مهاجرت آرزو یا خیالِ بسیاری از همنسلانِ من است. برای برخی فرقی ندارد مهارتی داشته باشی یا یک بیکارۀ تمامعیار باشی، به هر حال «شهر رؤیاها» وجود دارد. «خارج» (منظور ۵ کشور توسعهیافته بهعلاوۀ چند کشور در حال توسعه مثل سوئد و فنلاند) جای خوبیست و از این خرابه بهتر است.
ما پسران و دختران سالخورده
چند وقت پیش پدرم ازم خواست بروم جایی و یک امانتی را تحویل بگیرم. وقتی رسیدم و دکمۀ آسانسور را زدم دیدم خیلی کُند تکان میخورد. کلاً هم میلم به آسانسور نیست. چهار طبقه راهپله را بالا رفتم. مرد جاافتادهای آنجا بود. سراغِ امانتی را گرفتم. کسی که باید امانتی را بهم میداد سر رسید و گفت: «من با آسانسور آمدم پایین دیدم نیستی، برگشتم بالا.» برای اینکه خوشوبشی کرده باشم گفتم: «جوانم و دیدم چهار طبقه چیزی نیست، از پله آمدم.» مردِ جاافتاده به شوخی گفت: پس این موهای سفید سر و ریشت چی میگویند؟
اگر میخواستم روراست باشم باید میگفتم: «این گردِ سفیدیست که امثالِ شما و همنسلانتان روی سر ما ریختید.» ولی ملاحظه کردم و گفتم: «ثمرۀ سیاستهای دولتهای اخیر است.»
قربانی نه، مقصر هم هستیم
چه کسیست که بتواند خرابیها و فسادها و کژیها و نابهسامانیهای مملکت را انکار کند؟ حتی آنهایی که سفتومحکم طرفدارِ حکومتند هم دمِ انتخابات یا راهپیمایی میگویند «بله، میدانیم خرابی هست، ولی شما را به مقدسات قسم….» این گروه هنوز باور نکردهاند فریب خوردهاند و خیال میکنند امری قدسی در کار است و باید پاسدار آن حریم قدسی بود. در نظر این گروه، همۀ نابهسامانیها ناشی از انحراف از اصولِ انقلاب است، نه نشأتگرفته از مبانی انقلاب.
کسانی که نوشتههایم را دنبال کردهاند خوب میدانند که در شرح خرابیِ مملکتم، سهمِ دولت و حکومت را بیشتر از سهمِ شهروندان نمیدانم. ما هم مقصریم و چه بسا در جاهایی شریکجرمیم. عکسهای درسدن در جنگ جهانی دوم و پس از آن را ببینید. آنجا را موجودات فضایی بازسازی نکردند.
ما شریک ویرانی هستیم
آنکه در فساد (ولو کوچک و کم) شریک میشود، کسی که سکوت میکند، کسی که ظلم را میپذیرد یا آنکه ظلم میکند، در ناهنجاریهای متنوعِ جامعه شریک است.
فسادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، اداری که در نهایت به سلبِ امنیتِ روانی و آزادی شهروندی منتهی میشود، ریشه در مسؤولیتگریزیهای ما دارد. اگر ما مسؤولیتپذیر بودیم و «آگاهی» و «خوداصلاحگری» را مقدمهای بر اصلاح کشور میشمردیم و آن را پیش میگرفتیم، نه صفوی، نه قاجار، نه پهلوی و نه جمهوری اسلامی نمیتوانست اینچنین جانمان را به لبمان برساند.
لای گیوتینی گیر کردیم که خودمان شریکش هستیم
نمیخواهم تحلیلی سیاسی ارائه کنم. کارِ من سیاست نیست. همینقدر میفهمم که ما مردمی بیماریم که لای گیوتین گیر کردهایم. از یک سو دولتهای دیگرند (چین و روسیه و امریکا و اروپا و اعراب و مترسکهای رسانهایِ خودفروختهشان) و از سوی دیگر حکومتی که امنیتِ روان، جان و اقتصادی مردمش را بیمقدار میشمرد. اما ما بیماران چه کردهایم و چه میکنیم؟
مشتریِ دقیقی دارم که یک بار بهم گفت: «من یک صندلی در دانشگاه شریف اشغال کردم که ممکن بود جای یک نفر دیگر باشد. برای درسخواندنِ من هزینه شد و حالا باید خمس و زکاتش را بدهم.» او درسخواندۀ همان دانشگاهیست که بسیاری از دانشآموختگانش از این کشور فرار میکنند تا تکنسینِ یکلبۀ گیوتین شوند.
