جامعۀ امروز چه توقعی از نویسنده دارد؟ رسالت نویسنده چیست؟ شوربختانه این پرسش بیش از آنچه باید برای همکارانِ من مهم است. حال آنکه قطبنمای نویسنده غلیانها و بخارهای جامعهاش (سیاست و دگرگونیهای اجتماعی) نیست. چرا که جامعه اصرار به همگانیکردنِ «غفلت» و «تقلیلدادنِ تفکر» دارد.
جامعه و تحمیلِ «حرّافی» بر نویسنده
در روزگارِ ما «نویسندۀ خوب» آن کسیست که فوراً دربارۀ وقایع اجتماعی و سیاسی اظهارنظر میکند. خانهزادِ شبکههای اجتماعیست. سکسی و راضیکنندۀ زنان است، صدای خوبی دارد، پادکستهای رندانه ضبط میکند، دل میبرد، موضعش با حاکمیت را بهطرزی اغراقآمیز پررنگ میکند و هر گاه هواپیمایی سقوط کند یا چاهِ نفتی فوران کند، بیدرنگ واکنشی غلوآمیز منتشر میکند تا فوجفوج قلبِ قرمز دیجیتالی دشت کند.
جامعۀ هیجانطلب و بحرانپرست
جامعۀ ایران ظاهراً جامعهای «هیجانطلب» و «بحرانپرست» شده. این روزها گفتنِ چند جملۀ ساختارشکن یا عربدهزدنِ بیهوده اعتبارساز است. رسالت نویسنده در حدِ بابروز بودن تقلیل یافته. کار به جایی رسیده که حتی نویسندگانِ درست و حسابی هم باورشان شده که باید دم به دقیقه اظهارنظر کنند. فکر میکنند اگر هواپیمایی بیفتد یا خیابانی شلوغ شود و آنها لب باز نکنند، به رسالتِ نویسندگیشان خیانت کردهاند.
نویسنده ماشینامضا نیست
رسالت نویسندگی را فقط خود نویسنده است که برای خود معلوم میکند، نه جامعه، نه قدرت سیاسی و نه مخاطب. نویسندۀ خوب، ماشین امضای بیانیههای سیاسی و اجتماعی نیست.
یکی از اساسیترین ویژگیهای نویسنده آزادگی و رهاییاش از هر قید و بند است. بنابراین، نویسنده نباید به چرخدندندۀ ماشینِ رسانهای یا ماشین قدرت یا حتی ماشین هرجومرج تقلیل یابد. رسالتِ او بالاتر از آن است که با هر محرک اجتماعی و سیاسی، همچون عروسکِ خیمهشببازی واکنش نشان دهد.
جامعۀ ایران، جامعهای انقلابی-هیجانی
در جامعۀ بحرانپرست و انقلابیِ ما، هیجانزدگی و حرّافی ارزش تلقی میشود. پرمخاطبترین چهرههای تاریخ ایران از عصر مشروطه تا امروز خردمندترینها نبودهاند، حرّافترینها بودهاند. این بلا امروز بهلطفِ شبکههای اجتماعی پرمایهتر شده است.
چرا میگویم «جامعۀ انقلابی»؟ اگر دقت کنید میبینید همۀ اقشار بهدنبالِ انقلابند. گروهی چشمانتظار و تشنۀ در هم کوبیدنِ امریکاییها و اسرائیلیها، عدهای آرزومندِ ظهورِ یک نجاتدهنده، عدهای در تکاپویِ انقلاب جغرافیایی و مهاجرت، عدهای در تقلای سرنگونکردنِ حاکمیت و…. هیچکس در پی بهبود نیست.
انقلاب، علیه دگرگونی تدریجی
نمیدانم آشپزی بلدید یا نه. من از آشپزی لذت میبرم. میدانید یکی از رموز آشپزی چیست؟ «پختگی به آهستگی». از این رو از هر زودپزی متنفرم و هر غذای زودپزپختی برایم ناگوار است. طعم و رنگ و عصارۀ محتویات غذا در غذای زودپزپخت قلابیست. سیرتان میکند اما لذت نمیبخشد.
