تیترها مشابهاند: مؤسس و بنیانگذار انتشاراتِ امیرکبیر درگذشت. مؤسس بزرگترین انتشاراتی کشور درگذشت. تیترها همه کلماتی مشابه دارند. اما کسی ننوشت «مردِ سختکوشِ نشرِ ایران، با چشمانی منتظر درگذشت.» او سالها منتظر ماند تا اگر کتابهایش را پس نمیدهند، اگر ساختمانِ غصب شدهاش را پس نمیدهند، اگر با آثاری که برایشان سرمایه و زحمت و نیرو و وقت و جوانی صرف کرده است تجارت میکنند، لااقل امضا و نشانِ بنگاهِ نشرش را به او بازپس دهند. اما ندادند.
مردِ بیآزارِ نشر که سالها برای گرد هم آوردن و انتشارِ منقح و دقیقِ برترین آثارِ ادبی و حکمی کوشیده بود، به بهانههای واهی، زیرِ فشارِ تهمتها و انگهای اثباتنشده داشتههایش را از کف داد. او را به همکاری با طاغوت متهم کردند ولی پس از غصبِ داشتهها و نتیجهٔ سختکوشیهایش، تقریباً اغلبِ محصولاتی را که امضای او پایشان بود با همان ترکیب و همان فیلم و زینکها نشر دادند.
امروز عبدالرحیم جعفری دیگر نیست. آنها که دعبِ مسلمانی و دعوی تبلیغِ اسلام و اجرای احکامِ الهی دارند، در سرای دیگر چالشی دشوار برای جلبِ رضایتِ پیرمرد خواهند داشت. مگر اینکه آنجا هم بتوان با برچسبزدنها و اتهامزنیها و لت و کوبها به مطامعِ ناحق رسید.
کسانی که امروز خبر مراسم تشییعِ عبدالرحیم جعفری را اطلاعرسانی میکنند، همانهایی نیستند که او را تخطئه میکردند؟ تا بود جز خیانتکاری اثری نداشت، اما امروز «مؤسس» و «بنیانگذار» است؟ در این مُلکِ سیاستگسترِ سیاستستا، اهلِ فرهنگِ خوب اهلِ فرهنگِ مرده است و بزرگی و جاه از آنِ بیمایهگانِ اهلِ زر و زور است. حالا که جعفری نیست چه خوب و راحت میتوان قلدرانه به ترکتازی با مردهریگش ادامه داد.
عبدالرحیم جعفری نه بازاریزاده و بازاری بود، نه پیش از ورود به عرصهٔ فرهنگ بازارِ تنباکو و خواروبار را آباد کرده بود، نه دستش در دستِ صدرنشینان بود. این شاگرد چاپخانه که بهظاهر تحصیلات و معلوماتی عمیق نداشت، خشت به خشتِ بنای عظیمی را که این روزها در اشغال و تسخیر است با تلاش ساخت.