مدیر باغ کتاب تهران گفته است: «در کشور ما رسانه و به نظر من خبرنگار حرفهای و متخصص امر کتاب وجود ندارد.»
حرفزدن که در این مملکت راحتالحلقوم است؛ مگر در مواردِ خاص! اما دربارهٔ این اظهارِ نظر سه نکته وجود دارد:
یک: اساساً نظرِ شکمی دادن کارِ راحتیست. بخشی این نظراتِ شکمی و کلی هم با «وجود دارد» یا «وجود ندارد» تمام میشود و حکمِ کلی میدهد.
دو: آیا کسی که دربارهٔ خبرنگاریِ کتاب حرف میزند، واقعاً استحقاقِ حرف زدن دربارهٔ خبرنگاریِ کتاب را دارد؟ یا چون حرفش رسانهای میشود میرود غرفهٔ خبرگزاریها و همینجوری چیزی میگوید؟ آیا تعریفی از «خبرنگار تخصصی / حرفهای کتاب» دارد یا همینجوری یک چیزی میگوید؟ اگر تعریفی دارد چرا نمیگوید تا خلایق و منجمله ما آگاه شویم؟
سه: هزار کتاب، خانهٔ کتاب اشا، کتابخوار، کتابِ سوم و امثالهم همه رسانههایِ تخصصی و حرفهایِ کشکمالی و ماستبندی بودهاند که حضرتشان همه را نادیده گرفتهاند؟
ادامهٔ سخنِ علی اکبر اشعری نشان میدهد که ایشان خواستهاند بگویند کبابِ ما زعفرانیست: «البته دوستانی هستند که علاقهمندند، ولی به روز نیستند. بنابراین یکی از برنامههای مهم ما، برگزاری دورههای مستمر آموزشی و توجیهی برای متقاضیان همکاری با خبرگزاری باغ کتاب است.» متوجه شدید؟ یعنی بیایید شاگردی ما را بکنید.
امثالِ این آقایان حتی به خودشان زحمت نمیدهند رسانههایِ کتاب را رصد کنند و حالا میخواهند مربیِ حرفهای باشند. این است اعتماد به نفسِ تخیلی که در پستِ قبل از آن گفتم.