وزارتِ ارشاد جمهوری اسلامی ادارهای زیرمجموعۀ معاونتِ فرهنگیاش دارد که کارش «سانسور» است. اسمش چیست؟ دفترِ فلان. حتی در نامگذاری این دفتر هم بیصداقتی و بیجسارتی هویدا است. و بعد در شیوۀ «ابلاغِ اصلاحات» یا اعلامِ «غیرمجاز» بودنِ یک کتاب.
اسم اهمیت دارد، همانقدر که رسم اهمیت دارد. برای من و همکارانم که اهلِ کلمهایم و بارِ کلمات را بیش از یک نقاش یا کارمند میفهمیم، اسم هم جای تأمل دارد. اما این نوشته میل و آهنگِ واکاوی نام و عنوان ندارد.
تصمیمگیری به جای مردم
چند روز پیش ویدیویی دیدم از سخنرانی آقای خامنهای. ویدیو بسیار قدیمی بود، بسیار قدیمیتر از آنکه حافظههای ضعیفِ ایرانی بهیادش بیاورد. متنِ سخنرانی را در سایتشان هم نیافتم. تاریخ را هم نمیدانم اما از تصاویر معلوم است خطبهها پیش از سال ۶۷ خوانده شده. متنِ بخشی از سخنرانی را از روی ویدیو نقل میکنم:
«در یک جامعه، اگر مردم از اخلاقِ خوب برخوردار نبودند، اگر فساد در میان مردم رواج داشت، اگر مردم تعلیم و تربیت را درک نکردند، اگر سطح سواد در میان مردم پایین و ساقط بود، اگر رشد و آگاهی سیاسی بهقدرِ لازم در مردم نبود، مردمِ آن جامعه را نمیشود ملامت کرد، حکومتهای آن جامعه را باید ملامت کرد، زمامدارانی را که سررشتۀ ثروتهای مادی و معنوی دستِ آنهاست باید موردِ شماتت و مؤاخذه و عقوبت قرار داد.»
فارغ از اینکه امروز «فساد بین مردم» و «جهل» چقدر فراگیر است و با تکیه بر صحبتهای رهبر فعلی جمهوری اسلامی، یقۀ چه کسی را باید گرفت، اندیشۀ حاکم بر جملاتِ آقای خامنهای، اندیشۀ «قیّم» است. همان اندیشهای که در هواداران و مریدانِ ظاهری و باطنی ایشان در بخشهای مختلفِ کشور (چه در برخی شهروندان و چه در ظاهرِ قوانین و اجرای قوانین) بروز داشته است.
سانسور به دو دلیل جان میگیرد:
- توهمِ قیّم بودن برای همه (چونان پدری مهارکننده و متعصب)
- وحشت از ترویجِ اندیشۀ متفاوت یا متضاد با اندیشۀ حاکم
سانسور به بلندای تاریخ
تاریخِ حکومتهای مذهبی و سلطههای ایدئولوژیک پر است از سابقۀ سانسور، کتابسوزی و کتابخانههای مخفی. تاریخِ اسلام، تاریخِ مسیحیت و کلیسا، تاریخِ فرقههای مذهبی یهودی و مسیحی و مسلمان، کتابخانههای مخفی و «کتب ممنوعۀ» بسیاری در دلِ خود دارد.
ایمانِ ضعیف و خودحقپنداریِ مطلق در هر ایدئولوژیای، حذفِ دیدگاهِ متفاوت را روا و حتی ثواب میکند. حذف و طرد و تمسخر و تلاش برای نامراد ساختنِ «تفکرِ غیر»، نه از ایمانِ حقیقی، که از نفسانیات و وحشت برمیخیزد؛ وحشتی که ویژگیِ حکّام تاریخ بوده است. ایمان میگوید: وظیفۀ تو ابلاغ است. ایمان میگوید: هر که خدا را باور کرد هدایت یافته و نجات یافته و اجبار جایگاه و ارزشی ندارد.
طبیعتاً جامعۀ رشدیافته و مردمِ رشدیافته، قدرتِ بازشناسی سره از ناسره را دارند. اگر جامعۀ امروزِ ما، جامعۀ سودازده و شهوتزدۀ ابتذال است و گاه ابتذال را در قامتِ موسیقیِ بازاری و تئاترِ بازاری و فیلمِ بازاری و کتابِ بازاری «هنر» میخواند و خود را برایش شرحهشرحه میکند، گواهِ کجرویهای فرهنگی در چهل سال زمامداری است.
نخبگان را تاراندیم و حسن عباسیها و رائفیپورها و پناهیانها را بر منبرِ رسولالله نشاندیم. نخبگان را تاراندیم و نظامیتاجران را بر مسندِ تصمیمگیری دربارۀ فرهنگ و اقتصاد و سیاست و ورزش نشاندیم.
از جامعۀ تربیتیافته به دستِ میانمایگان، واقعاً هم نباید انتظار داشت قوۀ تمیز دادنِ خوب و بد داشته باشد.
