چرا مینویسم؟ میخواهم دربارۀ زندگی نویسنده برایتان بگویم. منتها قبل از آن باید به خود زندگی نیمنگاهی بیندازیم. به باور من، چیزی بهدشخواری زندگی کردن وجود ندارد. بهعمد از واژۀ دشخوار استفاده کردم که با «دشوار» تمایز دارد.
بهنظر اغلب مردم، زندگی سلسله چالشها و مشکلاتیست که از سر میگذرانیم. مشکلات بیش و پیش از هر چیز احساسات ما را نشانه میگیرند. حتی کسانی که فکر میکنند عقل یگانه راهنما و شاقول و تکیهگاه بشر است، در مواجهه با مشکلات دچار غم، حسرت، خشم و… میشوند.
روان ما با عواطف و احساسات ما عجین است. انسان مبتلا به روان ناسالم (که اغلب همینطوریم) در مواجهه با مشکلات نمیتواند از تمام ظرفیت عقلش استفاده کند. در بزنگاههای خطر یا سختیست که سلامت روان و عقل انسان محک میخورد نه در لحظات آسودگی.
زندگی یک مشکل دشوار است؟
من با این نگرش سورن کییرکگارد همقولم که میگوید:
زندگی مشکلی نیست که بخواهد حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
سورن کییرکگارد
بله، زندگی سلسلهای از رخدادهاست که برخیشان خوشایند و برخی ناخوشایندند. آنچه اهمیت دارد نوع و جنس رخدادها نیست بلکه واکنش ماست که اهمیت دارد. مهم این است که حتی از خطای خود چراغی برای نورافشانی بر نقاط ضعفمان بسازیم، نه درفشی برای زخمیکردنِ خود.
بسیاری از ما هنوز نمیدانیم چرا زندگی بشر باید تا این حد پرحادثه و تلخ باشد. زمانی که میفهمیم در یک سوی دنیا فرزندی را جلوی چشم مادرش میکشند، بدنش را چرخ میکنند، با آن کتلت درست میکنند و با زور اسلحه مادر را مجبور به خوردن میکنند از زندگیکردن ناامید میشویم. یا در مواجهه با مشکلات زندگی خودمان میبُریم.
موجودی که فساد میکند
آفرینش انسان به گفتگویی مهم منجر شد:
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارندۀ جانشینی در زمینم، گفتند آیا کسی را در آن میگماری که در آن فساد میکند و خونها میریزد، حال آنکه ما شاکرانه تو را نیایش میکنیم و تو را به پاکی یاد میکنیم؟ فرمود من چیزی میدانم که شما نمیدانید.
قرآن، بقره، آیۀ ۳۰
انسان تنها حیوانیست که با شعور و قوۀ عاقله از دیگر حیوانات متمایز شده. ما از یک خرس پاندا انتظار نداریم تعقل کند، احساسات و عواطف مبتنی بر ارزشهای اخلاقی بروز بدهد یا به اموری فراتر از خور و خواب بپردازد.
محرّکِ انتخابها و رفتارهای خرس پاندا چیست؟ غریزهاش. غریزۀ پاندا او را به خور و خواب و… هدایت میکند. شاید اگر کمی به ما شبیه بود میتوانست تنوع بیشتری به زندگیاش ببخشد و خوراکیها و نوشیدنیهای دیگر را ابداع و امتحان کند. یا مثلاً بیرحمانه طبیعت را ویران کند یا با قل خوردن روی زمین یک بازی شبیه فوتبال اختراع کند، به بهترین قلخور عنوان توپ طلا بدهد، به مهمانی برود، دروغ بگوید یا بعد از مصرف ماریجوآنا یا در حالت مستی رهبری یک سکسپارتی را عهدهدار شود.
همان ویژگیای که نوع بشر را از دیگر حیوانات متمایز کرده امکانِ خطا را هم مهیا کرده. وقتی عقل نداشته باشید بیعقلی معنایی ندارد. برای نوع پانداها موضوعهایی مثل اخلاق، عقلاندیشی، بیاخلاقی، معنی زندگی، درست و خطا بیمفهوم است.
ما از یک پاندا انتظار نداریم به همسرِ دوستش تعرض نکند. از یک پاندا انتظار نداریم به همنوعش شلیک نکند. از یک پاندا انتظار نداریم دوست یا والدین یا همسرش را با دروغ یا ظاهرسازی فریب ندهد چون اساساً امکانِ این رفتارها برایش متصور نیست.
ما از یک پاندا انتظار نداریم در مسیر زندگی در جستجوی معنی زندگی تقلا کند چون معنی زندگی او مشخص است: خور و خواب و زاد و ولد.