در گردونۀ پرشتابِ «اظهارنظر» و «انقلابیگری» نویسندگان هم گرفتار شدهاند و بهغلط آن را بخشی از رسالت نویسنده مینامند. میخواهند تندتند نظر بدهند و حتی کتابهایی بنویسند که «وضعِ امروز جامعه را دگرگون کند» یا «افشاگری و انتقادی بیرحمانه و شجاعانه» باشد.
تحولهای حقیقی «آنی» نیستند
میخواهم شما را با یکی از بیپایهترین پرسشهایی که بارها به آن برخوردهام روبهرو کنم:
کدام کتاب زندگیات را متحول کرده؟
هیچ کتاب و هیچ واقعهای زندگی انسان را «دگرگون» نمیکند. آدمی ادامۀ گذشتۀ خویش است. وقایع و کتابها و نوشتهها میتوانند «جرقه» باشند، اما نمیتوانند همزمان هیزم و نفت و باد و جرقه باشند. ما در زندگی فردی و اجتماعیمان «مسافرانِ مسیر حیات» هستیم. اگر روزی اتفاق یا کتابی اثری ژرف بر ما گذاشته، سفرمان ما را آنجا رسانده، نه فقط چند خط نوشته.
تحول تدریجی: درسی از عرفان
دگرگونیهای بنیادین حاصلِ تغییرهای تدریجیاند، نه انقلابها. این بریده از گفتارِ دکتر مصطفی ملکیان منظورم را بهخوبی میرساند:
وضعِ موجود جهان، تابع اصل «بیثباتی» است و بهبود آن تابع اصل «تدریج» است. برای اصلاحِ خود که اصلاحِ جهان را در پی دارد، باید به اصل تدریج توجه کرد.
فرض کنید که معتاد به سیگار باشید و روزی پنجاه سیگار میکشید، بعد ناگهان تحولی در شما رخ میدهد و تصمیم میگیرید از این لحظه دیگر به سیگار لب نزنید. اگر اینگونه عمل کردید من ضمانت میکنم که تا آخر عمرتان سیگاری باقی خواهید ماند، برای اینکه ارگانیزم شما، هم به لحاظ جسمانی و بیولوژی و هم به لحاظ عصبی و هم روانی، با پنجاه سیگار عادت کرده است. اما اگر گفتید من تصمیم دارم سیگار را ترک کنم و از الان تا دوماه دیگر به جای پنجاه سیگار، چهارده سیگار مصرف میکنم، من تضمین میکنم شما روزی سیگار را ترک میکنید.
اگر فردا بخواهید هیچ سیگار نکشید تا ظهر هم تحمل میکنید اما واحد سایکوسوماتیک که با پنجاه سیگار عادت کرده صددرصد در برابر بیسیگاری مطلق طغیان میکند. آن وقت اگر یک سیگار بکشید، تصمیمتان بر ترک سیگار از بین رفته و شکسته شده است و شما ناکام میمانید. بدنی که به پنجاه سیگار عادت کرده است میتواند دوماه با چهارده سیگار عادت کند و همینطور به تدریج از تعداد سیگارها بکاهد.
عرفا نگران میبودند که شما تصمیمتان بیتوجه به این اصل باشد. اگر گفتید من از فردا صبح سکوت کامل میکنم تا آخر عُمر ورّاج باقی میمانید.
برنامه های بلندپروازانه نداشته باشید. عارفان نه تنها با انقلابهای سیاسی-اجتماعی مخالفت میکردند بلکه میگفتند در رابطه با خودتان هم نباید انقلاب کنید، بلکه باید ذرهذره، رژیمِ روانی و اخلاقی خودتان را تغییر دهید.
برگرفته از آموزۀ نهم از دوازده آموزۀ مشترک عارفان، مصطفی ملکیان
کنار گذاشتنِ میراثِ آلاحمد و خمینی
من هم یک روز گرفتارِ «انقلابیگریِ» وامگرفته از امثالِ جلال آل احمد و شریعتی و خمینی بودم. و بهتبع فکر میکردم رسالت نویسنده یعنی جهان را با نوشته زیر و زبر کردن و آتش به خرمنِ این و آن انداختن.
