هر وقت برای کشتنِ یک داستان کمرِ همّت بستید، بیدرنگ آن را بلند برای دیگران بخوانید. یا در حالِ خواندنش صدایتان را ضبط کنید و فایلِ صوتی را به دیگران عرضه کنید.
ساحتِ داستان ساحتِ کلمه است. جهانِ کلمات مثلِ کالبدیست که تا روحِ اندیشه، تفکر و تکسواریِ خواننده در آن دمیده نشود حیات ندارد. کلماتی که میشنویم گذرا هستند. لحنِ خواننده و گوینده تصورات و گاه خیالاتمان را ممکن است تسخیر یا هدایت کند. اما وقتی خود سراغِ کلمات میرویم، بر همه چیز مسلطیم. من همواره حس کردهام وقتی کسی برایم چیزی میخواند کلمات در اختیارم نیستند. مدام هراسیدهام اشیا و اشخاصِ داستان از دستم بروند. همواره آنها را معلق در هوا دیدهام و بر باورم ننشستهاند. ممکن است شما از چنین وضعی لذت ببرید، ولی بعید میدانم آن اثری که خواندنِ تن به تن دارد، شنیدنِ کلمات داشته باشد. حتی در شیوههای تربیتِ کودکِ کتابخوان تأکید بر همراهی کودک در خواندن است نه خواندنِ کتاب برای او.
آناکارنینایی که شما خواندهای با آنی که من خواندهام هزارها تفاوت دارد. هزارها تفاوت در حسی که به شخصیتها داریم، در لحنی که برای شخصیتها تصور کردهایم و در رنگ و سوی آفتابی که هر صبحش تابیده است. وقتی پای واسطه به میان میآید، سرِ خر و موی دماغ میافتند وسطِ مواجههٔ تن به تنِ ما و کلمات.
تنظیمِ رادیویی ماجرایی جدا دارد. در آنجا متخصص و کاربلد میفهمد که باید کلمات را به آوا تبدیل کند. و جهانِ داستان را با دریچهای متفاوت به روی مخاطب بگشاید.
داستانخوانیِ نویسنده برای دور نماندن از فهرستِ خبرها و ماندن در میانِ اذهان شاید مفید باشد، ولی ثمرِ مفید ندارد.