خیلیها شعرهایِ کوتاهِ عباسِ حسیننژاد را در شبکههایِ اجتماعیِ میخواندند و پایش لایک مینشاندند و برایِ دیگران به اشتراک میگذاشتند. شاید هزاران نفر تا به حال شعرهایِ کوتاهِ عباس را خوانده باشند و کیفور شده باشند. اما اینها همه، چیزی به عباس اضافه نمیکرد. تا زمانی که شعرهایش را به چاپ نسپرد، «عباس حسیننژاد» نبود. تا وقتی کتابی مستقل نداشت، محلِ رجوع نبود. ولی حالا، انتشاراتِ سپیدهباوران، دفترِ شعری از او به چاپ رسانده تا من احترامِ بیشتری برایِ وجهِ شاعریِ عباس قائل باشم. حالا عباس است و «تو ابر شو ببار». عباس است و کتابی که مثلِ عضوی از بدنش، مثلِ چشمها یا گوشها، پیشِ رویِ مردمیست که او را میبینند و میشناسند. و بنابراین، در اولین نظر برایِ مردم مهم است و تویِ چشمشان است.
واقعیت این است که انتشارِ اثر در فضایِ مجازی و وبلاگ و شبکهٔ اجتماعی، سر و تهاش، به چند صد لایک ختم میشود و بعد خیلی زود فراموش میشود. شبکههایِ اجتماعی و وبلاگستان روزی پر بود از ایدههایِ ناب که پس از ماهها فراموش یا دستمالی شدند. اما کتاب محلِ رجوع است. کتاب ماندنیست. کتاب قضاوت میشود. کتاب چیزیست که آدم را دنبالِ خودش میکشاند. و با همهٔ این موتورهایِ جستجو و تگگذاری و امثالهم، باز کتاب است که برایِ صاحب اثر میماند و نقطهای در کارنامهاش میگذارد.
برایِ عباسِ حسیننژاد -شاعر و طنزپرداز- خوشحالم که «تو ابر شو ببار»ش را چاپ کرده. خوشحالم، به همان میزان که برایِ کلت 45 خوشحال شدم.
شعرهایِ لطیفِ عباس در «تو ابر شو ببار»، پر از تصویر و تلمیحاند. خودِ زندگیاند و در عینِ حال، تصویری از زندگیِ دوستداشتنی و دستنیافتنیاند.
اگر هنوز چیزی از لطافت در درونتان مانده، این روزهایِ آخرِ نمایشگاهِ کتابِ تهران، به غرفهٔ نشرِ سپیدهباوران سر بزنید و یک «تو ابر شو ببار» بخرید. اگر هم دیوارِ دلتان کأنهِ پوستِ تمساح شده، باز هم بروید و بخرید و بخوانید تا بلکه به خودِ اصلیتان برگردید.