اما امروز -در جایگاه یک انسان- گمان میکنم اگر بهبودی در دسترس باشد، آن بهبود ورایِ «منِ بهبودیافته» است، پس باید نخست به خودم رسیدگی کنم. اما در نقشِ نویسنده، معتقدم میبایست برای بهبود تدریجی بکوشم و از هر گفتار انقلابی و هیجانی پرهیز کنم.
برای آنکه عنصری به عنصری از فرایند بهبود تدریجی بدل شویم، میبایست سینه را از کینه و حسد و خودبینی رها کنیم. قلمِ کینهورز سربازِ حقارت و هرجومرج است، نه امنیت و سعادت.
همین حرفم خودش گواهیست بر اینکه مسافرم و تحولِ تدریجی بخشی از من است: چنانکه بهتدریج پیر میشوم، بهتدریج تن و روحم دستخوش دگرگونی خواسته یا ناخواسته میشود.
وظیفه نویسنده هم مانند هر انسان دیگر، جستجوی حقیقتِ هستی و خود است. نویسنده ثمرۀ جستجو و روایت جستجویش را کتاب میکند، همین.
نویسندهای همچون من که با شبکۀ اجتماعی زاویه دارد و معلقزدن برای هوادار را خوش نمیدارد، از مقبولیت و شهرتِ کمتری برخوردار است؛ بهویژه که عضوِ دستۀ پدرخواندگانِ ادبی هم نیست و رسالتی که برای خودش فرض میداند هم «شهرتآور» نیست. سکسی بودن یا نبودن هم از آن چیزهاست که رد یا تأییدش تف سربالاست. بگذریم. هوم؟
غرض اینکه: نه میتوانم با معلقبازیهای بابِ روز کسی را به «وه!»گفتن وادارم، نه تمایلی دارم با هیجانهای انقلابی آتشبیارِ «گردونۀ جهل» باشم. نه در پی تدوین قانون اساسیِ بعد از سرنگونی حکومتم، نه مشتاق به عقبنشینی ناگهانی حاکمیت از همۀ اشتباههایش. که ما تا ندانیم چه هستیم و چه میخواهیم، هرگز حکومتِ بهتری هم نصیبمان نخواهد شد؛ چه آنکه مردم در ۱۳۵۷ همین خطا را مرتکب شدند
چیزهایی که نوشته اید بیشتر نشان از عدم ثبات عقیده و آرمان و فکر است شما چون خودتان براب خودتان تفکر و ارزش و باوری ندارید باورهای دیگران و زندگیشان را به سخره می گیرید اگر یک بار دیگر متنی که نوشته اید را بخوانید متوجه می شوید نوشته شما هم سراسر اظهار نظر و نقد و سیاسی گری است درحالیکه ادعا دارید این چیزها بیخود است. من از روی نوشته تان به این مسئله پی بردم که شما آدم خسته، افسرده و تنهایی هستید که ازاین تنهایی رنج می برید احساس می کنید کسی شما را آنگونه که باید نشناخته و حقتان خورده شده و بطور ناخودآگاه به چهره ی دیگران زخم می زنید بهتر است با توکل به خدا و مرور گذشته و حال راه بهتری را برای خودتان بیابید زندگی تمام آدمها سرشار از این ناملایمات است اما تنها راه حقیقی رسیدن به رستگاری و آرامش توجه و توکل به خداست.
زیرا ما کوچکیم و مغزمان نیزمثل خودمان کوچک است و توان درک عظیم را نداریم پس برای پرواز و درک حقیقی باید به روحمان متوسل شویم تنها راه عروج روح و کنده شدن او از این جسم حقیر تکیه و ایمان به خداست تنها با خدا می توان روح را به تکامل رساند و از دریچه ی چشمان یک ماهی به دریا نگاه نکرده، بلکه چون یک ابر اوج گرفته و دریا را همانگونه که هست درک نماییم.
همه ی ما نیازمند این تکامل هستیم فقط گاهی سرابها راه دیدن حقیقت را برما می بندند چشمانمان تیره و تار می شود گنجشک را کلاغ و گرگ را آهو می بینیم.
از توجه شما ممنونم.