آن روزها که تندمزاج‌هایِ تازه‌کندمزاج‌شده از دیوارِ سفارتِ یک کشورِ دیگر بالا رفتند و دیپلمات‌ها را به اسارت گرفتند، بیرون از مرزها دربارۀ ما چه فکر می‌کردند؟ امریکا به هم ریخت. به خانۀ ایرانی‌ها حمله می‌شد. علیهِ نظامِ نوپای ایران خبرهای تند و تیز منتشر می‌شد. احساساتِ ملیت‌پرست‌های امریکایی خدشه‌دار شده بود. آن روزها، نامِ ایران خوشگل نبود. باغِ ارم و بازارِ وکیل و تخت جمشید و نقش جهان و عالی‌قاپو و گنبد سلطانیه و بیستون برجا بودند، اما کسی نمی‌دیدشان.

سوریه لاذقیه

سوریه لاذقیه

آن روزها که صدام ایران را موشک‌باران می‌کرد، بیرون از مرزها چه می‌گذشت؟ نامِ ایران زیرِ بمبارانِ خبرهای جنگی بود. از بس غبارِ جنگ بر هوا بود، زیبایی ایران‌بانو به چشم نمی‌آمد.
سوریه زیباست. سوریۀ زیبا امروز زیرِ حجابی از موشک و بمباران و داعش و کنفرانس صلح و کاریکاتورهای بامنظور و پیام‌های دیپلماتیک گیر افتاده و نای نفس کشیدن ندارد.
عُشاقِ خیابان‌های دمشق، کافه‌نشین‌های سرخوشِ حلب، عتیقه‌فروشی‌های باب‌توما، پرتقالستان‌های لاذقیه، ابرهای بازیگوشِ دالیه و صلونفه از نظرِ دوربین‌ها و چشمِ خبرنگارها و گوشِ افکارِ عمومیِ دل‌سپرده به رسانه‌ها پنهان است.
بگذارید سرراست بگویم: آنقدر موشک و بمباران و داعش و النصره و کنفرانسِ صلح و محکومیت و حمایت روی سرِ زیبادخترِ عرب ریخته که یک‌سر همه سر غبار می‌بینیم و «انسان»، نه!
داغ‌های سترگ و خوشی‌های ناچیزِ انسان در پسِ حجابی از اخبارِ چشم‌پُرکن پنهان شده است. «انسان» را پنهان کردند تا سلاح بفروشند و قدرت را دو قبضه کنند و حساب‌های بانکی را پروارتر کنند.
تصویری که از انسانِ رنجدیده در مرزهای سوریه می‌بینیم، بُرشی‌ست بی‌قبل و بعد. عکسی‌ست با شرحی که فقط خدا می‌داند چقدر از حقیقت دور است. حربه‌ای است برای همراه کردنِ عده‌ای و حذف کردنِ عده‌ای دیگر.
خونی که در سوریه ریخته می‌شود به جویباری می‌پیوندد که کارخانه‌های اسلحه‌سازی و قهرمان‌سازی را سیراب می‌کند.
لابه‌لای اخبار، خبری از خنده‌های ژرف و زیبا نیست. هیچ خبری، حرکتِ موزون و غریزی انگشتانِ عاشق روی تنِ معشوق را روایت نمی‌کند. هیچ شبکۀ خبری از زیبایی‌ها (آنگونه که هستند) حرف نمی‌زند. زشتی هم آنطور که هست، دقیق و ظریف روایت نمی‌شود. ما پروردۀ ذهن‌های سرسری‌بگیریم.
نه. آنچه می‌خوانید و می‌بینید و می‌شنوید سوریه نیست. نه پراید سه میلیون تومان است، نه مردمش هر روز در زندان‌های دهشتناک شکنجه می‌شوند، نه اسد انوشیروانِ دادگر است، نه مردم یکپارچه منت‌دارِ روس و ایران‌اند، نه امریکا دلش به حالِ مسلحینِ ساکن در غوطۀ شرقی سوخته است، نه در آنجا کسی دعویِ حکمرانیِ اکثریت بر اقلیت را دارد.
در آنچه می‌خوانید، «انسان» گُم است. برای آنکه بتوانید از حجابی که صاحبانِ سرمایه ساخته‌اند بگذرید و انسان را ببینید، لازم است بسیاری از پیش‌فرض‌های ذهنی و داوری‌های کهن را فراموش کنید. آن‌وقت، اگر بتوانید چنین کنید، شاید دریابید رفتارِ امروزِ ما در ایران، حالِ امروزِ ما در ایران، مثالِ کارگری‌کردن برای کارخانۀ اسلحه‌سازی‌ست؛ کارخانه‌ای که پس از تولید راهی جز عرضۀ محصول ندارد!
سوریۀ زیبا، سوریه‌ای‌ست که انسان‌ها آن را ساخته‌اند: سوریه‌ای با همۀ بناهای کهن، درخت‌های زیتون، خوانندگان و بازیگران و فیلمسازان و شاعران و کافه‌ها و عشق‌ها و غذاهای رنگین.
آنکه به صورتِ سوریۀ زیبا خش انداخت نه ایران بود، نه امریکا، نه اسد. مردم بودند، مردم! مردمی که بر آتشِ تفاوت‌ها دمیدند، تا آنجا که شعله، دامنِ باغستانِ اشتراک‌ها را گرفت.
ما نیز مردمیم…

فریادمان بلندتر از گام‌هایمان
شمشیرهای‌مان بلندتر از خودمان
تراژدیِ ما همین است.
نزار قبانی – شاعر پیشروی سوری

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com