بهتاریخِ ۲۹ مهرماه ۱۳۹۳ یادداشتی به تیترِ «آقای صالحی ممکن است رنگی شوید» از این قلم در ایسنا منتشر شد. آن روزها، روزهای آغازینِ حضورِ سیدعباس صالحی در معاونت فرهنگی وزارت ارشاد بود. وزارتِ ارشادی که معلوم بود چوب لای چرخش میگذارند و تکیۀ وزیرش بر صندلی حکایتِ دولتِ مستعجل است. اما آن یادداشت چه میگفت؟
لبِ کلامِ آن یادداشت این بود: اهلِ فرهنگ هستی، مضحمل در سیاست نشو.
توصیۀ بیجایی بود، چرا که نفسِ پذیرفتنِ مقام در این مملکت، عینِ پذیرفتنِ اضمحلال در ساختارِ پرفساد، ریاکارانه و پر اشتباهِ دولتیست. منی که امروز میتوانم راحت به این و آن بتازم و مُچِ وزیر را بگیرم از سرِ برتری در دانایی و فضل و کاردانیام نیست. اقبالم بلند بوده که طالعم با هیچ دولتمرد و دولتی جور در نیامده. وگرنه شب دراز است و قلندر بیدار.
سلام آقای وزیر!
قریبِ ۴ سال پیش، همکارانِ شما در ادارۀ کتاب (همان ممیزی یا سانسور یا کلماتِ بیمعنا شده دیگر چه فرقی دارد؟) در نامهای بدونِ سربرگ، بدونِ امضا، بدونِ مُهر و بهطورِ خلاصه «بزدلانه» دستور دادند بخشهایی از کتابِ «مزمزۀ کلمات» حذف شود. «چرا حزباللهیها کتاب نمیخوانند»، «مشتهای گرهکرده بیشترند یا تیراژ کتابها؟» و «ممیزی مسوولیتگریز» سه عنوان از مهمترین یادداشتهایی بودند که صدورِ مجوز برای «مزمزۀ کلمات» مشروط به حذفشان شده بود.
کتاب با حذفِ آن یادداشتها منتشر شد. چهار سال گذشته است و وزارت ارشاد علیرغمِ ادعاهای پُرطمطراق، دستِ کم در زمینۀ ممیزی همچنان بر سیاقِ گذشته است. البته شاید اگر من هم در چهارچوبِ دولتی کار میکردم که در دعویهای انتخاباتی نویدِ حذفِ ممیزی کتاب را میداد و بعدتر با نیشتر و تشرِ بولتننویسها و خبرگزاریهایشان تند و تند عقبنشینی میکرد، وضعی بهتر از این نمیساختم.
مبادا خیال کنید منکرِ رشدها و تغییرهای کیفی در زمینۀ فرهنگم، نه، اما وظیفۀ نویسنده نقد کردن به امیدِ بهبود است، نه سپاسگزاری کردن و امضا پای طومارِ حمایت از سیاستپیشهگان نشاندن.
تا به امروز مجموعه هفت کتاب برای دریافتِ مجوزِ نشر به وزارتِ ارشاد فرستادهام. از این شمار، دو عنوان در دولتِ آدم بدها(!) و پنج عنوان در دولتِ مدبران و اعتدالگرایان راهی ارشاد شده است. از آن پنج عنوان، سه عنوان مشروط شدند و حذفیات داشتهاند. یکی سرِ سلامت بیرون آورده و یکی دیگر حدود چهار ماه است لاولوی کاغذهای همکارانِ شماست و هیچ خبری از «پسران سالخورده»ام ندارم! این را گفتم تا به خواننده و شما یادآوری کنم صبرم کم نیست.
صبر به معنی پذیرش بیادبی نیست
تلقیِ غالب در شما سیاستمردانِ جمهوری اسلامی (از این خطاب که دلخور نشدید؟) اینچنین حکم میکند: نویسنده مجرم است؛ مگر خلافش ثابت شود. بنابراین بر اساسِ مصوبۀ شورای عالی انقلابِ فرهنگی (که لابد ضدیت با آن بهمنزلۀ در افتادن با انقلاب اسلامی و اسلام است) شما را به کارِ نظارت بر ما مجرمان گماردهاند. راستش اگر من جای شما بودم با سابقۀ علمی و فرهنگیِ شما هرگز چنین کاری را نمیپذیرفتم. به هر روی شما پذیرفتهاید و اینک کتابهای بسیاری از مجرمانِ بسیارتری منتظرِ اعلامِ رأی از سوی همکارانِ منزهِ شماست.
پیشتر هم نوشتهام که جمهوری اسلامی هنرمندانه در پیِ تاراندنِ هنرمند یا به حضیض کشاندنِ اوست. نوشتنم برای جریان ساختن یا شهره شدن نیست. نوشته میماند برای بعد و آیندگانی که داوری میکنند. اگر ننویسم، بدهکارِ خودم خواهم بود. اگر نگویم، اگر دلخوش به اینستاگرامبازی و توییتربازی و کارگاهبازی و گفتگوهای دوستانه با حضرتعالی یا دوستانِ امنیتی بشوم و همزمان ژستِ متهوربودن و روشنفکر بودن بگیرم، به خودم، به رسالتم و به آینده خیانت کردهام.