معنی زندگی و جستجوی ازلی ابدی انسان
ویکتور فرانکل نویسندۀ کتاب معنی زندگی میگوید:
امروزه مردم بیش از هر زمانی ابزارِ زندگی کردن دارند، ولی هیچ معنایی برای برایش ندارند.
ویکتور فرانکل – نویسندۀ کتاب انسان در جستجوی معنا
هر رفتار، گفتار یا پیشۀ آدمی درواقع جستجوی او در پی هویت (خویشتن) است. فقط افرادعمیق یا فیلسوفان یا اندوهگینان نیستند که معنی زندگی را جستجو میکنند.
کسی که از دزدیکردن هویت میگیرد، کسی که از زنبارگی احساس قدرت یا رضایت میکند، فردی که با یادگیری مداوم به زندگیاش مفهوم میبخشد، کسی که ثروتاندوزی میکند و کسی که بهدنبال حقیقت میگردد هر دو یک هدف دارند: معنیدارکردن زندگی. فقط مسیر و روشی متفاوت دارند.
چه چیزی مسیر و روش را متفاوت کرده؟ پاسخ را باید در وجه تمایز نوع بشر با دیگر حیوانات جستجو کرد.
ما بهنسبت گذشته تنوع (و نه امکانات) بیشتری در اختیار داریم. هرگز نمیتوانم بپذیرم این تنوع یا ابزارهای سرعتبخشی مثل هواپیما و قطار و اینترنت توانستهاند انسان را در یافتن معنای زندگیاش بیش از گذشته یاری کنند. آیا حالا که انسان مسیر چند ماهه را چند ساعته میپیماید، احساس سعادت بیشتری میکند؟
ما خودمان را در برجِ بلندِ فناوری محبوس کردهایم. در این برج بیش از پیش احساس تنهایی میکنیم، در برقراری رابطه دوستی یا عاطفی شکستپذیرتر شدهایم، بیش از گذشته میترسیم و بیش از گذشته احساس افسردگی میکنیم.
آیا ناکامیمان در یافتن معنی زندگی دلیل سیهروزیمان نیست؟ ما بیش از گذشته و بهظاهر هوشمندتر از گذشته کار و زندگی میکنیم اما زندگیمان در بسیاری لحظات شبیه نوشیدنِ اجباری مرگابه است. خب اگر از من بپرسید اسم این روش زندگی «هوشمندانه» نیست.
فرایند نوشتن: پدیدهای با منشأ نامعلوم
زندگی نویسنده هم در همین جهان است. برخلاف آنچه اغلب مردم تصور میکنند، نویسنده در جهان خیالاتش سیر نمیکند. پس کجاست؟
در آثار همۀ نویسندگان در هر سبک و ژانری یک مسئلۀ مشترک وجود دارد: دشخواری زندگی. گفتن از درد و رنج، نخ تسبیح همۀ ادبی-هنری تاریخ بشر است. از هم پاشیدگی (وضعیت غیرعادی) کلید روایتکردنِ هر داستانی اعم از درام، کمدی یا تراژدیست که در دستههای مختلف حقوقی، جنایی، ماجراجویانه، عاشقانه، علمی-تخیلی و… روایت میشود.
وقتی از من میپرسند داستان جدیدت دربارۀ چیست فقط یک پاسخ دارم: دربارۀ انسان.
ما نمیدانیم علت واقعی بیماریهای خودایمنی چیست. انسان از قدیم عادت داشته تا دربارۀ ناشناختهها گمانهزنی کند و با نامگذاری یا جعل مفاهیم، ناشناخته را از حالت اسرارآمیزش خارج کند.
وقتی دربارۀ فرایند نوشتن حرف میزنیم، خیلیها پای مفاهیمی مثل «سوژه»، «الهام»، «موضوع» و «ایده» را پیش میکشند. بهنظرم به کار بردن چنین مفاهیمی مثل همان گمانهزنیها یا جعل واژهها در تعریف اماس یا لوپوس است.
ایده و سوژه و… واژههایی هستند که یک عده برای نشان دادنِ فرایندی پیچیده و ناشفاف نویسندگی ارائه میکنند.
قصد دارم دربارۀ همین فرایند حرف بزنم:
زندگی نویسنده
نویسنده هم در همین زمانه و اجتماع زندگی میکند. ریشۀ رگههای مشترکِ آثار نویسندگان درد انسان بودن است. نویسنده گاهی بیشتر از برخی افراد با مشکلات زندگی دست به گریبان میشود. فهرست نویسندگانِ بیمار و فقیر بلند است.
نمیخواهم دربارۀ مصائب نویسندگی حرف بزنم. هر حرفهای از تجارت گرفته تا سپوری (که در نظر من همارزشند) مصائب و اقتضائات خودش را دارد.
