ برخی که برای سووشون وجهی فمنیستی قائلاند، ترجیح میدهم این اثر را رمانی انسانی ببینم: روایتی واقعی از جامعهای که زنان در آن کنشگرانِ پنهاناند؛ شخصیتسازان، مکرسازان، ویرانگران، آبادکنندگان، شجاعتبخشان و مهارکنندگان یا هموارکنندگانِ خیر و شر. از این رو، زنان هم مانند مرداناند، اما عرصۀ فعالیت، نوع و مجالِ کنشگریشان توفیر میکند.
زنان در ادوار مختلف تاریخ دست به بازتعریفِ جنس خود و عرصۀ حضور خود زدهاند، حال آنکه شاید بیش از اینها به بازتعریف انسان نیازمند باشیم تا با نگاهی برابر، از دو منشِ «تضعیف» و «مظلومنمایی» که بستر «تخریب» یا «کجروی» را هموار میکند دست برداریم.
آنچه از زنِ تصویرشده در سووشون برمیآید، «انسان» است؛ انسانی پیراسته از انگها: انسانی در نقشِ همسر، مادر و زن. نه، در اینجا «ارتقاء» معنا ندارد، زری شخصیتی است که در هر موقعیت ایفای نقش میکند و صحبت از «ارتقای زن خانهدار به مصلح اجتماعی» زبانبازی برای خوشامد نگرش فمنیستی است.
تلخی بدون تلخی
تلخگویی، تیرهنگری و هرزنویسی از قلم دانشور دور بوده است. سووشون عفیفانه است و در عینِ حال جریانِ عشقی شورانگیز است.
داستان، داستانِ تلخی است، اما تلخجان نمیکند، ناامیدی نمیتراود و نطفۀ غبن و حسرت نمیکارد. برعکس، سووشون حرکت دارد، به حرکت وامیدارد. به همین دلیل است که تصور میکنم بازخوانی سووشون در این روزها، کاری است اساسی.
گفتن از تلخی بدونِ تلخکامکردنِ مخاطب، یک مهارت نیست که با تکرار و تمرین به کف آید. چنین ویژگیای، میوۀ روح و تفکر تربیتیافته است و هر دست به قلمی نمیتواند به آن دست یابد.
دانشور را به همین دلیل میبایست در مقامِ رماننویس دید، نه دست به قلم: در مقامِ آنکه هستی را، بودن در جهان را، زیستن را میکاود. رماننویس میکوشد از دلِ تاریکی رگههای نور بیرون بکشد. و سووشون، محصولِ کار یک رماننویس است.