آشپزخانۀ روایتپزی و کارگاه نویسندهتراشی؟ هنر نوشتن روز به روز به ابتذال نزدیکتر میشود. با پدیدۀ «دکّان نوشتن» مواجهیم. تراشکارانِ زبدهای که «نویسنده» تربیت نمیکنند بلکه میتراشند.
ابتذال حاصل از دمدستی شدن
دمدستیشدن همیشه مایۀ ابتذال است چون معانی و کارکردها را دگرگون میکند. آنچه معنا و کاربری دوربین عکاسی را دگرگون کرده فقط دنیای دیجیتال نیست. میلیونها آدم -شایسته و ناشایسته- در دریای دسترسپذیری دوربینهای عکاسی افتادهاند.
حالا خیلیها خودشان را عکاس جا میزنند بیآنکه از زیباییشناسی، تکنیک و سواد بصری بهرهای برده باشند. کمپانیها خط تولید اضافه میکنند، دکمۀ AUTO را در بهترین جای ممکن جایگذاری میکنند تا سود خالص بیشتری صید کنند.
میلیونها نفر در سطح جهان دوربین SLR دارند. چند نفرشان عکاساند؟ کافیست کمی دربارۀ لنزها بدانید تا بهسادگی عوام را گول بزنید.
صدها کارگاه و کلاس داستاننویسی بهطور مرتب در ایران برگزار میشود. آنچه از کارگاهها بیرون میآید محصولِ کورۀ رنج و تخیل و اندیشه و فلسفه و تجربه نیست بلکه کاردستیِ پروپاگاندای «استاد» در فضای رسانه و نشر است.
جولانِ خاطرهنویسها و روایتنویسها
تبِ آشپزخانۀ روایتپزی عمرِ طولانیای ندارد. کمتر از یک دهه است که به جانِ بسیاری افتاده است. تخمِ لقیست که یک گروهِ جمع و جور کاشت و بسیاری از آن تقلید کردند و همچنان هم میکنند.
روایت بهخودی خود ناپسند و بیارج نیست. آیا ارزش ادبی دارد؟ چقدر اهمیت سندی یا ادبی دارد؟ به این سؤالات کار ندارم. ارتباطِ کارگاههای نویسندهتراشی با پختوپزکنندگانِ روایت و مربیانِ روایتنویسیست که اهمیت دارد.
بسیاری از آثارِ منتشرشده طی پنج سال اخیر محصولِ مشترکِ آشپزخانۀ روایتپزی، کارگاه نویسندهتراشی و پروپاگاندای نشر و رسانۀ مرتبطشان بوده است.
ابتذالِ حاصل از همکاری آشپزخانۀ روایتپزی و کارگاه نویسندهتراشی تهدیدیست برای صنفِ من. اگر بگویید: «چه کارشان داری؟ آن هم کارشان را میکنند، ضربهای به داستاننویسی نمیزنند» پاسخهایم را ردیف میکنم:
روایت داستان نیست، داستان روایتیست که…
روایت مهارتی شهودی و اکتسابیست. روایتگری اساسیترین دانشیست که داستاننویس باید بداند و در خود پرورش دهد. داستان چهارچوبی مشخص دارد که روایتگری شالودهاش را پیریزی میکند. روایت مقصودِ داستان و رمان نیست، مَرکَبِ داستاننویس است.
ممکن است کسی روایتنویس متبحری باشد اما داستاننویس نباشد. بارت میگوید: «روایت میتواند به کلام گفتاری یا نوشتاری به تصویر متحرک یا ثابت، به ایما یا اشاره یا به آمیزۀ سامانیافتهای از تمامی این گروهها کیه کند.»
تولان میگوید: «منطق زندگی بشر پیش از آنکه بر اساس رابطۀ علّی و معلولی باشد، منطق داستانیست. این رخدادها هستند که زندگی ما را نقش میدهند و هر داستانی توالی رخدادها در بستر زمان است و هر داستانی روایت است؛ روایت از رخدادها. روایت آن چیزیست که داستان را بازگوید یا نمایش دهد و این نمایش یا بازگویی در برههای از زمان باشد»
هر داستان روایتی است. حرف دربارۀ مفهومِ روایت، اهمیتِ عنصر زمان و مکان، انواع روایت و… بسیار است. علم روایتشناسی شاخهای از علوم انسانیست که جدی و فراتر از فریبندگیهای ژورنالیستی به «روایت» میاندیشد.