سانسورِ چه؟ چه چیزی سزاوارِ سانسور شدن است؟
اگر فرض بگیریم که للـهگی و ایفای نقش در مقامِ «قیّم» و ردای «ولایت» پوشیدن کاری شایسته است، میپرسم: چه چیزی خطرناکتر است؟ تفکر یا ابزارِ استحمار؟
جمهوری اسلامی و همۀ ارکانش امروز باید پاسخ بدهند، ادای تربیتِ عالمِ مسلمان در دانشگاه امام صادق درآوردن با پولِ اجارۀ مغازههای لوکسِ میلاد نور خطرناکتر است یا نقدهای یک روحانی به اسم محمدرضا زائری؟
ردای روی دوشِ امپراتورانِ دانشگاه-تجارتخانۀ لوکسِ امام صادق پاکتر است یا ردای روی دوشِ زائری؟ کدام خطرناکترند؟
کدام خطرناکتر است؟ جملۀ «ریدم توی این جوگیری ملّت» که در کتابِ من آمده و ارشاد دستور به حذفش داده، یا کاسبیِ گاج و قلمچی و خیلی سبز و دیالوگهای ماندگار و صابر ابر و نویسندۀ اینستاگرامی و اطلسمال و بنیاد تعاونِ فلان و هولدینگ بهمان؟
جمهوری اسلامی تمایلی به دیدهشدنِ واقعیت ندارد. به همین دلیل است که جملۀ یک مکانیکِ پایینشهری را از کتاب حذف میکند و در تلویزیونش هم، همه حجاب زهرایی دارند. بهبهانۀ «پیشگیری از ترویج امر قبیح» حاضر است همۀ بخشها و قشرهای جامعه را نادیده بگیرد و فقط به آنچه خود میپسندد مجوز بدهد.
رییس بسیجِ سابقش، کسانی را که قائل به حجاب نیستند و خواستشان آزادی پوشش است «هرزه» مینامد و هیچ مدعیالعمومی علیه این جرم و گناهِ کبیره اعلامِ جرم نمیکند.
در تریبون رسمی میگویند «جوانان ما انقلابی و باایماناند» اما سرِ راه همان جوانانِ باایمان گشتِ ارشاد و ایستبازرسی و ممنوعیت پذیرش در هتل میگذارند.
طبقِ قرائت رسمی، همه مسلمان و مؤمناند، اما هر روز آمار بزهکاری و ناهنجاری روانی و ناشادی اجتماعی بیشتر میشود. جملاتِ قبیح، افرادِ قبیح، تلخیها از کتابها حذف میشود ولی توزیعِ نادرست ثروت و امکانات، هر روز بیش از پیش زمینۀ ناهنجاری اجتماعی را مهیاتر و بارورتر میکند.
جمهوری اسلامی نشان داده نه با سرمایهداری مخالف است، نه با مصرفگرایی، نه با برندفروشی، نه با وارداتِ کالای بیجا، نه با تسلط فرهنگِ وارداتی، نه با نابودسازی طبیعت، نه با هر آنچه در نهایت به هلاکتِ کشور منجر میشود.
جمهوری اسلامی در نشر و سانسور نشان داده با «نقد» و «تفکر» و «بیانِ تردید» مخالف است. نه فقط با این، که با «ظاهر» هم میجنگد. مهم نیست که عبای رئیسِ دانشگاهی از عایدی فروشگاهِ سوتینفروشیِ فلان پاساژ برسد و آن دانشگاه صاحبِ مجتمعی غربگرا باشد، اما نوشتنِ کلمۀ «فراخشلوار» روا نیست. (در دولتِ قبلی آقای روحانی، یکی از ایرادهای وارد شده به یکی از کتابهایم، آوردنِ کلمۀ «فراخشلوار» بود. حتی آنقدر سواد ندارند که تاریخ بیهقی را ورق زده باشند.)
بله، ظاهر را باید حفظ کرد. چادری باید به سرِ همان جهل و همان سرمایهداری و همان غربگرایی و همان فسادِ سیستماتیک کشید و «خواهر» جایش زد. حالا کمی چاشنی عقدههای کودکی هم به آن بیافزاییم که چه بهتر. کمی حسادت به نویسنده هم بیافزاییم، چه بهتر. نه؟ حلالِ خدا را حرام، خلوتِ مردم را منوط به صیغهنامۀ محضری کنیم و در عینِ حال بچهمان را بفرستیم میخانههای فرنگ را رونق بدهد، نه؟
اگر ذرهای به راستی و زلالیِ درونِ ممیزان و دستگاهشان باور داشتم، جدی جدی میپرسیدم کدام خطرناکتر است؟ استحمارِ چند نسل با کتابهای کمکآموزشیِ مبتذل و گیجیآور، یا تاختن به جانِ پیشفرضهای سنتی؟ کدام هلاککنندهتر است؟ ترویجِ دور باطل یا ترویجِ اندیشه؟ دمیدن بر آتشِ جهل یا پیش آوردنِ زمینۀ گفتگو و نقد؟
اما از آنها که نباید پرسید. قلبِ تپندۀ جمهوری اسلامی، همان قلبِ تپندۀ سرمایهداری و جهل و است. ظاهرش عقیق دارد، چادر دارد، ریش دارد، مُهر دارد، تسبیح دارد، در مسجدِ گرانقیمتِ کلیساوار نماز میگزارد، اما قلبش به گونۀ دیگری میتپد.
آسمان و ریسمان نبافتم. سطحینگران رویه را میبینند و بر معلول خرده میگیرند. مصافِ نویسنده با «ریشه» است. این روزها، همین روزهای دشوارِ پرفسادِ پرتنشِ تیره، معرکۀ سلحشوری نویسنده است.