زندگی نویسنده صرف جستجوگری میشود. مغز نویسنده بهعنوان کاوشگر هستیِ خویش و انسان، مدام در حال تکاپوست.
هر نویسندهای در زندگی حرفهای خود به مسائل انسانی میپردازد. برخی که سطحیترند دربارۀ رخدادها یا ناملایمتهای زمانهشان (مثلا سیاست، اجتماع و…) مینویسند و سعی میکنند یک تباهی یا کژی در حکومت یا ساختار قدرت را به تصویر بکشند.
اما نویسندۀ عمیق به غواصی در اقیانوس خو کرده. او بهجای تمرکز بر معلولها، به علتها که در روانِ انسان نهفته است نقب میزند. بنابراین زندگی یک نویسنده همواره صرف چنین دغدغههاییست:
واکاوی روان خود
نویسنده نه هر ماه یک جلسه، نه هر هفته یک نشست، بلکه هر روز و بلکه هر دقیقه در حال روانکاوی خویش و دیگران است.
اگر بزرگانی مثل داستایوفسکی، تولستوی و بسیاری دیگر از بزرگان داستاننویسی توانستهاند در رمانهایشان جانِ اندیشههای شخصیتها را برابر مخاطب ظاهر کنند تعجبی ندارد.
نویسنده نههمانند یک روانکاو یا رواندرمانگر، اما بهسبک خود روانپژوه و روانکاو است. او بیش از هر کس خود را واکاوی میکند. دنبال چیست؟ دنبال حکمت.
واکاوی روان دیگران
زندگی نویسنده مثل هر فرد دیگری شامل تعامل با دیگران است. در تعاملها، واکاوی درون دیگر انسانها یک وجه پررنگ است.
واکاوی جهان
زندگی نویسنده در جهان، او را به تحلیل و واکاوی ساختارها، قدرتها، نظامهای ارزشی، عرف، قانون، چگونگیها و چیستیها وادار میکند. هیچ نویسندهای در خلأ یا انزوا زندگی نمیکند؛ حتی اگر اینطور بهنظر برسد.
واکاوی دلهرهآور
اینکه چرا نویسنده از آن دست آدمهاییست که دربارۀ همهچیز و در هر موقعیتی دائمالفکر است علتهای ریشهای دارد. علتها احتمالاً برای خودش هم گنگ و ناروشن است و اگر همت کند، فقط به برخیشان دست پیدا میکند.
این رنجِ مدام او را به حاشیه میراند. فارغ از ارزش سکوت (که برای یک نویسنده کلیدی طلاییست) در بسیاری موارد دیگراناند که نویسنده را تنها وامیگذارند چون تابِ ریزبینیهایش را ندارند. او با منقاش به جان هر پدیدۀ کوچکی میفتد و نمیتواند بهسادگی از کنار کلمات، جملهها، کلیشهها و مسئلهها بگذرد.
غواصی در عالم معنا و ریشهها از دور زیباست اما از نزدیک دلهرهآور است. مردم دشمنِ چیزیاند که نمیشناسندش. اما نویسنده به آنچه نمیشناسد حملهور میشود تا بفهمدش. وقتی چنین یاغیانه به معنیها حملهور میشوی و آنها را موشکافی میکنی، اطرافیانت میترسند و گاه خسته میشوند.
روشن است که تصویر بیرون نویسنده همواره از درون و خلوتش جذابتر است.
واکاوی برای چه؟
این همه واکاوی در زندگی نویسنده چه ثمری دارد؟
علل ناشناختهای را که با مفاهیم پرابهامی همچون سوژه و ایده و موضوع پنهان شدهاند کنار بگذاریم و به عمق برویم:
همۀ این تکاپوی ذهنی در زندگی نویسنده پیش از هر چیز تقلای او در پی یافتن معنی زندگیست. این جستجو تا پایان عمر ادامه دارد چرا که -بهقول خشایار دیهیمی- زندگی انسان تکرارِ تکرار نیست. انسان هر لحظه و هر روز به بازبینی در خود و مواجهاش با حیات و هستی نیازمند است.
تکاپوی ذهنی نویسنده او را به کشفیاتی میرساند که نمیتوان آنها را مطلق دانست. هرگز نمیتوانیم بگوییم آنچه من در تذکره اندوهگینان گفتهام چیزیست که امروز بر آن تکیه میزنم. شاید هم بزنم. مهم این است که مسیر من و زندگیام بهعنوان نویسنده تا این لحظه ادامه داشته.
بنابراین زندگی نویسنده سلسلهای از کشف و شهود و اقرار است.
هر رمان نوعی اقرار است. نویسنده آنچه را فهمیده بیان میکند. اهمیت رمانخواندن در همین نکته نهفتهست.