اما داستان چیست؟ داستان روایتیست سوار بر بستر زمان که در آن شخصیتها، وقایع، مکانها و رفتارها بر اساس جهانبینی و حکمتِ حاکم بر جهانِ داستان خواننده را همراه میکنند.
گذشته، حواشی، فرعیات، عواقب یک فعل، فلسفۀ نویسنده، منطقِ رویدادها بر اساسِ فلسفۀ نویسنده و امثالهم داستان را از روایتِ خام جدا میکند. در روایت نویسنده «خدا» نیست و در داستان جز او خدایی وجود ندارد؛ حتی اگر این خدا جهانی منطبق بر منطقِ جهانِ واقعی بنا کند.
خاطراتی که روایت نیستند
آنچه آشپزخانۀ روایتپزی در ایران ترویج میکند، تُفی از دریای روایت هم نیست. تعیین تکلیفهاییست بر اساسِ ذهنیاتِ یک گروهِ محدود که مثلاً تأکید دارد «ما حق نداریم در روایت خیال را دخیل کنیم.» ادعایی گزاف که در تضاد با نوعی از انواعِ روایت است.
محصولِ آشپزخانۀ روایتپزی و کارگاه داستاننویسی متنهاییست خاطرهوار که اگرچه بر بستر زمان و در مکان پیش میروند، داستان نیستند اما صاحبانِ آشپزخانه توهمِ نویسندگی را به روایتنویسان تزریق میکنند. مرحلۀ بعدی حضور در کارگاههای رماننویسیست. کسانی که به اندیشه، به فلسفه نرسیدهاند، مشغولِ نوشتنِ متنِ بلند میشوند و محصول چیزی جز یک روایتِ خامِ بدون فلسفه نیست.
پروپاگاندای استادان کارگاه داستاننویسی نوشتن و آشپزخانۀ روایتپزی هم بر این حباب میدمد و فوراً کتابی را پُرمخاطب میکند. اما آیا کتابی اینچنین در ادبیات میماند؟ ۲۰ سال بعد باید نشانِ آنها را جست.
روایتهای خطیای که امروز باب شدهاند از غنای معنا بیبهرهاند و به همین دلیل به تکنیکِ مناسب هم نرسیدهاند. زرق و برقیست که نور نئون بر آن میتابانند.
نوشتن برای همه خوب است اما همه نویسنده نیستند. کسی که خوب مینویسد لزوماً داستاننویس نیست. هر نوشتهای هم حاصل «عرقریزی روح» نیست.
تهدید صنف
چرا داستاننویسان باید بر این بازار مکاره دمِ مرگ بدمند؟ همان بلایی در کمینِ داستاننویسان است که اندکزمانی پیشتر بر سر عکاسان واقعی آمد. حالا هر دوربینبهدستی خود را عکاس مینامد. اعتبار صنف در معرض خطر است.
نانویسندگانِ متوهم آبروی صنف و اهلش را میبرند و اینچنین امنیت شغلی و امنیت خاطر نویسندگان را تهدید میکنند. نویسندگان را اگر بهرهای از اعتبار نویسندگی باشد، نه پول و برخورداری مالیست نه شهرت. نویسندگان دلخوشاند که دریافتِ نقد واقعی، مواجهۀ عمیقتر با جامعه و رصدِ تأثیرِ اثرشان بر جامعۀ مخاطب.
دستهای نامحرم آب را گلآلوده میکند و این کمترین را از صنف داستاننویس دریغ میکند. بازی کودکانۀ نانویسندگانی که آداب نیاموختهاند هر روز بیشتر و بیشتر نویسندگان واقعی را شرمگینتر و منزویتر میکند. آبرو گرانقیمت است.
انحراف در استعداد
دامن زدن به تبِ روایتنویسی و شیوۀ سریزنیای که در کارگاههای داستاننویسیِ مشهور حاکم است، توانمندی بااستعدادهای این رشته را هم تهدید میکند.