بردهداری مدرن یا «بشتاید به سوی دروازههای شغلی»
قرنهاست که اروپاییان با مردمِ مشرقزمین و افریقاییتبارها مانندِ برده رفتار میکنند. بردهداری کهن اگرچه منسوخ شده، شیوۀ نوین جایش را گرفته. دورۀ کهن گذشته. حالا دیگر بهظاهر خاک ما اشغال نشده، بهجایش کلی معاهده و برجام و قرارداد و تحریم و مکانسیم ماشه و اهرم فشارِ کمهزینه از یک سو و از سوی دیگر تا دلتان بخواهد لجبازیِ سردمداران و فسادِ درونی وجود دارد که در نهایت منجر به گرانی، سلبِ آزادی شهروندی و خدشهدار شدنِ امنیت روانِ ما شده است.
اگر در گذشته انگلیسها متحمل هزینه میشدند تا آذوقۀ مردمِ شیراز را به زورِ پول یا تفنگ بدزدند، اگر یک روز کیلومترها راه طی میکردند تا هندیها را «سرباز» خود کنند، امروز «مهاجرپذیر» شدهاند. مرورِ فهرستِ مشاغلِ باز که سفارتخانهها یا وبسایتهای کارگزاریِ مهاجرت ارائه میکنند گواهی میدهد که آنها به مورچههای کارگر در نقش تکنسین (در سطوح مختلف سواد) نیاز دارند. درهای مهاجرت رو به ما باز شده تا اقتصاد و بهتبع قدرت سیاسیِ یکلبۀ گیوتینی که ایرانیها لایش گیر کردهاند تیزتر شود.
صدها صفحه تحلیل سیاسی وجود دارد که میتوانید بروید و بخوانیدشان. هزاران صفحه کتاب تاریخی وجود دارد که با نگرشهای مختلف از رویکرد و انگیزههای کشورهایی که امروز مدینۀ فاضلۀ ما شدهاند در آنها حرف زده شده.
اصلاح خاک یا اصلاح بذر؟
وقتی بهجای تلاش برای بهبوددادنِ اوضاع و بازآفرینی ساختارها و اصلاح وضعیتِ موجود تصمیم میگیریم دیگی را که برای ما نمیجوشد رها کنیم و با ندای «سرِ سگ توش بجوشه» به سمتِ درهای مهاجرتی قارۀ سبز میدویم، نه امیدی به درست شدن اینجا هست، نه امیدی به درستشدنِ خودمان، چون آنچه با خود به سرزمینهای سبز میبریم همان «ایرانیِ خودخواه و بیمسوولیت» است که طنزپردازش را به تمسخرِ عادتهای ایرانی و فرهنگ ایرانی و مهندسش را به غرقشدن در کار و نویسندهاش را به کپکزدن دچار میکند. ما همان آدمیم، فقط زمینمان عوض شده، غافل از اینکه قبل از اصلاحِ خاک به اصلاح بذر محتاج بودیم.
کوشش برای بهبود یا عافیتطلبی خودخواهانه؟
خیلیها به عافیتطلبی خو کردهاند. میل دارند با مهاجرت خودشان یا فرزندانشان را از این ویرانه نجات بدهند تا نسلهای بعدی گرفتارِ آنچه خودشان را پیر کرده نشوند.
جایی خواندم «وطن هتل نیست که اگر خدماتش خوب نبود ترکش کنم». همگی ما پرورشیافتۀ خانه و والدینی هستیم. اگر خانه و اعضای خانه به هر شکلی درگیر مشکل یا مسئله شوند، ما هم در آن مسئله و مشکل شریک هستیم. وطن مقدس نیست، وطنپرستی مضر است. اما مسؤولیتپذیری چیزی ورای تعصب و پرستش است. خیلی از مهاجرتها (دقت کنید نگفتم همگیشان) عینِ مسؤولیتگریزیاند و برخلاف آنچه مهاجر خیال میکند، نه یک انتخابِ کاملاً فردی، بلکه عملی چندبُعدی و دامنهدار است.
نقش تو
من نه میل دارم وزنِ ورِ اروپایی-امریکایی گیوتین را بیشتر کنم، نه مایلم در قدرت و تیزیِ ورِ دیگرِ گیوتین شریک باشم. کارِ من داستان گفتن است. سعیام را میکنم با داستانم اهمیت آگاهی و مسؤولیتپذیری و تفکر را نشان بدهم. شما چه کاره هستید و چه تلاشی میکنید؟
متاسفانه این روزها افراد به بهانه اینکه بعضی مسائل برایشان عادی شده از بار مسئولیت شانه خالی میکنند.
دوستی که از تاریخ آگاهی داشت میگفت: صدها سال است که مردم این سرزمین جوابِ مسائل را جایی خارج از خود میدانند.
مرحبا