این همه واکاوی یک مقصود دارد: رشد. رشد یعنی حرکت از نقطۀ پستی (نطفه) به نقطۀ کمال (ابرانسان). جادۀ زندگی (تقدیر) و سفرش (عمر) به همین دلیل برابر انسان پهن شده است.
پایین رفتن برای بالا آمدن
در فاصلۀ بین یک اثر تا اثر بعدی نویسنده، در خط زمان زندگی نویسنده یک گودال عمیق پنهان است. معمولاً هیچکس این گودال را نمیبیند چون در آن زمان کسی دور و برش نیست و اگر هم باشد، مردم به جزئیات بیتوجهاند. (در زندگی من فقط و فقط یک نفر آن گودالها را دید و دیگر هم کسی ندید، کسی نماند که ببیند).
آن گودال مرتع نویسنده است که دانهوار روزگاری را در آن میگذراند. اگر شانس بیاورد و جوانه بزند نرمنرم شاخ و برگ میگستراند. درون دانه چه بوده؟ ذراتِ نادیدنی رنج، بلا، شناخت، تجربه، واکاوی هستی، فکرهای منظم یا نامنظم. او دوست دارد به سمت نور برود. دوست دارد رشد کند. بالا برود.
فرایند نوشتن در اینجا وارد مرحلۀ دیگری میشود. نویسنده حالا باید خودش را باغبانی کند. شاخههای یک درخت هماندازه و همشکل نیستند. میوهها همه گوارا نیستند. باغبانیکردن گاهی هرسکردن میخواهد و گاهی آبیاری.
همۀ این فرایند در زندگی نویسنده همواره جاریست و همواره دردی جانکاه بر او تحمیل میکند. هیچ جوانهزدن و بالا آمدنی بیسقوط ممکن نیست. این هم بخشی از هستی انسان و سرگذشتِ اوست: هبوط و عروج.
پیکرهتراشی خونین
خیلیها خیال میکنند نویسنده به یک طرح میرسد و بعد آن را شاخ و برگ میدهد. چیزی از رسم و روش دیگران نمیدانم، اما هرگز اینطوری داستان ننوشتهام.
همیشه یک پارهچوبِ بدقواره داشتهام که باید با مُغار به جانش میافتادم. مغار من همین کامپیوترم است، خودنویسم است، خودکار و دفتر یادداشتهای روزانهام است. آن پارهچوبِ خامِ قناس خودمم (نَفْسِ من در مرحلهای تازه) که در گذر از مسیرِ زیستن و افتادن از کوهها و شناور بودن در رودهای زندگی و آوارگی در بیابانهای حیرت دوباره باید بتراشمش. هر بار باید از نو خوب بپردازمش، از کینه و نفاق و حسادت و تلخجانی پیراستهاش کنم.
بورخس میگوید:
حتی یک صفحۀ ساده یا یک واژۀ ساده بر زمین وجود ندارد، چرا که همۀ صفحهها و واژهها از جهانی خبر میدهند که برجستهترین ویژگیاش پیچیدگیست.
خورخه لوئیس بورخس – گزارش برودی
تذکره اندوهگینان یا کلت۴۵ یا پسران سالخورده یا درخت به همگی پیکرههای تراشخورده و سمبادهخوردۀ مناند. آینۀ من نیستند، نقشۀ من نیستند، گویِ عریانکنندۀ من نیستند، نه، پیکرهای از مناند که سمباده و صیقل خوردهاند.
دفتر و قلم من مُغار من است
سمباده و مُغارم را از همان واکاویها و تجربهها میسازم. با هر ماجرای درونی یا بیرونی رشته مویی سفید کردهام، اشکی ریختهام یا خونِ دلی خوردهام یا بیپول کیلومترها راه را پیاده گز کردهام یا پشت موتور در پاییز از باران سیلی خوردهام یا در اکنون چیزی کاشتهام که در آینده گلویم را گرفته. زندگی نویسنده چیست جز روانکاوی مداوم و هستیکاویِ همواره رسیدن به معنی زندگی؟ این پیکرهتراشیِ خونآلود فریاد است: دانستم… اما مطمئن نیستم…
زمانی که نویسنده در نظموترتیب دادن به جزئیات به مشکل بخورد و نتواند همۀ فکرها و یافتههای حاصل از تجربه و کشف و شهود و واکاوی را سر و شکل بدهد، به سد نویسندگی (Writer’s Block) برمیخورد.
کلمات دقیق انتخاب میشوند
بر پیشانی کتاب پسران سالخورده نوشتهام:
کلمات دقیق انتخاب میشوند، اما دریغ که دقیق فهم نمیشوند.
این نوشته مفید بود؟ با همرسانی آن در شبکههای اجتماعی، به نشر محتوای مفید کمک کنید.