سالها پیش، در سفری مجردی به رشت گذارم به کتابفروشیِ دنج و جمع و جوری افتاد که کتابِ دستِ دوم میفروخت. دقایقی طولانی لایِ کتابها سر چرخاندم. چشمم پشتِ جانِ شیفته بود که پولم نمیرسید. ناچار دنبالِ چیزهایِ ارزانتر گشتم. کتابی خریدم از نادرِ ابراهیمی که سرگذشتِ یک صعود به کوهی در ایران بود. در صفحهٔ اولِ کتاب، صاحبِ قبلی، یا شاید صاحبِ اولِ کتاب، یادداشتی کوتاه نوشته بود و اثر را به معشوقش هدیه کرده بود. حالا این کتاب بینِ باقیِ کتابهایِ کتابخانهام ساندویچ شده ولی میدانم که انرژیای از آن ساطع میشود. روحی با آن کتاب است. چه سرگذشتی بر کتاب رفته تا به دستِ من رسیده؟ هر چه گذشته، حالا در خانهٔ من است، لایِ کتابهایم. روحِ آن عاشق و معشوق با کتاب است. روحِ فرزندِ ناخلفی که کتاب را –احتمالاً بعد از مرگِ صاحبِ کتاب- به دستِ دومفروشی فروخته هم با کتاب است. و پس از مرگِ من هم، بخشی از روحم با این کتاب خواهد بود. میدانم، خیلی خوب میدانم که حتی از حسرتِ من پیِ آن «جانِ شیفتهٔ» دستِ دوم، انرژیای به آن کتاب منتقل شده و حالا کتاب دستِ هر کس باشد، بخشی از روحِ من همراهِ او است.
هر کتاب حاملِ روح یا ارواحیست. خود روحیست که ارواحی دیگر را در درونش جابهجا میکند، دست به دست میکند. همین است که هر وقت به فروشگاههایِ کتابِ دستِ دوم پا میگذارم، سینهام سنگینی میکند و حس میکنم چیزی آزارم میدهد. چیزی هی بهم سیخونک میزند که من اینجام، حواست به من باشد.
کتابها به اندازهٔ دستهایی که بغلشان کردهاند، به اندازهٔ خندههایی که بلند کردهاند، به اندازهٔ گریههایی که درآوردهاند، به اندازهٔ شرمهایِ عاشقانهای که موقعِ هدیه شدن منتقل کردهاند، به اندازهٔ تقدیمنامچههایی که با وسواس نوشته شدهاند، به اندازهٔ صاحبانی که مردهاند، به اندازهٔ عاشقانی که بیخبر از عشقِ آینده، خواندنش را شریک شدهاند، به اندازهٔ سفرهایی که رفتهاند، به اندازهٔ لحظاتی که خشمگینانه به گوشهای پرت شدهاند، به اندازهٔ غمگینیای که موقعِ فروشِ اجباری ساطع کردهاند، به اندازهٔ شادمانی یا غمِ دستهایی که صحافیشان کرده است، به اندازهٔ دردناکیِ صرفِ آخرین پول تو جیبی برایِ خریدنشان، به اندازهٔ شکوهای که از خوانده نشدن دارند، به اندازهٔ امضایِ نویسنده که پایشان است، به اندازهٔ آفتابی که خوردهاند، به اندازهٔ همهٔ اینها و همهٔ آنها که نگفتم، روح دارند.
کتابِ «پیرمرد و دریا»یِ من، با کتابِ «پیرمرد و دریا»ی تو دو روحِ متفاوت دارند و در عینِ حال، جایی به هم گره میخورند؛ شاید از یک سلسله باشند و مادرشان یکی باشد. شاید دستِ یک صحاف لمسشان کرده باشد. شاید از دستِ یک کتابفروش گرفته شده باشند.
کتابهایِ کاغذی ارواحِ متحرکاند. هرگز متوقف نمیشوند؛ حتی پس از مرگِ من و تو. و چه کسی میداند؟ شاید این ارواح روزی در بهشت یا جهنم با ما محشور شوند. دوست دارید حسی منحصر بهفرد را همراهِ این روح کنید؟ به عددِ کتابخوانانِ عالم راه برایِ این همراهی وجود دارد. انتخاب با شماست که چهطور یک روحِ تازهنفس را همراهِ کتابتان کنید. تصورش را بکنید، چه دنیای از ارواح دورِ هر کتاب را گرفته است. و هر کتاب برایِ خودش قصهای دارد و اگر زرنگ باشید، فقط متنِ کتاب نیست که کیفورتان میکند، بلکه از شنیدنِ قصهٔ ارواح هم لذت میبرید.