نه جنابِ صالحی. کارِ نویسنده امضای طومارِ حمایت از نامزدهای انتخاباتی نیست. کارِ نویسنده هشدار دادن است. زندگی کوتاه است و وزارت و ریاست از آن هم کوتاهتر. تمام که شد، امثالِ من روزگارِ شما را به یاد خواهد سپرد. همانطور که روزگارِ حسینی و صفار و مسجدجامعی و مهاجرانی را به یاد سپردهاند.
صبرم کم نیست، اما پذیرشِ بیادبی و دم بر نیاوردن و سبکسنگینکردن و محافظهکاری از نویسندهجماعت برنمیآید؛ که اگر برمیآمد نویسنده نمیشد.
ادامهدهندگانِ سنتهای باطل دیگران
همۀ عقلا و دانندگانِ محیط زیست میدانند بحرانِ آب پاسدارانی در بدنۀ دولتها داشته و دارد. همهشان میدانند و شکوهفریاد میزنند: سد نسازید. اما برهمریختنِ سنتهای باطل کارِ انسانهای بزرگ است و گویا انسانهای بزرگ دیریست مُردهاند.
پهلویِ اول به امیدِ پیشرفته شدن سد ساخت. هاشمی هم ساخت. خاتمی هم ساخت. احمدینژاد هم ساخت. روحانی هم میسازد. کارخانههای آببَر را هم میبرند در کویریترین نقاطِ کشور میسازند و راهِ آب را کج میکنند تا مس و آهن ذوب کنند. چه جای نگرانی؟ گلولۀ پلاستیکی برای ساکت کردنِ کشاورزها موجود است!
شما هم بر سنتِ پیشینیان پیش میروید. هر عاقلی با سند و مدرک میگوید برپایی نمایشگاه کتاب تهران و برگزاری یا خرید فلهای از ناشران یا ممیزی کتاب و تصمیمگیری به جای مردم در نهایت منجر به ورشکستگیِ کتابفروشان، رُستنِ قارچوارِ مُشتی دلّالِ کاغذ در لباس ناشر و کسادی بازارِ کتابخوانی میشود.
اما ارشادهای محتاجِ ارشاد، سی و یک سال است کج میروند. چرا نروند؟ اگر نمایشِ نمایشگاهِ کتاب تهران را از ارشاد بگیرند چه بازی دهنپُرکُن و تیترسازِ دیگری باقی میماند؟ کتابگردی؟ طرحِ عیدانۀ کتاب؟ طرحِ تابستانه؟ فکرِ بدی هم نیست. از یک سو کتابفروشیها را تضعیف و از سویِ دیگر به آنها تنفسِ مصنوعی با دستگاه بدهید.
بله ما نمیفهمیم
بعید است مشابهِ این جملات را نشنیده باشید. همقطارانِ شما جملۀ معمولی دارند: «شما نمیفهمید.» درست است. ما اگر میفهمیدیم بزرگترهایمان (نه فقط در گسترۀ این مرز که در اقصی نقاط جهان) وزارت و معاونت و وکالت و نظایرش را به نوشتن ترجیح میدادند.
دربارۀ قسمی از فهم حرف میزنم که آدمی را محافظهکار و محتاط و مضحمل میکند. بعد از آن میتوانی از بولتننویسها بترسی، از خروجی خبرگزاری سپاه بترسی، از هشدارِ دفتر فلان مرجع بترسی، از مجمع ناشران انقلاب اسلامی و رگگردنش بترسی اما اتوی کت و شلوارت هنگامِ حضور در افتتاحیۀ نمایشگاه کتاب به هم نخورد. و بگویی: «اگر بحران آب را درک میکنیم، باید بدانیم بحران کتابنخوانی کمتر از بحران آب برای کشور خطرناکتر نیست.» بله، امثالِ من نمیفهمند و به ساختار تن ندادند و در آن هضم نشدهاند. (چه بسا اگر تن داده بودیم، هضم که هیچ، نیست شده بودیم).
«نه به کتابنخوانی» شعارِ خوبیست. از نظرِ نویسندگان و کپیرایترها بهخوبی نشان میدهد این ره که تو میروی به ترکستان است؛ کما فیالسابق.
تا به حال بتونهکاری کردید آقای وزیر؟ من کردم. به دیوارِ طبله کرده، به دیوارِ نمکشیده، به دیوارِ پوک نمیتوان بتونه کشید. آنچه آرایش میکنید، دیواریست پوک. کارِ شما خوشگلکاریِ سنتهای غلط نیست.
آقای صالحی رنگی شدید
باز گردیم به یادداشتِ مهرماه ۱۳۹۳. بهگمانم شما آقای صالحی رنگی شدید. ادعای بررسی کتابها طی دو ماه، ادعای پاسخگو بودن، ادعای رعایت احترام نویسندگان امیدِ آنکه امید داشت را ناامید کرد. ناامید کردن گناهِ کمی نیست. هرچند که امیدواری سالهاست از دل و جانِ ما گریخته.