انحراف در فهمِ درست از داستان، انحراف از آدابِ زیستن بهسبکِ نویسنده، درگیر حواشی شدن، ترویج کجفهمی دربارۀ نوشتن، تقلیل دادنِ تلاش و کوششِ لازم همگی از عوارضِ آشپزخانههای روایتپزی و کارگاههای نویسندهتراشی برای یک نویسندۀ بالقوهاند.
تخدیر ذائقۀ مخاطب
تنزل دادنِ ذائقۀ مخاطب هنر کمی نیست. در رواجِ ابتذال خیلی نمیتوان یقۀ مخاطب را چسبید. تقاضا همیشه هست و عرضۀ ناجوانمردانه و سودجویانه همیشه خوب جواب میدهد.
پنهان شدن پُشت ژستهای فرهیختگی و عرضۀ نوشتههایی که هرچه هستند «روایت» و «داستان» نیستند به جای داستان و روایت، خیانتیست که یک گروه خاص به ادبیات ایران و مخاطبش میکنند.
زیوربخشی به ابتذال، مخاطب را از جهانِ پرغنای داستایوسکی و تولستوی و همینگوی و اکو و… محروم میکند. این خیانتیست در حقِ مخاطب. هرقدر هم این خیانت را لباسِ فاخر بپوشانی و لای هزارجور بزک پنهانش کنی، باز خیانت است.
تخدیر ذائقۀ مخاطب باعث میشود او همان شمّ اندکِ تمیز دادنِ خوب و بد، درست و نادرست را هم از دست بدهد و به سطحی سخیف بسنده کند.
انتفاع نامشروع
نه از وجهِ انسانی و بهعنوان یک شهروند و نه از وجهِ حرفهای و بهعنوان یک داستاننویس نمیتوانم سکوت کنم و انتفاع مالی و اعتباری نامشروع را نادیده بگیرم.
عدهای محدود بر آتشِ آنچه خود «روایت» و کارگاه داستاننویسی مینامند دمیدهاند و از رهگذرش نام و نان صید میکنند.
اکتساب نام و نان به خودشان مربوط است؛ اما نه وقتی پای مخاطب و تخدیرش و پای تهدید صنفِ داستاننویس وسط میآید. نام و نان مالِ آنها، اما نه بهقیمتِ برهمزدنِ امنیت ادبیات کشور.
نوشتن را در کارگاه داستاننویسی به سطحِ منجوقدوزی تقیل دادهاند و هر محصولی را -بیملاحظه- ادبیات مینامند و همه هم (از سرِ تعارف و حفظ منافع) سکوت پیشه کردهاند. نیازی نیست اندیشه و فلسفه و تجربۀ غنی زیستن داشته باشی، کافیست ارادهمند باشی و پیش بروی تا بهمدد استاد صاحبکتاب شوی.
اما این کاسبی عمرِ درازی نخواهد داشت.
همان بلایی در کمینِ داستاننویسان است که اندکزمانی پیشتر بر سر عکاسان واقعی آمد. حالا هر دوربینبهدستی خود را عکاس مینامد. اما این کاسبی عمرِ درازی نخواهد داشت…
///
من تقریبا خیلی اکثر پست هاتون رو خوندم .. هی خواستم برای هرکدوم نظری بذارم که یا نمیشد یا ارور میداد .. بعد فهمیدم باید فیلترشکن بزنم!!! که گاهی هم با فیلتر شکنم جواب نداد .. این کامنتم نتیجه سه بار تلاش کردنه! که انشاالله فرستاده شه!
///
به امید روزی که شاد تر بنویسید ..
///
خدا قوت
خیلی خیلی ممنونم
کامنتهای قبلیتون رو خواندم. ببخشید که سیستم کامنت اینطوره. در تلاشم اصلاحش کنم.
ممنونم که میخوانید و صبورید.
با سلامپست پرمحتوایی بود. فقط برای بنده سوالی ایجاد شد، ممنون میشوم که به آن پاسخ دهید.گفتید که «کسانی که به اندیشه، به فلسفه نرسیدهاند، مشغولِ نوشتنِ متنِ بلند میشوند و محصول چیزی جز یک روایتِ خامِ بدون فلسفه نیست.»، میخواستم بدانم چطور میتوان به این اندیشه و فلسفه رسید؟
اهلش باشیم راهش رو مییابیم